پارت23
پارت23
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیمین
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: با کوک اومدم
جیمین:خب من برم جلسه الان شروع میشه
ا.ت: باشه
منشی: بریم
ا.ت: بریم
دوساعت بعد
کوک: عزیزم تموم شدم خانم کانگ دستتون درد نکنه
منشی: خواهش میکنم
ا.ت: خانم کانگ دیگه دوستمه
کوک: خیلی زود صمیمی شدیا
ا.ت: آره
کوک: خب عزیزم بیا تو اتاقم
ا.ت: باشه خداحافظ
منشی: خداحافظ ا.ت
کوک: بیا دیگه
ا.ت: اومدم
کوک: بیا اینجا اتاقمو نگاه کن
ا.ت: باشه
کوک:خوشگله
ا.ت: اهمم
داشتم برا خودم می چرخیدم که یه عکسیو دیدم
ا.ت: کوک(با داد)
کوک: جانم عزیزم چیشده
ا.ت: این چیه میسو
کوک: این عکس زمانی که باهم بودیم زده بودم
تو از کجا پیداش کردی
ا.ت: تو کمد
کوک: کی گفته تو کمد دست بزنی
ا.ت: خودم گفتم پس دست میزنم
کوک: ا.ت بسه بیا بشین
ا.ت: نمیخوام میخوام کمدارو نگاه کنم
کوک: نمیشینی
ا.ت: نه میخوام کمدارو نگاه کنم
همه ی کمدارو محکم باز و بسته کردم
کوک: ا.ت بسه دیگه خیلی رو مخی نباید امروز می اوردمت (با داد)
خیلی از این حرفش ناراحت شدم که خواستم برم بشینم پام پیچ خورد افتادم شروع کردم با صدای بلند گریه کردم کوک بلند شد اومد سمتم
کوک
کوک: عزیزم خوبی بهت میگم کفش پاشنه بلند نپوش ببین افتادی
با صدای بلند تر گریه کردم
کوک: تروخدا گریه نکن
بغلم کرد گذاشتم رو صندلی کفشامو از پام در اورد
#کوک
#فیک
#سناریو
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیمین
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: با کوک اومدم
جیمین:خب من برم جلسه الان شروع میشه
ا.ت: باشه
منشی: بریم
ا.ت: بریم
دوساعت بعد
کوک: عزیزم تموم شدم خانم کانگ دستتون درد نکنه
منشی: خواهش میکنم
ا.ت: خانم کانگ دیگه دوستمه
کوک: خیلی زود صمیمی شدیا
ا.ت: آره
کوک: خب عزیزم بیا تو اتاقم
ا.ت: باشه خداحافظ
منشی: خداحافظ ا.ت
کوک: بیا دیگه
ا.ت: اومدم
کوک: بیا اینجا اتاقمو نگاه کن
ا.ت: باشه
کوک:خوشگله
ا.ت: اهمم
داشتم برا خودم می چرخیدم که یه عکسیو دیدم
ا.ت: کوک(با داد)
کوک: جانم عزیزم چیشده
ا.ت: این چیه میسو
کوک: این عکس زمانی که باهم بودیم زده بودم
تو از کجا پیداش کردی
ا.ت: تو کمد
کوک: کی گفته تو کمد دست بزنی
ا.ت: خودم گفتم پس دست میزنم
کوک: ا.ت بسه بیا بشین
ا.ت: نمیخوام میخوام کمدارو نگاه کنم
کوک: نمیشینی
ا.ت: نه میخوام کمدارو نگاه کنم
همه ی کمدارو محکم باز و بسته کردم
کوک: ا.ت بسه دیگه خیلی رو مخی نباید امروز می اوردمت (با داد)
خیلی از این حرفش ناراحت شدم که خواستم برم بشینم پام پیچ خورد افتادم شروع کردم با صدای بلند گریه کردم کوک بلند شد اومد سمتم
کوک
کوک: عزیزم خوبی بهت میگم کفش پاشنه بلند نپوش ببین افتادی
با صدای بلند تر گریه کردم
کوک: تروخدا گریه نکن
بغلم کرد گذاشتم رو صندلی کفشامو از پام در اورد
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.