قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۴
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۴
ویو نویسنده
حالا زودتر از زمان موعود به کره برگشته بود...
هیچکس انتظار نداشت که الان...تو این وضعیت نابسامان بِبینَتِش
لبخند رو لباش خشک شد وقتی صورت خیس و چشمای اشکیه تهیونگ جلوش نمایان شد.
با نگرانی و تعجب به دوتا هیونگش نگاه کرد
منتظر بود یکی زبون باز کنه و لااقل چیزی بگه. ولی بر خلاف فکر و خیالش کسی لام تا کام حرفی نمیزد و این بیشتر آزارش میداد
کوک : فکر میکردم...با اومدنم خوشحال میشید.
با لحن غم دار و دلتنگی زمزمه کرد و چند قدم به زور جلو رفت
حالا چشماش کاملا همه جا رو برسی میکردن
هر لحظه قلبش بیشتر میگرفت
استرس به اینچ اینچ وجودش رخنه کرده بود و چشماش از نگرانی نای بسته شدن هم نداشتن
با صدای بلند و گریه شدید تر تهیونگ سمتش قدم برداشت و آروم رو زمین نشست
کوک : اینجا...چه اتفاقی افتاده؟چرا همه جا به هم ریخته است؟چرا کسی از اومدنم خوشحال نیست؟؟
یونگی : جونگ کوک (آروم)
کوک : چیشده تهیونگ؟ چرا گریه میکنی؟؟ قلبم داره پای میسته . یکی حرفی بزنه
نگاهش منتظر و اشکی بین سه نفری شون میچرخید.
نمیتونست...نمیتونست دیگه تحمل کنه و سمت تهیونگ نره
با یه حرکت تهیونگ رو تو بغل خودش کشید و با تمام دلتنگیش فشردش.
نشست رو زمین تا بهتر تهیونگ رو تو بغل بگیره..
متقابلاً دستای لرزون مردش دور کمرش حلقه شد و گریه هاش بیشتر...
سعی کرد بغض خودش رو نادیده بگیره و تمام حواسش رو پی مردش بده.
اونقدری دلتنگ شده بود که نمیتونست تحمل کنه و اولین قطره اشک گونش رو نوازش کرد...
هعی 🥲🥲
ویو نویسنده
حالا زودتر از زمان موعود به کره برگشته بود...
هیچکس انتظار نداشت که الان...تو این وضعیت نابسامان بِبینَتِش
لبخند رو لباش خشک شد وقتی صورت خیس و چشمای اشکیه تهیونگ جلوش نمایان شد.
با نگرانی و تعجب به دوتا هیونگش نگاه کرد
منتظر بود یکی زبون باز کنه و لااقل چیزی بگه. ولی بر خلاف فکر و خیالش کسی لام تا کام حرفی نمیزد و این بیشتر آزارش میداد
کوک : فکر میکردم...با اومدنم خوشحال میشید.
با لحن غم دار و دلتنگی زمزمه کرد و چند قدم به زور جلو رفت
حالا چشماش کاملا همه جا رو برسی میکردن
هر لحظه قلبش بیشتر میگرفت
استرس به اینچ اینچ وجودش رخنه کرده بود و چشماش از نگرانی نای بسته شدن هم نداشتن
با صدای بلند و گریه شدید تر تهیونگ سمتش قدم برداشت و آروم رو زمین نشست
کوک : اینجا...چه اتفاقی افتاده؟چرا همه جا به هم ریخته است؟چرا کسی از اومدنم خوشحال نیست؟؟
یونگی : جونگ کوک (آروم)
کوک : چیشده تهیونگ؟ چرا گریه میکنی؟؟ قلبم داره پای میسته . یکی حرفی بزنه
نگاهش منتظر و اشکی بین سه نفری شون میچرخید.
نمیتونست...نمیتونست دیگه تحمل کنه و سمت تهیونگ نره
با یه حرکت تهیونگ رو تو بغل خودش کشید و با تمام دلتنگیش فشردش.
نشست رو زمین تا بهتر تهیونگ رو تو بغل بگیره..
متقابلاً دستای لرزون مردش دور کمرش حلقه شد و گریه هاش بیشتر...
سعی کرد بغض خودش رو نادیده بگیره و تمام حواسش رو پی مردش بده.
اونقدری دلتنگ شده بود که نمیتونست تحمل کنه و اولین قطره اشک گونش رو نوازش کرد...
هعی 🥲🥲
۳.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.