پارت ۱۱ (برادر خونده)
جیمین:همه الان میدونن شرمنده نگاهمو به سمت تهیونگ گرفتم که با یه لبخند مستطیلی شکل گفت:خودش فهمید جین:حالا وللش کی گفته فقد بگو ما کی هستیم که نباید بفهمیم -نه هیونگ موضوع این نیست من خودم میخواستم به شماها بگم تهیونگ:خوب من کارتو اسون کردم -اره معلومه نامجون :بس کنید خوب جونگ کوک خیلی خوشحالم که مامانتو پیدا کردی -ممنون هیونگ نامجون:خیلی دوست داریم مامانتو ببینیم ما می خوایم با مامانت اشنا بشیم جی هوپ:اره خیلی خوبه نظر تو چیه جونگ کوک -عا خوبه من به مامانم میگم حتما جین:فردا چطوره؟؟ نامجون:ارع فردا زیاد سرمون شلوغ نیست -باشه پس میگم خوب امروز تمرین داریم درسته؟؟ نامجون:اره *** حسابی خسته شدم فقد میخوام بخوابم بعد از تمرین لباسامو عوض کردم سویچ ماشینمو از جیب کتم در اوردم امروز میرم خونه خودمم خیلی خسته ام سوار ماشینم شدم با سرعت زیاد به سمت خونه خودم رفتم وقتی رسیدم اول از همه حموم رفتمو یه دوش حسابی و سریع گرفتم خوب حالا باید زنگ بزنم به مامان بعد از چند تا بوق صدای مامان تو گوشم پیچید مامان:الو سلام -سلام مامان خوبی مامان:سلام پسرم خوبم تو خوبی -خوبم ممنون
مامان:چه خبر کجایی -خونه خودمم مامان:خونه خودت!! چرا نیومدی اینجا -نشد مامان باید میومدم اینجا مامان: باشه ولی فردا میای اینجا -فردا که تو باید بیای مامان:من چرا -اممم فردا بچه ها می خوان تورو ببینن گفتن به تو بگم مامانی فردا میای مامان:باشه بعدن بهت می گم -خوبه پس مامان:عزیزم کاری نداری -نه مامان خداحافظ -مامان:خداحافظ مراقب خودت باش -تو هم همینطور تماسو قطع کردم الان فقد می خوام بخوابم خمیازه بلندی کشیدم روی تختم دراز کشیدمو چشامو بستم از زبان سورا: مامان:حالت خوبه سورا چرا داری با غذات بازی میکنی -هاا خوبم مامان چیزی نیست مامان:امیدوارم راستی سورا امروز میرم کمپانی بیگ هیت توام میای -من نه فکر نکنم بتونم بیام مامان:عه بیا بریم می خوام برم با بقیه اعضای گروه پسرم اشنا بشم -نه نمی تونم مامان:چرا نمیای مگه تو دوست نداری بی تی اسو از نزدیک ببینی -اره دوست داشتم ولی الان نیازی نیست مامان با نگرانی تو چشام زل زدو گفت:چیزی شده توکه اینطوری نبودی سورا -نه هیچی نشده فقد نمی تونم مامان:اگه نیای بیشتر نگران میشم عاا تو دوراهی سخت گیر کردم نگرانی مامان و حرف چند روز پیش جونگ کوک ولی مهم مامانه چون من به جونگ کوک کاری ندارم
باشه میام تا تو بدونی چیزی نیست مامان مامان:افرین حالا شدی سورای خودم لبخند کوچیکی زدمو گفتم :من همیشه همون سورایی هستم که تو فکر میکنی مامان مامان:اره تو همیشه سورای خودمی خوب پس تا شب اماده باش -باشه ********** دیگه کاملا اماده بودم به خودم تو اینه نگاه کردم پیرهن کوتاه مشکی دخترونه با شلوار جین ابی و کفش کتونی مشکی .موهامو باز گذاشته بودم موهام بلند و صافه نیازی به اتو کشیدن نداره خوب حالا ارایشم چطوره ساده ست مثه همیشه از اتاقم بیرون اومدم مامان اماده شده بود بلند گفتم -وای مامان جذاب شدی از اون لبخند جذاباش زدو گفت :پس چی فکر کردی من همیشه جذابم -اره اون که معلومه مامان:خوب بریم تا دیر نشده -باشه بریم سریع سوار ماشین مامان شدم مامان خیلی اروم رانندگی میکرد کاش میزاشت من به جاش رانندگی کنم ولی اصن نمیزاره میگه هنوز به سن قانونی نرسیدی -مامان خیلی اروم میری مامان:من که سرعتم خوبه چی میگی دختر -مامان توروخدا ماشین عینو لاکپشت حرکت میکنه بعد میگی خوبه مامان:اره خوبه -خوب حداقل یکم سرعتتو تند کن فقد یکم مامان:فقد یکم -اوهوم بعد از اینکه رسیدیم به کمپانی با دقت داشتم به همه جای کمپانی نگاه می کردم اووو پسندیم چقدر بزرگه وارد کمپانی شدیم با مامان