دلهره part 52
دیگه وقت رفتن نوئل رسیده بود
یه قدم ازش کشیدم عقب و با اخرین حرفم ازش خداحافظی کردم
_ مراقب خودت باش
با رفتنش لبخنده تلخی زدم و به مسیر رفتنش چشم دوخته بودم
ویو نوئل
بعد از دور شدن از شهر بازی هوا سنگین شد
فکر کنم اون از همین هوا حرف میزد
الا باید چیکار کنم
یعنی میتونم قبل از بارون خودمو به خونه برسونم
ویو تهیونگ
تو این دو روز هر کاری کردم تا یه راهی برای نجات نوئل پیدا کنم
اما من حتی نمیدونستم اون کجاست ...
چرا اخه چرا هیچ وقت نمیتونم از افراد عزیز زندگیم به خوبی حفتظت کنم همیشه مثل این میمونه که اونا اینکارو میکنن
نوئل هیچی به من نگفت چون نمیخولست جونم به خطر بیوفته و تصمیم گرفت خودش به تنهایی اینکار رو انجام بده
اون انتخابش این بود که خودش خودشو از این چاه عمیق بیرون بیاره
الا چی جواب مامانش بدم بگم که من یه بیمسئولیم که نتونستم حتی از کسی که دوستش دارم حفاظت کنم
نتونم کسی باشم که اون بهم اعتماد کنه
با همین حرفا به یه مسیر نامعلوم قدم میزاشتم
خودمم نمیدونستم دارم کجا میرم
هی گوشیم پشت سر هم زنگ میخورد اما حوصله ی کسی رو نداشتم از خودم متنفر بودم
یعنی اون کجا نوئل رو زندانی کرده
نمیدونم یه دفعه چی شد که متوجه ی خیس شدن صورتم شدم
این اشکی بود که با باران همراه شده بود
بی اهمیت به باران به مسیری که داشتم میرفتم ادامه میدادم
این هوا برام بهترین چیز بود
همینطور چند دقیقه ادامه پیدا کرد تا جایی که لباسم کلا خیسه خیس بود
قدمام اروم تر شدن دیگه انرژی نداشتم یعنی قراره بعد از اینا چه اتفاقی بیوفته
لطفا نوئل فقط بهم یه شانس دیگه بده
قول میدم اینبار به خوبی ازش استفاده کنم
چی دارم میگم با خودم اون الا معلوم نیست کجاست اونم فقط به خاطر ضعیف بودن من
روی زمین زانو زدم و فقط گریه میکردم کی اینقدر به اون دختر وابسته شدم که خودمم نفهمیدم
وقتی سرمو بالا اوردم همه چیز رو تار میدیدم شاید برای این بود که خیلی اشک ریخته بودم
چندبار پلکام رو بهم زدم تا یکم دیدم بهتر شد متوجه شخصی شدم که از دور داشت میومد
الا اون چرا داره زیر بارون قدم میزنه
از روی زمین بلند شدم
و دوباره به اون شخص نگاه کردم اون یه دختر بود
وقتی نزدیک تر شد متوجه شدم
نه امکان نداره چطور ممکنه یعنی میتونم به چشماگ اطمینان کنم
هنوز باورم نمیشد کسی که داره به این سمت میاد نوئله
دیگه صبر نکردم و با تمام وجودم به سمتش دوییدم
و قتی بهش رسیدم محکم بغلش کردم گعلوم بود تو شک رفت ولی اونم زود دستاشو دورم حلقه کرد
شدت بارون بیشتر شده بود ولی مگه مهم بود
نوئلو از بغلم بیرون اوردم و به چشمامش چشم دوختم
چشماش پر از اشک شده بود
_ گریه نکن لطفا ...
یه قدم ازش کشیدم عقب و با اخرین حرفم ازش خداحافظی کردم
_ مراقب خودت باش
با رفتنش لبخنده تلخی زدم و به مسیر رفتنش چشم دوخته بودم
ویو نوئل
بعد از دور شدن از شهر بازی هوا سنگین شد
فکر کنم اون از همین هوا حرف میزد
الا باید چیکار کنم
یعنی میتونم قبل از بارون خودمو به خونه برسونم
ویو تهیونگ
تو این دو روز هر کاری کردم تا یه راهی برای نجات نوئل پیدا کنم
اما من حتی نمیدونستم اون کجاست ...
چرا اخه چرا هیچ وقت نمیتونم از افراد عزیز زندگیم به خوبی حفتظت کنم همیشه مثل این میمونه که اونا اینکارو میکنن
نوئل هیچی به من نگفت چون نمیخولست جونم به خطر بیوفته و تصمیم گرفت خودش به تنهایی اینکار رو انجام بده
اون انتخابش این بود که خودش خودشو از این چاه عمیق بیرون بیاره
الا چی جواب مامانش بدم بگم که من یه بیمسئولیم که نتونستم حتی از کسی که دوستش دارم حفاظت کنم
نتونم کسی باشم که اون بهم اعتماد کنه
با همین حرفا به یه مسیر نامعلوم قدم میزاشتم
خودمم نمیدونستم دارم کجا میرم
هی گوشیم پشت سر هم زنگ میخورد اما حوصله ی کسی رو نداشتم از خودم متنفر بودم
یعنی اون کجا نوئل رو زندانی کرده
نمیدونم یه دفعه چی شد که متوجه ی خیس شدن صورتم شدم
این اشکی بود که با باران همراه شده بود
بی اهمیت به باران به مسیری که داشتم میرفتم ادامه میدادم
این هوا برام بهترین چیز بود
همینطور چند دقیقه ادامه پیدا کرد تا جایی که لباسم کلا خیسه خیس بود
قدمام اروم تر شدن دیگه انرژی نداشتم یعنی قراره بعد از اینا چه اتفاقی بیوفته
لطفا نوئل فقط بهم یه شانس دیگه بده
قول میدم اینبار به خوبی ازش استفاده کنم
چی دارم میگم با خودم اون الا معلوم نیست کجاست اونم فقط به خاطر ضعیف بودن من
روی زمین زانو زدم و فقط گریه میکردم کی اینقدر به اون دختر وابسته شدم که خودمم نفهمیدم
وقتی سرمو بالا اوردم همه چیز رو تار میدیدم شاید برای این بود که خیلی اشک ریخته بودم
چندبار پلکام رو بهم زدم تا یکم دیدم بهتر شد متوجه شخصی شدم که از دور داشت میومد
الا اون چرا داره زیر بارون قدم میزنه
از روی زمین بلند شدم
و دوباره به اون شخص نگاه کردم اون یه دختر بود
وقتی نزدیک تر شد متوجه شدم
نه امکان نداره چطور ممکنه یعنی میتونم به چشماگ اطمینان کنم
هنوز باورم نمیشد کسی که داره به این سمت میاد نوئله
دیگه صبر نکردم و با تمام وجودم به سمتش دوییدم
و قتی بهش رسیدم محکم بغلش کردم گعلوم بود تو شک رفت ولی اونم زود دستاشو دورم حلقه کرد
شدت بارون بیشتر شده بود ولی مگه مهم بود
نوئلو از بغلم بیرون اوردم و به چشمامش چشم دوختم
چشماش پر از اشک شده بود
_ گریه نکن لطفا ...
۷.۴k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.