جوجه اردک زشت پارت آخر بخش پنجم
اشکام یکی یکی پشت سرم هم میریخت انگاری مسابقه دو داشتن ،نمیذونستم در جواب حرفش چی بگم انگاری خنگ شدم میون گریه هام لبخندی زدم و کلمه ای خود شوگا هم از شنیدنش خوشحال میشد رو گفتم.
لونا:منم دوستت دارم.
خندید و گفت.
شوگا:من بیشتر
لونا:نخیر من بیشتر .
جونگکوک
پشت دری که لونا و شوگا داخلش زندانی بودن نشسته بود،داشت با حرفای عاشقانشون گوش میدا ،چشماشو با درد بست ، میدونست لونارو نمیتونه داشته باشه دختری که توی اولین دیدار زیادی به دلش نشست،نفس کشیدی و چشماشو باز کرد و آروم طوری که خودش بشنو گفت.
کوک:کاش هیچوقت نمیدیدمت دیگه هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد.
از جاش بلند شد و چند قدم از در فاصله گرفت سرشو چرخوند و به در زنگ شده پشت سرش نگاه کرد.
جونگکوک:از این به بعد میخوام فراموشت کنم عشقم
دوباره به حالت قبلی برگشت و قدماشو بلندتر کرد دلش میخواست از اونجا دورشه موندش تو اون مکان کمتر از عذاب سخت نبود ، سوار ماشینش شد و ماشین رو به حرکت درآورد نمیدونست کجا میره یا مقصدش گذاشت فقط دلش میخواست از لونا دور بمونه،وقتی که به خودش اومد دید از ماشین پیدا شده و بالای پلی که به پل خودکشی معروف بود ایستاده پوزخندی زد و عقب رفت.
کوک:دیونه شدی جونگکوک میخوای خودکشی کنی پس لونا چی؟,.
دستی به موهاش خوش حالتش کشید.
کوک:دیگه من لونایی رو نمیشناسم .
از پل فاصله گرفت و از کنار ماشینش رد شد ،حوصله راندگی کردن رو نداشت دلش کمی پیاده رویی میخواست و فکر کردن.
لونا
در با شدت باز شد و سه تا مرد هیکلی وارد اتاق شدن از شوگا فاصله گرفتم و از جام بلند شدم.
_دخترو ببر پیش رئیس.
یکی از اون مردا اومد سمتم و بازومو گرفت و دوتای دیگشون رفتن سمت شوگا ترسیده بودم نکنه بلایی سرش بیارن.
شوگا:ولش کن عوضی اگه یه تار مو از سرش کم شه میکشمت.
اون مردی که منو گرفته بود پوزخندی زد
_ اگه میتونی باشه
منو کشون کشون از اتاق خارج کرد هنوز صدای داد و فحش های ناجور شوگا میومد،وقتی به اتاق جولیا رسیدیم صدای شوگا واضع به گوش نمیرسد.مرده دستشو گذاشت روی دستگیره و در باز کرد و با من وارد اتاق شد،جولیا پشت به من در حال کشیدن سیگار بود اصلا فکر نمیکردم همچین آدمی باشه،روی پاشنه پاش چرخید و کمی بهم نزدیک شده اون مرده هم ازم فاصله گرفت و رفت یه گوشه اتاق ایستاد.
جولیا:احوالت چطوره خانم لونا؟.
جوابشو ندادم ،دست راستم و گرفت توی دستش
جولیا:دستات خیلی قشنگن همیشه به دستات حسودیم میشد.
نکاهشو ازم دستام گرفت و به من دوخت
جولیا:ولی برعکس صورت معمولی داری.
سرفه ای کرد و گفت.
جولیا:دیگه نمیخوام سیگار بکشم اینو باید کجا خاموش کنم؟.
نمیدونستم منظورش چیه که با حس سوزش دستم نفس یه لحظه برید و صورتم جمع شد
جولیا:میبینم که دیشب تا صبح داشتی با شوگا لاو میترکوندی
سیگارو از روی دستام برداشت و دستشو گذاشت روی سینم و محکم هلم داد عقب که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی زمین
جولیا:تازه شروعشه هنوز باهات کارا دارم خانومی.
لگد محکی زد به پهلوم که آخم دراومد،سه بار دیگه به همونجایی که لگد زد ضربه وارد کرد احساس میکردم نفس کشیدن برام خیلی سخت شده،اومد جلو و یقه لباسمو تو چنگش گرفت و بلند کرد با پوزخند بهم نگاه میکرد،دستشو آورد بالا و محکم فرودش آورد روی صورتم احساس میکردم فکم جابهجا شد.
دستشو روی موهام کشید و به تا از موهامو برداشت.
جولیا:به موهات چی میزنی که بوش تا اینجا میاد.
موها طوری میکشید که احساس میکردم الانکنه پوست سرم کنده شه،دوباره منو روی زمین پرت کرد و شروع کرد با لگد زدن....دیگه فکر میکردم دارم میمیرم نمیدونم چند وقت گذشته ولی جولیا دست از لگد زد برداشت ،چشمام تار میدید و داشتم هوشیاریمو از دست میدادم با هر نفس کشیدن پهلو و قفسه سینم تیر میکشید خواستم چشمامو ببینم که در باشدت باز شد حوصله باز کردن چشمام رو نداشتم.
کوک: جولیا چه بلایی سرش آوردی؟
جولیا: هیچی فقط یکم ادمش کردم،اهای تو چرا اونجا وایسادی بیا این هرزه رو ببر توی اتاق و درو روش قفل کن.
