بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 68)
ات: گوشم سوت کشید باور کن...
تهیونگ: خب حالا دیگه انقدم سوسول نباش... "خنده"
ات: خودتیییی
تهیونگ: تو تو "خنده"
ات: تهیونگگگگگ "حرصی"
تهیونگ: جانمممم "خنده"
ات: میام میزنمتا....
تهیونگ: جرأت داری بیا کوچولو...
"مچ دستشو گذاشت رو چونه اش و به ات نگاه میکرد.... ات حرصی تر شد و یهو حالت تهدید امیز سمت تهیونگ رفت که اون ریکشنی نشون نداد و همونطور بود که ات وقتی دید فایده نداره یهو افتاد رو تهیونگ که باعث شد تهیونگ حالت دراز کشیده رو مبل بشه و ات هم روش که از یقه ی تهیونگ گرفت و صورت هاشون خیلی بهم نزدیک بود ولی ات فعلا متوجه ی این نبود"
تهیونگ: کوچولو چیکار میکنی...
ات: من کوچولو نیستم! اینو بفهممم!
"یقه اش بیشتر فشار داد و صورتشو بیشتر نزدیک کرد که فقط 4 سانت صورت هاشون باهم فاصله داشت... عمیق به چشم های هم خیره بودن که تو اون حین تهیونگ آروم دستاشو اورد بالا و دور کمر ات حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوند ... جوری که نرمی و کلا بزرگی سینه های ات رو قشنگ میتونست حس کنه.... ات کمی سرخ شد و خواست عقب بکشه ولی چشمای تهیونگ نمیزاشت! چشم تو چشم عمیقی بودن... تهیونگ نگاهش رفت رو لبای ات و کنترلش از دست داده بود که اب دهنش صدا دار قورت داد و آروم آروم به لباش نزدیک میشد.... تا جایی که خیلی نزدیک بودن.... جفتشون چشم هاشون بستن و فقط 2 سانت مونده بود تا لباشون بهم بچسبه!
که فاصله ی لباشون 1 سانت شد و..... "
..
خماری😂😈
...
شرط: 50 لایک
30 کامنت
1200 تایی شم
شرطا نرسه نمیزارم!
(𝐏𝐚𝐫𝐭 68)
ات: گوشم سوت کشید باور کن...
تهیونگ: خب حالا دیگه انقدم سوسول نباش... "خنده"
ات: خودتیییی
تهیونگ: تو تو "خنده"
ات: تهیونگگگگگ "حرصی"
تهیونگ: جانمممم "خنده"
ات: میام میزنمتا....
تهیونگ: جرأت داری بیا کوچولو...
"مچ دستشو گذاشت رو چونه اش و به ات نگاه میکرد.... ات حرصی تر شد و یهو حالت تهدید امیز سمت تهیونگ رفت که اون ریکشنی نشون نداد و همونطور بود که ات وقتی دید فایده نداره یهو افتاد رو تهیونگ که باعث شد تهیونگ حالت دراز کشیده رو مبل بشه و ات هم روش که از یقه ی تهیونگ گرفت و صورت هاشون خیلی بهم نزدیک بود ولی ات فعلا متوجه ی این نبود"
تهیونگ: کوچولو چیکار میکنی...
ات: من کوچولو نیستم! اینو بفهممم!
"یقه اش بیشتر فشار داد و صورتشو بیشتر نزدیک کرد که فقط 4 سانت صورت هاشون باهم فاصله داشت... عمیق به چشم های هم خیره بودن که تو اون حین تهیونگ آروم دستاشو اورد بالا و دور کمر ات حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوند ... جوری که نرمی و کلا بزرگی سینه های ات رو قشنگ میتونست حس کنه.... ات کمی سرخ شد و خواست عقب بکشه ولی چشمای تهیونگ نمیزاشت! چشم تو چشم عمیقی بودن... تهیونگ نگاهش رفت رو لبای ات و کنترلش از دست داده بود که اب دهنش صدا دار قورت داد و آروم آروم به لباش نزدیک میشد.... تا جایی که خیلی نزدیک بودن.... جفتشون چشم هاشون بستن و فقط 2 سانت مونده بود تا لباشون بهم بچسبه!
که فاصله ی لباشون 1 سانت شد و..... "
..
خماری😂😈
...
شرط: 50 لایک
30 کامنت
1200 تایی شم
شرطا نرسه نمیزارم!
۱۶.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.