نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 20)
دکتر: شما 3 نفر همراه این ها هستین؟....
ات: بله....
دکتر: پس لطفا شما بیاید اتاق من....
ات: بله چشم....( همراه دکتر به اتاق کارش رفتیم....)
دکتر: میشه بگید چه اتفاقی براشون افتاده؟...
ات: خب.... راستش.... چند تا دختر داشتن این هارو ازار میدادن یعنی به زور تجاوز میکردن....
دکتر: اوه..... باشه ممنون..... 1 ساعت دیگه مرخص میشن....
ات: خیلی ممنون.... فقط حالشون خوبه...؟
دکتر: بله حالشون خوبه نسبتا.... ولی از نظر روحی زیاد نه.... اها فقط اینو بگم چند تا دارو برای هر کدوم مینویسم لطفا بگیرید و رو قرص نوشته که هر چند ساعت یبار بخورن....
ات: بله فقط چه قرصیه؟....
دکتر: قرص ارام بخش....
ات: خجالت بکشید.... اونا اصلا به این قرص ها نیازی ندارن ممنون....
( ات از اتاق رفت بیرون و دید که امیلیا و سوجین و میرا نیستن فهمید که رفتن پیش پسرا..... اون هم رفت....)
ات: حالتون بهتره؟....
یونگی: اره خوبیم چیزی نیستش....
جیمین: فقط کی مرخص میشیم؟....
ات: 1 ساعت دیگه..... بچه ها شما ها چیکار کردید....
امیلیا و سوجین: ما؟...
ات: اره.... سوجین چرا بهشون چاقو زدی..... امیلیا چرا لوله رو در اوردی تا گاز سمی بیرون بیاد؟..... الان اونا بمیرن ما چیکار میخوایم کنیم؟..... ما باعثش هستیم....
میرا: حقشون بود....
ات: دارم جدی حرف میزنم....
امیلیا: اوهوم..... منم پشیمونم....
سوجین: وای.... یعنی چه بلایی سرمون میاد....
ات: بنظرم باید به امبولانس بگیم که برن به همونجا....
میرا: چی داری میگی..... درست کار اشتباهی کردیم ولی از کجا معلوم هنوز اونا زنده ان اونجا؟.... اصلا از کجا معلوم یه نفر نیومده دنبالشون؟.....
یونگی: بسه.... دیگه حرف اونارو نزنید..... برام دیگه مهم نیستن چه مرده باشن چه نمرده باشن.....
جیمین: چی داری میگی اونا هم ادمن....
یونگی: واقعا؟.... اونا اگه ادم بودن که همچین کارایی نمیکردن....!!!!
جیمین: بالاخره منم ازشون عصبی هستم ولی مرگشون هم نمیخوام....
یونگی: باشه باشه فهمیدیم فقط ساکت شو....
ات: منم با جیمین موافقم....
یونگی: عمه ی من بود دیگه همچین کاری کرد که اونا بمیرن اره؟....
ات: اولین که درست حرف بزن.... دومین که ما به خاطر جون شما این کارو کردیم وگرنه خیلی راحت میتونستیم فرار کنیم و اونا هم حال میکردن.....
یونگی: کی بود که به ما زنگ زد؟..... ما به خاطر شما ها اومدیم اتاق فرار و اخرشم اینجوری شد طلبکارم هستی؟....
ات: ما به جنابعالی نگفتیم که بیاد خودشون اومدن به بهونه ی اینکه جیمین خوابیده من به جای اون میام.....
یونگی: تو واقعا....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 20)
دکتر: شما 3 نفر همراه این ها هستین؟....
ات: بله....
دکتر: پس لطفا شما بیاید اتاق من....
ات: بله چشم....( همراه دکتر به اتاق کارش رفتیم....)
دکتر: میشه بگید چه اتفاقی براشون افتاده؟...
ات: خب.... راستش.... چند تا دختر داشتن این هارو ازار میدادن یعنی به زور تجاوز میکردن....
دکتر: اوه..... باشه ممنون..... 1 ساعت دیگه مرخص میشن....
ات: خیلی ممنون.... فقط حالشون خوبه...؟
دکتر: بله حالشون خوبه نسبتا.... ولی از نظر روحی زیاد نه.... اها فقط اینو بگم چند تا دارو برای هر کدوم مینویسم لطفا بگیرید و رو قرص نوشته که هر چند ساعت یبار بخورن....
ات: بله فقط چه قرصیه؟....
دکتر: قرص ارام بخش....
ات: خجالت بکشید.... اونا اصلا به این قرص ها نیازی ندارن ممنون....
( ات از اتاق رفت بیرون و دید که امیلیا و سوجین و میرا نیستن فهمید که رفتن پیش پسرا..... اون هم رفت....)
ات: حالتون بهتره؟....
یونگی: اره خوبیم چیزی نیستش....
جیمین: فقط کی مرخص میشیم؟....
ات: 1 ساعت دیگه..... بچه ها شما ها چیکار کردید....
امیلیا و سوجین: ما؟...
ات: اره.... سوجین چرا بهشون چاقو زدی..... امیلیا چرا لوله رو در اوردی تا گاز سمی بیرون بیاد؟..... الان اونا بمیرن ما چیکار میخوایم کنیم؟..... ما باعثش هستیم....
میرا: حقشون بود....
ات: دارم جدی حرف میزنم....
امیلیا: اوهوم..... منم پشیمونم....
سوجین: وای.... یعنی چه بلایی سرمون میاد....
ات: بنظرم باید به امبولانس بگیم که برن به همونجا....
میرا: چی داری میگی..... درست کار اشتباهی کردیم ولی از کجا معلوم هنوز اونا زنده ان اونجا؟.... اصلا از کجا معلوم یه نفر نیومده دنبالشون؟.....
یونگی: بسه.... دیگه حرف اونارو نزنید..... برام دیگه مهم نیستن چه مرده باشن چه نمرده باشن.....
جیمین: چی داری میگی اونا هم ادمن....
یونگی: واقعا؟.... اونا اگه ادم بودن که همچین کارایی نمیکردن....!!!!
جیمین: بالاخره منم ازشون عصبی هستم ولی مرگشون هم نمیخوام....
یونگی: باشه باشه فهمیدیم فقط ساکت شو....
ات: منم با جیمین موافقم....
یونگی: عمه ی من بود دیگه همچین کاری کرد که اونا بمیرن اره؟....
ات: اولین که درست حرف بزن.... دومین که ما به خاطر جون شما این کارو کردیم وگرنه خیلی راحت میتونستیم فرار کنیم و اونا هم حال میکردن.....
یونگی: کی بود که به ما زنگ زد؟..... ما به خاطر شما ها اومدیم اتاق فرار و اخرشم اینجوری شد طلبکارم هستی؟....
ات: ما به جنابعالی نگفتیم که بیاد خودشون اومدن به بهونه ی اینکه جیمین خوابیده من به جای اون میام.....
یونگی: تو واقعا....
ادامه اش تو کامنتا....
۹.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.