با معلق شدنم توی هوا و بوی عطر نا آشنایی فهمیدم توی بغل همون مرده هستم که منو آورد اینجا
کوک:ولی این قرارمون نبود تو....
دیگه صداشون رو نمیشنیدم و چشمام بسته شد.
لونا:منم دوستت دارم.
خندید و گفت.
شوگا:من بیشتر
لونا:نخیر من بیشتر .
جونگکوک
پشت دری که لونا و شوگا داخلش زندانی بودن نشسته بود،داشت با حرفای عاشقانشون گوش میدا ،چشماشو با درد بست ، میدونست لونارو نمیتونه داشته باشه دختری که توی اولین دیدار زیادی به دلش نشست،نفس کشیدی و چشماشو باز کرد و آروم طوری که خودش بشنو گفت.
کوک:کاش هیچوقت نمیدیدمت دیگه هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد.
از جاش بلند شد و چند قدم از در فاصله گرفت سرشو چرخوند و به در زنگ شده پشت سرش نگاه کرد.
جونگکوک:از این به بعد میخوام فراموشت کنم عشقم
دوباره به حالت قبلی برگشت و قدماشو بلندتر کرد دلش میخواست از اونجا دورشه موندش تو اون مکان کمتر از عذاب سخت نبود ، سوار ماشینش شد و ماشین رو به حرکت درآورد نمیدونست کجا میره یا مقصدش گذاشت فقط دلش میخواست از لونا دور بمونه،وقتی که به خودش اومد دید از ماشین پیدا شده و بالای پلی که به پل خودکشی معروف بود ایستاده پوزخندی زد و عقب رفت.
کوک:دیونه شدی جونگکوک میخوای خودکشی کنی پس لونا چی؟,.
دستی به موهاش خوش حالتش کشید.
کوک:دیگه من لونایی رو نمیشناسم .
از پل فاصله گرفت و از کنار ماشینش رد شد ،حوصله راندگی کردن رو نداشت دلش کمی پیاده رویی میخواست و فکر کردن.
لونا
در با شدت باز شد و سه تا مرد هیکلی وارد اتاق شدن از شوگا فاصله گرفتم و از جام بلند شدم.
_دخترو ببر پیش رئیس.
یکی از اون مردا اومد سمتم و بازومو گرفت و دوتای دیگشون رفتن سمت شوگا ترسیده بودم نکنه بلایی سرش بیارن.
شوگا:ولش کن عوضی اگه یه تار مو از سرش کم شه میکشمت.
اون مردی که منو گرفته بود پوزخندی زد
_ اگه میتونی باشه
منو کشون کشون از اتاق خارج کرد هنوز صدای داد و فحش های ناجور شوگا میومد،وقتی به اتاق جولیا رسیدیم صدای شوگا واضع به گوش نمیرسد.مرده دستشو گذاشت روی دستگیره و در باز کرد و با من وارد اتاق شد،جولیا پشت به من در حال کشیدن سیگار بود اصلا فکر نمیکردم همچین آدمی باشه،روی پاشنه پاش چرخید و کمی بهم نزدیک شده اون مرده هم ازم فاصله گرفت و رفت یه گوشه اتاق ایستاد.
جولیا:احوالت چطوره خانم لونا؟.
جوابشو ندادم ،دست راستم و گرفت توی دستش
جولیا:دستات خیلی قشنگن همیشه به دستات حسودیم میشد.
نکاهشو ازم دستام گرفت و به من دوخت
جولیا:ولی برعکس صورت معمولی داری.
سرفه ای کرد و گفت.
جولیا:دیگه نمیخوام سیگار بکشم اینو باید کجا خاموش کنم؟.
نمیدونستم منظورش چیه که با حس سوزش دستم نفس یه لحظه برید و صورتم جمع شد
جولیا:میبینم که دیشب تا صبح داشتی با شوگا لاو میترکوندی
سیگارو از روی دستام برداشت و دستشو گذاشت روی سینم و محکم هلم داد عقب که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی زمین
جولیا:تازه شروعشه هنوز باهات کارا دارم خانومی.
لگد محکی زد به پهلوم که آخم دراومد،سه بار دیگه به همونجایی که لگد زد ضربه وارد کرد احساس میکردم نفس کشیدن برام خیلی سخت شده،اومد جلو و یقه لباسمو تو چنگش گرفت و بلند کرد با پوزخند بهم نگاه میکرد،دستشو آورد بالا و محکم فرودش آورد روی صورتم احساس میکردم فکم جابهجا شد.
دستشو روی موهام کشید و به تا از موهامو برداشت.
جولیا:به موهات چی میزنی که بوش تا اینجا میاد.
موها طوری میکشید که احساس میکردم الانکنه پوست سرم کنده شه،دوباره منو روی زمین پرت کرد و شروع کرد با لگد زدن....دیگه فکر میکردم دارم میمیرم نمیدونم چند وقت گذشته ولی جولیا دست از لگد زد برداشت ،چشمام تار میدید و داشتم هوشیاریمو از دست میدادم با هر نفس کشیدن پهلو و قفسه سینم تیر میکشید خواستم چشمامو ببینم که در باشدت باز شد حوصله باز کردن چشمام رو نداشتم.
کوک: جولیا چه بلایی سرش آوردی؟
جولیا: هیچی فقط یکم ادمش کردم،اهای تو چرا اونجا وایسادی بیا این هرزه رو ببر توی اتاق و درو روش قفل کن.
با معلق شدنم توی هوا و بوی عطر نا آشنایی فهمیدم توی بغل همون مرده هستم که منو آورد اینجا
کوک:ولی این قرارمون نبود تو....
دیگه صداشون رو نمیشنیدم و چشمام بسته شد.
۱۳.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۲