داخل یکی از اتاقا شدیم چه اتاق بزرگی بود جونگ کوکو دیدم که روی مبل تکیه داده بودو با انگشتاش ور می رفت ولی خدایی این بشر خیلی عجیبه همچین به انگشتاش زل زده بود انگار بار اولشه داره یه دست می بینه خندم گرفته بود بزار یکم اذیتش کنم بلند گفتم سلام برادر با تعجب به سمتم برگشتم با دیدن من یه اخم بزرگی کرد خواست چیزی بگه که مامان گفت مامان:سلام چطوری پسر گلم جونگ کوک:خوبم 😊 مامان:خداروشکر جونگ کوک:مامان بیا بریم پیش بچه ها تا با اونا هم اشنا شی مامان:بریم من که منتظرم
مامان:چه خبر کجایی -خونه خودمم مامان:خونه خودت!! چرا نیومدی اینجا -نشد مامان باید میومدم اینجا مامان: باشه ولی فردا میای اینجا -فردا که تو باید بیای مامان:من چرا -اممم فردا بچه ها می خوان تورو ببینن گفتن به تو بگم مامانی فردا میای مامان:باشه بعدن بهت می گم -خوبه پس مامان:عزیزم کاری نداری -نه مامان خداحافظ -مامان:خداحافظ مراقب خودت باش -تو هم همینطور تماسو قطع کردم الان فقد می خوام بخوابم خمیازه بلندی کشیدم روی تختم دراز کشیدمو چشامو بستم از زبان سورا: مامان:حالت خوبه سورا چرا داری با غذات بازی میکنی -هاا خوبم مامان چیزی نیست مامان:امیدوارم راستی سورا امروز میرم کمپانی بیگ هیت توام میای -من نه فکر نکنم بتونم بیام مامان:عه بیا بریم می خوام برم با بقیه اعضای گروه پسرم اشنا بشم -نه نمی تونم مامان:چرا نمیای مگه تو دوست نداری بی تی اسو از نزدیک ببینی -اره دوست داشتم ولی الان نیازی نیست مامان با نگرانی تو چشام زل زدو گفت:چیزی شده توکه اینطوری نبودی سورا -نه هیچی نشده فقد نمی تونم مامان:اگه نیای بیشتر نگران میشم عاا تو دوراهی سخت گیر کردم نگرانی مامان و حرف چند روز پیش جونگ کوک ولی مهم مامانه چون من به جونگ کوک کاری ندارم
باشه میام تا تو بدونی چیزی نیست مامان مامان:افرین حالا شدی سورای خودم لبخند کوچیکی زدمو گفتم :من همیشه همون سورایی هستم که تو فکر میکنی مامان مامان:اره تو همیشه سورای خودمی خوب پس تا شب اماده باش -باشه ********** دیگه کاملا اماده بودم به خودم تو اینه نگاه کردم پیرهن کوتاه مشکی دخترونه با شلوار جین ابی و کفش کتونی مشکی .موهامو باز گذاشته بودم موهام بلند و صافه نیازی به اتو کشیدن نداره خوب حالا ارایشم چطوره ساده ست مثه همیشه از اتاقم بیرون اومدم مامان اماده شده بود بلند گفتم -وای مامان جذاب شدی از اون لبخند جذاباش زدو گفت :پس چی فکر کردی من همیشه جذابم -اره اون که معلومه مامان:خوب بریم تا دیر نشده -باشه بریم سریع سوار ماشین مامان شدم مامان خیلی اروم رانندگی میکرد کاش میزاشت من به جاش رانندگی کنم ولی اصن نمیزاره میگه هنوز به سن قانونی نرسیدی -مامان خیلی اروم میری مامان:من که سرعتم خوبه چی میگی دختر -مامان توروخدا ماشین عینو لاکپشت حرکت میکنه بعد میگی خوبه مامان:اره خوبه -خوب حداقل یکم سرعتتو تند کن فقد یکم مامان:فقد یکم -اوهوم بعد از اینکه رسیدیم به کمپانی با دقت داشتم به همه جای کمپانی نگاه می کردم اووو پسندیم چقدر بزرگه وارد کمپانی شدیم با مامان داخل یکی از اتاقا شدیم چه اتاق بزرگی بود جونگ کوکو دیدم که روی مبل تکیه داده بودو با انگشتاش ور می رفت ولی خدایی این بشر خیلی عجیبه همچین به انگشتاش زل زده بود انگار بار اولشه داره یه دست می بینه خندم گرفته بود بزار یکم اذیتش کنم بلند گفتم سلام برادر با تعجب به سمتم برگشتم با دیدن من یه اخم بزرگی کرد خواست چیزی بگه که مامان گفت مامان:سلام چطوری پسر گلم جونگ کوک:خوبم 😊 مامان:خداروشکر جونگ کوک:مامان بیا بریم پیش بچه ها تا با اونا هم اشنا شی مامان:بریم من که منتظرم
۱۰۷.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.