فیک خانه وحشت
پارت ۱۷
(چون زیاد گفتین ی پارتم میزارم یکم دستم بنده برا همون این پارت رو کم گذاشتم شرمنده لطفا حمایت کنین)
از اعصبانیت رفتم بالا و درو قفل کردم و نشستم ی جا فقط و فقط زار زار گریه میکردم دلیل اشکامو نمیدونستم برا چی گریه میکنم باید براش خوشحال باشم چون با کسی میخاد ازدواج کنه که دوسش داره پس منم باید خوشحال باشم ولی نمیدونم چدا نمیتونم جلو اشکامو بگیرمم ی لحظه دست یکی رو شونم نشست سرمو بالا گرفتم و بازم دیدمش...
ا.ت: ت...تو اینجاا چیکار میکنی؟
جیمین: ا.ت ببخشید که ناراحتت کردم ولی واقعا این ازدواج از روی اجبارعه وگرنه من اونو دوست ندارمم...
ا.ت: برام مهم نیس که با کی ازدواج میکنی خوشحالم که میخای با ی نفر که عین تو هس ازدواج میکنی میخام آخرین بار خوشحالیتو ببینم برا همین روز عروسیت میام و بهت تبریک میگم و دیگ من ب راه خودم و تو ب راه خودت
جیمین: ا.ت من دوس...
ا.ت: جیمین نمیخام دیگ با کسی بحرفم تنهام بزار
جیمین: باشه ولی انقدر گریه نکن من هر کاری میکنم بخاطرعه خودمونه نمخام ی تار موت کم بشه وقتی گریع میکنی قلبم درد میکنه
ا.ت: جیمین (با اشک و بغص)
جیمین: جانم؟
ا.ت: برو(اروم)
سرمو گذاشتم رو پام یکم گریه کردم و بعد سرمو بلند کردم دیدم نیست بیشتر گریم گرفت تا خابم برد...
جیمین ویو*
چی میشد منم ی انسان بودم یا ا.ت ی جن بود اونوقت هیچ مشکلی با رابطه منو ا.ت نداشت بزرگ خان درست میگه شاید ا.ت الان گریه کنه بهتر از اینکه سال ها ب عزا بشینه هیچوقت نتونستم بهش حسمو بگمم از اینکه کنار یکی دیگ اس بدم میاد خوشمنمیاد یکی دیگ رو کنارش ببینم ولی باید قبول کنم دیگ ا.تی برای دنیای من وجود نداره باید ب بزرگ خان گوش کنم و با جنی که دختر عمو هس اصلنم ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم و وارث خاندان رو ب دنیا بیارعه دلم برات تنگ میشه ا.ت ....
(چون زیاد گفتین ی پارتم میزارم یکم دستم بنده برا همون این پارت رو کم گذاشتم شرمنده لطفا حمایت کنین)
از اعصبانیت رفتم بالا و درو قفل کردم و نشستم ی جا فقط و فقط زار زار گریه میکردم دلیل اشکامو نمیدونستم برا چی گریه میکنم باید براش خوشحال باشم چون با کسی میخاد ازدواج کنه که دوسش داره پس منم باید خوشحال باشم ولی نمیدونم چدا نمیتونم جلو اشکامو بگیرمم ی لحظه دست یکی رو شونم نشست سرمو بالا گرفتم و بازم دیدمش...
ا.ت: ت...تو اینجاا چیکار میکنی؟
جیمین: ا.ت ببخشید که ناراحتت کردم ولی واقعا این ازدواج از روی اجبارعه وگرنه من اونو دوست ندارمم...
ا.ت: برام مهم نیس که با کی ازدواج میکنی خوشحالم که میخای با ی نفر که عین تو هس ازدواج میکنی میخام آخرین بار خوشحالیتو ببینم برا همین روز عروسیت میام و بهت تبریک میگم و دیگ من ب راه خودم و تو ب راه خودت
جیمین: ا.ت من دوس...
ا.ت: جیمین نمیخام دیگ با کسی بحرفم تنهام بزار
جیمین: باشه ولی انقدر گریه نکن من هر کاری میکنم بخاطرعه خودمونه نمخام ی تار موت کم بشه وقتی گریع میکنی قلبم درد میکنه
ا.ت: جیمین (با اشک و بغص)
جیمین: جانم؟
ا.ت: برو(اروم)
سرمو گذاشتم رو پام یکم گریه کردم و بعد سرمو بلند کردم دیدم نیست بیشتر گریم گرفت تا خابم برد...
جیمین ویو*
چی میشد منم ی انسان بودم یا ا.ت ی جن بود اونوقت هیچ مشکلی با رابطه منو ا.ت نداشت بزرگ خان درست میگه شاید ا.ت الان گریه کنه بهتر از اینکه سال ها ب عزا بشینه هیچوقت نتونستم بهش حسمو بگمم از اینکه کنار یکی دیگ اس بدم میاد خوشمنمیاد یکی دیگ رو کنارش ببینم ولی باید قبول کنم دیگ ا.تی برای دنیای من وجود نداره باید ب بزرگ خان گوش کنم و با جنی که دختر عمو هس اصلنم ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم و وارث خاندان رو ب دنیا بیارعه دلم برات تنگ میشه ا.ت ....
۷۲.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.