فیک shadow of death پارت¹⁶
تهیونگ « رسیدیم عمارت و لونا همچنان خواب بود....جیمین قصد نداشت بیدارش کنه برای همین گفتم « من میبرمش توی اتاقش..
جیمین « خیلی خب ....بعدش بیا اتاق من باهات کار دارم
تهیونگ « باشه...خیلی آروم لونا رو بغل کردم و بردمش توی اتاقش...خیلی سبک بود....موهاشو که ریخته بود توی صورتش فرستادم پشت گوشش و بعدش در رو بستم و رفتم سمت اتاق جیمین...در زدم و منتظر اجازه ورود شدم
جیمین « بیا تو.....
تهیونگ « خب در خدمتم مستر پارک
جیمین « میخوام کار هی جاعه رو یک سره کنم.....افرادمون اماده ان...؟
تهیونگ « اوه البته که آماده ان..منم با سرکوبش موافقم...داشتیم حرف میزدیم که صدای در اومد
جیمین « کی؟
جان « منم سرورم
جیمین « بیا داخل...جان اومد داخل و تنظیم کرد.....چی شده جان؟
جان « سرورم بانو چوی پیغام دادن برادر زاده اشون رو به عنوان نامزدتو به اینجا میفرستن
جیمین « تو چی گفتییییی؟ کی بهش همچین اجازه ای داده
جان « منو ببخشید سرورم اما خب...
تهیونگ « جیمین خیلی عصبانی بود چوی نامادریش بود... و باعث و بانی تمام بدبختی هاش....
جیمین « با صدایی کا سعی میکردم از شدت عصبانیت نلرزه گفتم « تهیونگ....جان برین بیرون...میخوام تنها باشم
تهیونگ « اما
جیمین « تهیونگ! برو
تهیونگ « مطمئن بودم یه بلایی سر خودش میاره اما خب...اگه اسرار میکردم بدتر میشد برای همین دیگه حرفی نزدم و از اتاقش بیرون اومدم...اما قبل اینکه برم عمارت خودم گفتم هم سری به لونا بزنم هم به آجوما بسپارم نزاره فعلا سمت جیمین آفتابی نشه.....رفتم توی اتاقش و دیدم هنوز خوابه....آروم روی تخت کنارش نسشتم و بهش خیره شدم.....منو ببخش لونا.....من برادر خوبی برات نبودم....
لونا « با حس نوازش موهام توسط کسی آروم چشمام رو باز کردم و دیدم تهیونگ بالای سرمه......یه کم ترسیدم برای همین سیخ نشستم سرجام و با تعجب بهش نگاه کردم..... با دیدن پوزخندی که زد سریع پتومو کشیدم رو صورتم و گفتم « اینجا چیکار میکنی....فکر نکنم کار اشتباهی کرده باشم....فقط بلدی مچ منو بگیری نه؟
تهیونگ « وقتی یهو از خواب پرید و با اون موهای بهم ریخته بهم نگاه کرد خیلی کیوت و بامزه شده بود برای همین خنده ام گرفت و نتونستم جلوی خودم رو بگیرم....پتویی که روی صورتش گرفته بود رو کنار زدم و گفتم « نه خیر خنگ کیوت....اومدم بهت بگم فعلا دور و بر جیمین آفتابی نشو....
لونا « چرا؟
تهیونگ « چون نامادریش خانم چوی که مطمئنم میشناسیش قراره براش نامزد بفرسته و خب اون الان بشدت عصبانیه....نزدیکش نشو
لونا « ب..باشه...نمیدونم چرا حس بدی بهم دست داد....یعنی قراره اون دختر همسر جیمین بشه؟
جیمین « خیلی خب ....بعدش بیا اتاق من باهات کار دارم
تهیونگ « باشه...خیلی آروم لونا رو بغل کردم و بردمش توی اتاقش...خیلی سبک بود....موهاشو که ریخته بود توی صورتش فرستادم پشت گوشش و بعدش در رو بستم و رفتم سمت اتاق جیمین...در زدم و منتظر اجازه ورود شدم
جیمین « بیا تو.....
تهیونگ « خب در خدمتم مستر پارک
جیمین « میخوام کار هی جاعه رو یک سره کنم.....افرادمون اماده ان...؟
تهیونگ « اوه البته که آماده ان..منم با سرکوبش موافقم...داشتیم حرف میزدیم که صدای در اومد
جیمین « کی؟
جان « منم سرورم
جیمین « بیا داخل...جان اومد داخل و تنظیم کرد.....چی شده جان؟
جان « سرورم بانو چوی پیغام دادن برادر زاده اشون رو به عنوان نامزدتو به اینجا میفرستن
جیمین « تو چی گفتییییی؟ کی بهش همچین اجازه ای داده
جان « منو ببخشید سرورم اما خب...
تهیونگ « جیمین خیلی عصبانی بود چوی نامادریش بود... و باعث و بانی تمام بدبختی هاش....
جیمین « با صدایی کا سعی میکردم از شدت عصبانیت نلرزه گفتم « تهیونگ....جان برین بیرون...میخوام تنها باشم
تهیونگ « اما
جیمین « تهیونگ! برو
تهیونگ « مطمئن بودم یه بلایی سر خودش میاره اما خب...اگه اسرار میکردم بدتر میشد برای همین دیگه حرفی نزدم و از اتاقش بیرون اومدم...اما قبل اینکه برم عمارت خودم گفتم هم سری به لونا بزنم هم به آجوما بسپارم نزاره فعلا سمت جیمین آفتابی نشه.....رفتم توی اتاقش و دیدم هنوز خوابه....آروم روی تخت کنارش نسشتم و بهش خیره شدم.....منو ببخش لونا.....من برادر خوبی برات نبودم....
لونا « با حس نوازش موهام توسط کسی آروم چشمام رو باز کردم و دیدم تهیونگ بالای سرمه......یه کم ترسیدم برای همین سیخ نشستم سرجام و با تعجب بهش نگاه کردم..... با دیدن پوزخندی که زد سریع پتومو کشیدم رو صورتم و گفتم « اینجا چیکار میکنی....فکر نکنم کار اشتباهی کرده باشم....فقط بلدی مچ منو بگیری نه؟
تهیونگ « وقتی یهو از خواب پرید و با اون موهای بهم ریخته بهم نگاه کرد خیلی کیوت و بامزه شده بود برای همین خنده ام گرفت و نتونستم جلوی خودم رو بگیرم....پتویی که روی صورتش گرفته بود رو کنار زدم و گفتم « نه خیر خنگ کیوت....اومدم بهت بگم فعلا دور و بر جیمین آفتابی نشو....
لونا « چرا؟
تهیونگ « چون نامادریش خانم چوی که مطمئنم میشناسیش قراره براش نامزد بفرسته و خب اون الان بشدت عصبانیه....نزدیکش نشو
لونا « ب..باشه...نمیدونم چرا حس بدی بهم دست داد....یعنی قراره اون دختر همسر جیمین بشه؟
۷۹.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.