* * زندگی متفاوت
🐾پارت 37
#paniz
در خورشت وا کردم عجب بوییی گرفته بود معلوم بود خوب جا افتاده
میز اماده کردم سالاد هم گذاشتم رومیز
غذا ها هم کشیدم گذاشتمشون رو میز ساعت 11 شب بود
رفتم بالا تا رضا بیدار کنم کلا یه دونه اتاق داشت اول چند تقه ای به در زدم که صداش میومد
درو باز کرد جلو پنجره بود داشت سیگار میکشید
چقد سیگار میکشید ریه هاش خراب مگه نمیشه
پانیذ: میتونم بیام تو
رضا: اره بیا
رفتم کنارش وایستاد سیگار از لای دستاش کشیدم بیرون زیر پاهام لهش کردم به کارام نگاه میکرد
پانیذ:سیگار نکش بجاش یه کار دیگه انجام بده حالا بیا شام حاضر
به چشام زل زده بود
نگاهش خیلی فرق میکرد
انگار تو نگاهش یه حسی بود
و از صبح امروز داشت منو اینجوری نگاه میکرد
نمیدونم چی رو میخواست بهم بفهمونه
ولی هر چی که بود
هم حسش
هم نگاهش برام ارامش بخش بود
سری تکون دادم به سمت پایین رفتم
لیوان و پارچ اب هم گذاشتم رومیز
که اومد پایین نشستیم سر میز تا شام مون بخوریم
.
.
(بعد شام و ظرف شستن)
.
.
.
.
.
ساعت 1 شب بود واقعا خوابم میومد
رضا که فهمیده بود اومد کنارم دستش انداخت دور گردنم و با هم رفتیم بالا
رضا:موش کوچولو خوابت میاد
نگاهی بهش کردم چشام از شیطنت میبارید سری تکون دادم که در اتاق باز کرد چراغ اتاق خاموش کرد
همه جا شد تاریک تاریک فقط نور ماه بود
حس کردم روبروم وایستاده دستای گرمش دور کمرم حلقه کرد سرش اورد جلو لیسی به لبام زد
رضا:ولی من هنو لبای خوشمزت نخورد
وواای خدای این چی میگفت
از صبح عجیب غریب شدهااا....
#leoreza
دلم میخواستتش نمیدونم چرا احساس میکردم وقتی باهاشم
یه حسی خوبی ازش میگرفتم
کامی از لباش گرفتم
لبم به سمت گوشش بردم اروم لب زدم
رضا:فقط یه امشبو باشه قل میدم همه چی خوب پیش بره خب
دستاش دور گردنم حلقه کرد
پانیذ:باشه
که تو همون لحظه لباسای خودم خودش دراوردم گذاشتمش رو تخت
شروع کردم به میک زدن گردنش یکی از سینه هاش فشار میدادم
و هم زمان گردنش میک میزدم
که ناخواسته هم ناله هاش شروع شد
و چنگی به کمرم زد........
بقیه اش ننوشتم دیگه خودتون میدونین دیگه😂😂
#paniz
در خورشت وا کردم عجب بوییی گرفته بود معلوم بود خوب جا افتاده
میز اماده کردم سالاد هم گذاشتم رومیز
غذا ها هم کشیدم گذاشتمشون رو میز ساعت 11 شب بود
رفتم بالا تا رضا بیدار کنم کلا یه دونه اتاق داشت اول چند تقه ای به در زدم که صداش میومد
درو باز کرد جلو پنجره بود داشت سیگار میکشید
چقد سیگار میکشید ریه هاش خراب مگه نمیشه
پانیذ: میتونم بیام تو
رضا: اره بیا
رفتم کنارش وایستاد سیگار از لای دستاش کشیدم بیرون زیر پاهام لهش کردم به کارام نگاه میکرد
پانیذ:سیگار نکش بجاش یه کار دیگه انجام بده حالا بیا شام حاضر
به چشام زل زده بود
نگاهش خیلی فرق میکرد
انگار تو نگاهش یه حسی بود
و از صبح امروز داشت منو اینجوری نگاه میکرد
نمیدونم چی رو میخواست بهم بفهمونه
ولی هر چی که بود
هم حسش
هم نگاهش برام ارامش بخش بود
سری تکون دادم به سمت پایین رفتم
لیوان و پارچ اب هم گذاشتم رومیز
که اومد پایین نشستیم سر میز تا شام مون بخوریم
.
.
(بعد شام و ظرف شستن)
.
.
.
.
.
ساعت 1 شب بود واقعا خوابم میومد
رضا که فهمیده بود اومد کنارم دستش انداخت دور گردنم و با هم رفتیم بالا
رضا:موش کوچولو خوابت میاد
نگاهی بهش کردم چشام از شیطنت میبارید سری تکون دادم که در اتاق باز کرد چراغ اتاق خاموش کرد
همه جا شد تاریک تاریک فقط نور ماه بود
حس کردم روبروم وایستاده دستای گرمش دور کمرم حلقه کرد سرش اورد جلو لیسی به لبام زد
رضا:ولی من هنو لبای خوشمزت نخورد
وواای خدای این چی میگفت
از صبح عجیب غریب شدهااا....
#leoreza
دلم میخواستتش نمیدونم چرا احساس میکردم وقتی باهاشم
یه حسی خوبی ازش میگرفتم
کامی از لباش گرفتم
لبم به سمت گوشش بردم اروم لب زدم
رضا:فقط یه امشبو باشه قل میدم همه چی خوب پیش بره خب
دستاش دور گردنم حلقه کرد
پانیذ:باشه
که تو همون لحظه لباسای خودم خودش دراوردم گذاشتمش رو تخت
شروع کردم به میک زدن گردنش یکی از سینه هاش فشار میدادم
و هم زمان گردنش میک میزدم
که ناخواسته هم ناله هاش شروع شد
و چنگی به کمرم زد........
بقیه اش ننوشتم دیگه خودتون میدونین دیگه😂😂
۱۲.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.