IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||24
(فردا)
آیریس:(خمیازه) عه صبح شده...بلند شد و لبه پنجره رفت....امروز قراره خیلی خوش بگذره (لبخند)
آلیس:(خمیازه)چش هاشو مالید....ها؟تو بیداری؟(خمیازه)
آیریس:تو...دیشب نخوابیدی؟
آلیس:چرا خوابیدم...
آیریس:ولی چشات یک چیز دیگه میگه...
آلیس:ها؟نه بابا....بریم صبحانه بخوریم..(لبخند مصنوعی)
آیریس:باشه....
جونگکوک داشت به مادر آلیس کمک می کرد تا صبحانه رو بچینه....
آیریس:صبح بخیر...(لبخند)
آلیس:صبح بخیر(کلافه)
جونگکوک:صبح بخیر....خوب شد آلیس اومدی...
آلیس:چطور؟
جونگکوک:تهیونگ لج کرده بلند نمیشه...از اونجا که فقط تو می تونی بیدارش کنی....
آلیس:فهمیدم رفتم تا بیدارش کنم....
تهیونگ زیر پتو خودش رو به خواب زده بود...آلیس در رو باز کرد....
تهیونگ:حتمی جونگکوک این چرا ول نمیکنه (آروم) بهت گفتم جونگکوک دیشب خوب نخوابیدم نمی خوام بیدار شممم(داد)
آلیس:هوووی....با من اینجوری حرف نزن...(داد)
تهیونگ:سرش رو از زیر پتو در آورد....عه تویی(خنده)خوب فکر کردم جونگکوک هست...
آلیس:به من ربطی نداره چرا نتونستی بخوابی....بیا صبحونه بخور...
تهیونگ:باشه...(کلافه)
تهیونگ رفت و نشست سر میز صبحانه.....همه جمع بودن....به غیر از بابای آلیس چون اون خیلی زود تر میره....مامان آلیس به تهیونگ و جونگکوک نگاه کرد و.....
مامان آلیس:خوب شما تازه به این روستا اومدین اینجا روستای باستانی هستش....با پر از مکان های دیدنی...می تونین از آلیس و آیریس بخواین اینجا رو بهتون نشون بدن...
آیریس:من خودماز قبل چند تا برنامه داشتم...بعدصبحانه می ریم تا روستا رو بهشون نشون بدم...
جونگکوک:چقدر عالی...خیلی دوست دارم سریع با جاهای دیدنی اینجا آشنا شم..(خنده)
بعد چند دقیقه صبحانه تموم شد...
آلیس:خوب من می رم آماده شم...
آیریس:جونگکوک و تهیونگ شما هم برین آماده شین...
جونگکوک و تهیونگ:باشه...
اگه خوشتون اومد لایک کنید❤
PART||24
(فردا)
آیریس:(خمیازه) عه صبح شده...بلند شد و لبه پنجره رفت....امروز قراره خیلی خوش بگذره (لبخند)
آلیس:(خمیازه)چش هاشو مالید....ها؟تو بیداری؟(خمیازه)
آیریس:تو...دیشب نخوابیدی؟
آلیس:چرا خوابیدم...
آیریس:ولی چشات یک چیز دیگه میگه...
آلیس:ها؟نه بابا....بریم صبحانه بخوریم..(لبخند مصنوعی)
آیریس:باشه....
جونگکوک داشت به مادر آلیس کمک می کرد تا صبحانه رو بچینه....
آیریس:صبح بخیر...(لبخند)
آلیس:صبح بخیر(کلافه)
جونگکوک:صبح بخیر....خوب شد آلیس اومدی...
آلیس:چطور؟
جونگکوک:تهیونگ لج کرده بلند نمیشه...از اونجا که فقط تو می تونی بیدارش کنی....
آلیس:فهمیدم رفتم تا بیدارش کنم....
تهیونگ زیر پتو خودش رو به خواب زده بود...آلیس در رو باز کرد....
تهیونگ:حتمی جونگکوک این چرا ول نمیکنه (آروم) بهت گفتم جونگکوک دیشب خوب نخوابیدم نمی خوام بیدار شممم(داد)
آلیس:هوووی....با من اینجوری حرف نزن...(داد)
تهیونگ:سرش رو از زیر پتو در آورد....عه تویی(خنده)خوب فکر کردم جونگکوک هست...
آلیس:به من ربطی نداره چرا نتونستی بخوابی....بیا صبحونه بخور...
تهیونگ:باشه...(کلافه)
تهیونگ رفت و نشست سر میز صبحانه.....همه جمع بودن....به غیر از بابای آلیس چون اون خیلی زود تر میره....مامان آلیس به تهیونگ و جونگکوک نگاه کرد و.....
مامان آلیس:خوب شما تازه به این روستا اومدین اینجا روستای باستانی هستش....با پر از مکان های دیدنی...می تونین از آلیس و آیریس بخواین اینجا رو بهتون نشون بدن...
آیریس:من خودماز قبل چند تا برنامه داشتم...بعدصبحانه می ریم تا روستا رو بهشون نشون بدم...
جونگکوک:چقدر عالی...خیلی دوست دارم سریع با جاهای دیدنی اینجا آشنا شم..(خنده)
بعد چند دقیقه صبحانه تموم شد...
آلیس:خوب من می رم آماده شم...
آیریس:جونگکوک و تهیونگ شما هم برین آماده شین...
جونگکوک و تهیونگ:باشه...
اگه خوشتون اومد لایک کنید❤
۲.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.