Part2✊🏻👑
Part2✊🏻👑
کاغذ کاهی و قلم شو گرفت به سمت میزش رفت و رویه صندلی چوبی نشست و شروع به نوشتن کرد
برادران عزیزم، مادر عزیزم، و پادشاه عزیز
امیدوارم این نامه هیچ وقت به دسته شما نرسه
من نمیخوام جایگاهی تویه سلطنت داشته باشم
من فقط یه دختره معمولی و ساده ام و دوست ندارم وارد
بازی کثیف سیاست که حتی ممکنه به برادرانم اسیب میرسونه
وارد شم برای همچیز ممنون
ایزابلا
خواست امضا ای بزنه که خدمتکار بی اعتنا وارد شد و لباسی تویه دستش داشت خدمتکار تعظیمی کرد لباس رویه تخت گذاشت همین شد که ایزابلا سریع برگه رو قایم کرد
خدمتکار:بانو، شاهزاده تهیونگ بعد از چند ماه از جنگ برگشته فکر کردم که شاید بخواید در مقابلشون اراسته باشید بخاطر همین لباس جدیدی واستون اوردم
ایزابلا برقی در چشم هاش اومد
ایزابلا : ممنونم ازت بانو
خدمتکار دوباره تعظیمی کرد و رفت
ایزابلا زود به طرفه لباسش رفت و اونو در دستانش گرفت(اسلاید دوم)
رویه میز بزرگ پادشاه شلوغی و سر صدایه بسیار زیادی بود در حدی که کل قصر پر از سر صدا بود، به نظر یک جور رویداد بود یک جور مهمونی خوش امد گویی مهمونی پیروزی، سربازا با مدیریت تهیونگ تونسته بودن بخشی از انگلستان رو به تصرف خودشون در بیارن و به جنگ خاتمه بدن
مهمون ها نصفشون سرباز ها و نصف دیگشون اشراف زاده ها بودن یا پادشاهان ملکه ها یه کشور ها یه دوست ...
ایزابلا درحاله نگاه کردن از طبقه بالا به مهمونی بود که حضور گرمی در کنارش حس کرد
کوک :چرا اینجا وایستادی؟ برادر بزرگت اونجا یه قهرمان شده ایزابلا
ایزابلا :برادر، میدونی امروز حس خوبی ندارم
کوک دوباره پوزخندی زد ایزابلا با خودش فکر میکرد چرا انقدر عجیب شده!
کوک:ایزابلا، تا الان فکر کردی که هیچوقت به قصر بر نگردی و از این کشور دور شی! یا کلا از اینجا واسه همیشه بری
ایزابلا ابرویی بالا داد و گفت :منظورت چیه
کوک که انگار به خودش اومده بود گفت :منظوری ندارم یعنی بلاخره تو دختره ازادی هستی
ایزابلا بنظر میرسید قانع شده که کوک دستشو دراز کرد به سمته ایزابلا
کوک:وقتشه بریم شاهدخت
ایزابلا لبخندی زد و دستشو تویه دسته کوک گذاشت و اروم پایین رفتن و به سمت تهیونگ رفتن، تهیونگ با دیدن کوک و ایزابلا لبخندی به صورتش اومد، ایزابلا همون موقع که به تهیونگ نزدیک شد دست تهیونگ رها کرد و تهیونگ بغل کرد
ایزابلا:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ کمر ایزابلا نوازشی کرد
تهیونگ:منم همینطور شاهدخت
کاغذ کاهی و قلم شو گرفت به سمت میزش رفت و رویه صندلی چوبی نشست و شروع به نوشتن کرد
برادران عزیزم، مادر عزیزم، و پادشاه عزیز
امیدوارم این نامه هیچ وقت به دسته شما نرسه
من نمیخوام جایگاهی تویه سلطنت داشته باشم
من فقط یه دختره معمولی و ساده ام و دوست ندارم وارد
بازی کثیف سیاست که حتی ممکنه به برادرانم اسیب میرسونه
وارد شم برای همچیز ممنون
ایزابلا
خواست امضا ای بزنه که خدمتکار بی اعتنا وارد شد و لباسی تویه دستش داشت خدمتکار تعظیمی کرد لباس رویه تخت گذاشت همین شد که ایزابلا سریع برگه رو قایم کرد
خدمتکار:بانو، شاهزاده تهیونگ بعد از چند ماه از جنگ برگشته فکر کردم که شاید بخواید در مقابلشون اراسته باشید بخاطر همین لباس جدیدی واستون اوردم
ایزابلا برقی در چشم هاش اومد
ایزابلا : ممنونم ازت بانو
خدمتکار دوباره تعظیمی کرد و رفت
ایزابلا زود به طرفه لباسش رفت و اونو در دستانش گرفت(اسلاید دوم)
رویه میز بزرگ پادشاه شلوغی و سر صدایه بسیار زیادی بود در حدی که کل قصر پر از سر صدا بود، به نظر یک جور رویداد بود یک جور مهمونی خوش امد گویی مهمونی پیروزی، سربازا با مدیریت تهیونگ تونسته بودن بخشی از انگلستان رو به تصرف خودشون در بیارن و به جنگ خاتمه بدن
مهمون ها نصفشون سرباز ها و نصف دیگشون اشراف زاده ها بودن یا پادشاهان ملکه ها یه کشور ها یه دوست ...
ایزابلا درحاله نگاه کردن از طبقه بالا به مهمونی بود که حضور گرمی در کنارش حس کرد
کوک :چرا اینجا وایستادی؟ برادر بزرگت اونجا یه قهرمان شده ایزابلا
ایزابلا :برادر، میدونی امروز حس خوبی ندارم
کوک دوباره پوزخندی زد ایزابلا با خودش فکر میکرد چرا انقدر عجیب شده!
کوک:ایزابلا، تا الان فکر کردی که هیچوقت به قصر بر نگردی و از این کشور دور شی! یا کلا از اینجا واسه همیشه بری
ایزابلا ابرویی بالا داد و گفت :منظورت چیه
کوک که انگار به خودش اومده بود گفت :منظوری ندارم یعنی بلاخره تو دختره ازادی هستی
ایزابلا بنظر میرسید قانع شده که کوک دستشو دراز کرد به سمته ایزابلا
کوک:وقتشه بریم شاهدخت
ایزابلا لبخندی زد و دستشو تویه دسته کوک گذاشت و اروم پایین رفتن و به سمت تهیونگ رفتن، تهیونگ با دیدن کوک و ایزابلا لبخندی به صورتش اومد، ایزابلا همون موقع که به تهیونگ نزدیک شد دست تهیونگ رها کرد و تهیونگ بغل کرد
ایزابلا:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ کمر ایزابلا نوازشی کرد
تهیونگ:منم همینطور شاهدخت
۴.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.