"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 29
*پرش زمانی 1 ساعت قبل از مهمونی*
ویو ات
خیلی خوشحال بودم با خانواده تهیونگ قرار اشنا بشم و همینطور املی رو ببینم..
رفتم پیش یوجین داشت اماده میشد..منم اماده بودم
ات: یوجین اماده شدی؟
یویجن: بله
ات: باشه بریم پایین
یوجین: باشه
رفتیم پایین مامانم اماده بود ولی بابام نبود
ات: اوما،اوپا کجاست؟
م.ات: رفته جایی تا 10 مین دیگه میاد
ات: ای بابا پس کی میخواد حاضر شه*با کلافگی*
م.ات:اولن بابات فقط باید لباس عوض کنه دومن یکساعت وقت داریم چرا باید عجله کنیم..
میدونستم میخواد لج منو در بیاره
ات: اوما از اینجا تا خونه تهیونگ نیم ساعت راهه..
م.ات: باشه..
بالاخره رسیدیم تهیونگ خیلی خوشتیپ شده بود
ات: چاگیا خوشتیپ شدیاا*موقع بغل کردنش تو گوشش میگه*
ته: تو هم همینطور عشقم
باهم رفتیم داخل مهمونی به خوبیو خوشی گذشت..
*فلش بک زمانی که املی میرسه سئول*
ویو تهیونگ
رفتم دنبال املی فیلیکس هم پیشش بود دلم براش هیلی تنگ شده بود بغلش کردم راه افتادیم سمت خونه کل قضیه رو براش تعریف کردم..
املی: واقعا پس قرار زن داداش دار بشم
ته: بله(:
رسیدیم خونه فیلیکس هم تو مهمونی بود چون املی و فیلیکس باهم نامزد کرده بودن و برای درس املی رفته بودن امریکا...
*فلش بک زمان حال*
ویو ات
مهمونی بخوبی گذشت..مادرمم از اونا خپششون اومده بود بیشتر از تهیونگ جوری رفتار میکرد که انگار قرار اون با تهیونگ ازدواج کنه..
*پرش زمانی یک ماه بعد روز عروسی*
ویو تهیونگ
بالاخره روز عروسیمون اومد
ته: جیهوپ تو هم باید ازدواج کنی داداش
جیهوپ: چشم حتما تازه یکی رو هم درنظر دارم..
ته: باشه..بعد از عروسی کارت دارم..
*گایز داریم به اخراش نزدیک میشیم*
پارت 29
*پرش زمانی 1 ساعت قبل از مهمونی*
ویو ات
خیلی خوشحال بودم با خانواده تهیونگ قرار اشنا بشم و همینطور املی رو ببینم..
رفتم پیش یوجین داشت اماده میشد..منم اماده بودم
ات: یوجین اماده شدی؟
یویجن: بله
ات: باشه بریم پایین
یوجین: باشه
رفتیم پایین مامانم اماده بود ولی بابام نبود
ات: اوما،اوپا کجاست؟
م.ات: رفته جایی تا 10 مین دیگه میاد
ات: ای بابا پس کی میخواد حاضر شه*با کلافگی*
م.ات:اولن بابات فقط باید لباس عوض کنه دومن یکساعت وقت داریم چرا باید عجله کنیم..
میدونستم میخواد لج منو در بیاره
ات: اوما از اینجا تا خونه تهیونگ نیم ساعت راهه..
م.ات: باشه..
بالاخره رسیدیم تهیونگ خیلی خوشتیپ شده بود
ات: چاگیا خوشتیپ شدیاا*موقع بغل کردنش تو گوشش میگه*
ته: تو هم همینطور عشقم
باهم رفتیم داخل مهمونی به خوبیو خوشی گذشت..
*فلش بک زمانی که املی میرسه سئول*
ویو تهیونگ
رفتم دنبال املی فیلیکس هم پیشش بود دلم براش هیلی تنگ شده بود بغلش کردم راه افتادیم سمت خونه کل قضیه رو براش تعریف کردم..
املی: واقعا پس قرار زن داداش دار بشم
ته: بله(:
رسیدیم خونه فیلیکس هم تو مهمونی بود چون املی و فیلیکس باهم نامزد کرده بودن و برای درس املی رفته بودن امریکا...
*فلش بک زمان حال*
ویو ات
مهمونی بخوبی گذشت..مادرمم از اونا خپششون اومده بود بیشتر از تهیونگ جوری رفتار میکرد که انگار قرار اون با تهیونگ ازدواج کنه..
*پرش زمانی یک ماه بعد روز عروسی*
ویو تهیونگ
بالاخره روز عروسیمون اومد
ته: جیهوپ تو هم باید ازدواج کنی داداش
جیهوپ: چشم حتما تازه یکی رو هم درنظر دارم..
ته: باشه..بعد از عروسی کارت دارم..
*گایز داریم به اخراش نزدیک میشیم*
۹.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.