پارت•2•
رفتم عقب که یهو پام به مبل گیر افتاد و تا نیوفتم کراوات تهیونگ رو گرفتم و تهیونگ هم کمر منو گرفت
و این باعث شد که لبامون به لبای یکدیگر بخوره
تهیونگ که داشت لذت میبرد و برای همین منم زود هولش دادم و گفتم
+چیکار می کنی؟
_هیچی فقط طعم لبای زنمو چشیدم
+خفه شو من زنت نیستم(داددد)
_سره من داد نزن(داددددد)
ویو ات
وقتی سرم داد زد بغضی تو گلوم گیر کرد برای همین بی اهمیت رفتم بالا تو اتاق مشترکمون و و به در تکیه
کردم و شروع کردم به گریه کردن
+اخه چرا خدا چرا باید زندگی من اینطوری باشه(گریه)
+امشب باید حتماً از اینجا فرار کنم
فلش بک
ساعت ۱۱ شب بود شام خوردیم رو کاناپه نشسته بودیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد و رفت تو اتاق تا
حرف بزنه وقتی حرفاشون تموم شد تهیونگ اومد و گفت
_بیب من باید برم کار دارم
+اوکی
ویو ات
تهیونگ رفت و الان موقعه اش عه که فرار کنم رفتم بیرون دیدم که کلی نگهبان هست و اما من یه نقشه ایی توی سرم داشتم رفتم پیش نگهبان ها و به دروغ گفتم
+نگهبان حالم اصلا خوب نیس(نقش بازی میکنه که انگار ناراحته و تا نگهبان ها اون رو ببرن بیمارستان)
+لطفاً..کم..کمکم...کنید
(نگهبان رو با ✓ نشون میدم)
✓ولی خانم ما اجازه نداریم که شما برید بیرون
+بابا چی داری میگی من حالم خوب نیس
✓متاسفم ولی رئیس تهیونگ گفتن که اجازه ندیم شما برید بیرون
+اه حالم..خوب ..نی(از حال رفت البته نقش بازی میکنه)
ویو ات
با این حرف نگهبان خودمو زدم به بیهوشی بعد نگهبان ها منو بردن داخل ماشین گذاشتن و بردن سمت بیمارستان ....
شرایط
4لایک
3کامنت
••••••|••••••
و این باعث شد که لبامون به لبای یکدیگر بخوره
تهیونگ که داشت لذت میبرد و برای همین منم زود هولش دادم و گفتم
+چیکار می کنی؟
_هیچی فقط طعم لبای زنمو چشیدم
+خفه شو من زنت نیستم(داددد)
_سره من داد نزن(داددددد)
ویو ات
وقتی سرم داد زد بغضی تو گلوم گیر کرد برای همین بی اهمیت رفتم بالا تو اتاق مشترکمون و و به در تکیه
کردم و شروع کردم به گریه کردن
+اخه چرا خدا چرا باید زندگی من اینطوری باشه(گریه)
+امشب باید حتماً از اینجا فرار کنم
فلش بک
ساعت ۱۱ شب بود شام خوردیم رو کاناپه نشسته بودیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد و رفت تو اتاق تا
حرف بزنه وقتی حرفاشون تموم شد تهیونگ اومد و گفت
_بیب من باید برم کار دارم
+اوکی
ویو ات
تهیونگ رفت و الان موقعه اش عه که فرار کنم رفتم بیرون دیدم که کلی نگهبان هست و اما من یه نقشه ایی توی سرم داشتم رفتم پیش نگهبان ها و به دروغ گفتم
+نگهبان حالم اصلا خوب نیس(نقش بازی میکنه که انگار ناراحته و تا نگهبان ها اون رو ببرن بیمارستان)
+لطفاً..کم..کمکم...کنید
(نگهبان رو با ✓ نشون میدم)
✓ولی خانم ما اجازه نداریم که شما برید بیرون
+بابا چی داری میگی من حالم خوب نیس
✓متاسفم ولی رئیس تهیونگ گفتن که اجازه ندیم شما برید بیرون
+اه حالم..خوب ..نی(از حال رفت البته نقش بازی میکنه)
ویو ات
با این حرف نگهبان خودمو زدم به بیهوشی بعد نگهبان ها منو بردن داخل ماشین گذاشتن و بردن سمت بیمارستان ....
شرایط
4لایک
3کامنت
••••••|••••••
۷.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.