عاشقم باش پارت ³⁷
ته :ات ازیتم نکن من بدونه تو نمی تونم
ات:خودتون خواستید اینجوری شه خودتون باعثه همه چیز شدید و به من مربوط نیست لطفا دیگه بهم دست نزن
زدمش کنار و رفتم یونا رو بغل کردم و از در رفتم بیرون و گذاشتمش تو ماشین
ات:خدافظ
دیدم ته همونجوری رو پاهاش واساده و با چشمای پر اشکش نگام میکنه
سواره ماشین شدم و رفتم تو راه فقط گریه میکردم که یهو دکتر زنگ زد
ات:الو اقای دکتر
دکتر:خانم ات یه دارو واستون پیدا کردیم
ات:فعلا حالم خوب نیست تو این هفته بهتون خبر میدم که عمل میکنم یا نه
دکتر:بله حتما
رسیدیدم خونه در زدم ریوجین در رو باز کرد
ریوجین:کجا بودی دختر
ات:برو کنار بچه بغلمه
رفتم کنار یونا رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت و پتو رو روش کشیدم خودمم رفتم پایین رو مبل نشستم ریوجین دارو هام رو اورد و خوردمشون حالم بهتر بود
ریوجین؛فردا صبح باید بریم شرکت
ات:باشه
ریوجین:یونا؟
ات: میره پیشه تهیونگ
ریوجین:ات ازت خواهش میکنم عمل کن
جوابشو ندادم و گوشیمو در اوردم و به ته پیام دادم
ات: سلام یونا صبح می خواد بیاد پیشت اگه ازیت نمیشی، باید برم شرکت
سریع جواب داد
ته:مشکلی نیست
خیلی خستم بود بنابراین رفتم بالا و خوابیدم
پرش زمانی فردا صبح
صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدم خستم بود رفتم اتاق یونا دیدم نیستش ترسیدم سریع رفتم پایین دیدم یونا لباسشو پوشیده نشسته کارتون نگاه میکنه
ات:یونا مامانی جایی میری
یونا:مامان می خوام برم پیشه بابایی
یعنی من هنوز بهش نگفتم خودش بریده و دوخته الحق مثله باباشه زنگ در خورد و یونا سریع بازش کرد
یونا: دایییی جون
پرید بغله جین
جین:چطوری جیگرم
یونا:خوبم
جین:سلام اتتت
ات:سلام(سرد)
جین یونا رو گذاشت پایین
جین:دایی دسته داری؟
یونا:اره
جین:خب دایی برو کارتونتو ببین برم پیشه مامان الان میام باهات بازی میکنم
یونا:اخجوننن
ریوجین:یونا بیا بریم بیرون
یونا: بریم
جین اومد تو آشپز خونه پیشم
جین:حداقل چند ماه؟
ات:یک ماه،🙂
جین:ات لطفا عمل کن
ات:جین نمیتونمممممم نمیتونمممم(داد)
جین:چرا نمیتونی(بلند)
ات:خستمه خستمه (گریه) دیگه نمیکشم همش باید شاد باشم ولی نمیتونم:)
نمیدونم چیشد نفسم تنگ شد سرم گیج رفت
ات:جین دکتر
جین ویو
دیدم ات از هوش رفت سریع براگ بغلش کردم و بردمش بیمارستان دکتر اومد سمتم
دکتر:شما نمیتونید به عنوان برادر اجازه ی عملش رو بدید به همسرشون زنگ بزنید
سریع به ته زنگ زدم و همه چیز رو گفتم
ته:الان میام
ته ویو
داشتم از شرکت میومدم برای همین نزدیکه بیمارستان بودم سریع رفتم اونجا رفتم طبقه ی بالا جین رو دیدم برام دست تکون داد سریع رفتم اونجا و برگه ها رو امضا زدم
ات:خودتون خواستید اینجوری شه خودتون باعثه همه چیز شدید و به من مربوط نیست لطفا دیگه بهم دست نزن
زدمش کنار و رفتم یونا رو بغل کردم و از در رفتم بیرون و گذاشتمش تو ماشین
ات:خدافظ
دیدم ته همونجوری رو پاهاش واساده و با چشمای پر اشکش نگام میکنه
سواره ماشین شدم و رفتم تو راه فقط گریه میکردم که یهو دکتر زنگ زد
ات:الو اقای دکتر
دکتر:خانم ات یه دارو واستون پیدا کردیم
ات:فعلا حالم خوب نیست تو این هفته بهتون خبر میدم که عمل میکنم یا نه
دکتر:بله حتما
رسیدیدم خونه در زدم ریوجین در رو باز کرد
ریوجین:کجا بودی دختر
ات:برو کنار بچه بغلمه
رفتم کنار یونا رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت و پتو رو روش کشیدم خودمم رفتم پایین رو مبل نشستم ریوجین دارو هام رو اورد و خوردمشون حالم بهتر بود
ریوجین؛فردا صبح باید بریم شرکت
ات:باشه
ریوجین:یونا؟
ات: میره پیشه تهیونگ
ریوجین:ات ازت خواهش میکنم عمل کن
جوابشو ندادم و گوشیمو در اوردم و به ته پیام دادم
ات: سلام یونا صبح می خواد بیاد پیشت اگه ازیت نمیشی، باید برم شرکت
سریع جواب داد
ته:مشکلی نیست
خیلی خستم بود بنابراین رفتم بالا و خوابیدم
پرش زمانی فردا صبح
صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدم خستم بود رفتم اتاق یونا دیدم نیستش ترسیدم سریع رفتم پایین دیدم یونا لباسشو پوشیده نشسته کارتون نگاه میکنه
ات:یونا مامانی جایی میری
یونا:مامان می خوام برم پیشه بابایی
یعنی من هنوز بهش نگفتم خودش بریده و دوخته الحق مثله باباشه زنگ در خورد و یونا سریع بازش کرد
یونا: دایییی جون
پرید بغله جین
جین:چطوری جیگرم
یونا:خوبم
جین:سلام اتتت
ات:سلام(سرد)
جین یونا رو گذاشت پایین
جین:دایی دسته داری؟
یونا:اره
جین:خب دایی برو کارتونتو ببین برم پیشه مامان الان میام باهات بازی میکنم
یونا:اخجوننن
ریوجین:یونا بیا بریم بیرون
یونا: بریم
جین اومد تو آشپز خونه پیشم
جین:حداقل چند ماه؟
ات:یک ماه،🙂
جین:ات لطفا عمل کن
ات:جین نمیتونمممممم نمیتونمممم(داد)
جین:چرا نمیتونی(بلند)
ات:خستمه خستمه (گریه) دیگه نمیکشم همش باید شاد باشم ولی نمیتونم:)
نمیدونم چیشد نفسم تنگ شد سرم گیج رفت
ات:جین دکتر
جین ویو
دیدم ات از هوش رفت سریع براگ بغلش کردم و بردمش بیمارستان دکتر اومد سمتم
دکتر:شما نمیتونید به عنوان برادر اجازه ی عملش رو بدید به همسرشون زنگ بزنید
سریع به ته زنگ زدم و همه چیز رو گفتم
ته:الان میام
ته ویو
داشتم از شرکت میومدم برای همین نزدیکه بیمارستان بودم سریع رفتم اونجا رفتم طبقه ی بالا جین رو دیدم برام دست تکون داد سریع رفتم اونجا و برگه ها رو امضا زدم
۳۸.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.