آوای زندگی ۶
وانشات آوای زندگی پارت 6
احساس حالت تهوع بدی داشتم.... در حدی که واقعا بالا اوردم ولی فقط خون بود... ازترس جیغ بلندی کشیدم که شیشه های اون خونه ی متروکه لرزید و به وضوح میشد تکون خوردن لوستر بلند و خاک خورده ی اونجا رو دید که انگار زلزله اومده بود حتی خودمم ترسیدم.... حالت غیر عادی داشتم..... احساس میکردم یکی داره نگام میکنه برگشتم و به پشتم نگاه کردم ولی هیچکسی نبود.... ولی وقتی برگشتم... با صورتی که رنگ گچ داشت قدی بلند رو به رو شدم که از ترس فک کنم یه ده متری پریدم بالا ولی دیگه فرود نیومدم و انگار معلق بودم...... دستو پا زدم ولی اتفاق خاصی نیوفتاد دستمو به جلو بردم و و چیزی به صورت اون فرد پرتاب کردم و دیدم که یه کوزه بودم بلند شدمو رفتم سمت مرده و با پاهام صورتشو از روی خاک کنار زدم... داش تغییر چهره میدادددد.... پشمامممممم.... کُرکام همه چیم باهم ریخت... بلند شدم و از اونجا با هر چقدر سرعتس که داشتم فرار کردم فقط توی فکرم این بود که برم... اون داشت یه جوراییی تبدیل به یه گرگ میشد.... و این عجیب ترین اتفاق تا الان بود که برای من میوفتاد......
فرار کردم و از اونجا زدم بیرون به پشت سرم نگاه کردم که دنبالم نیاد وقتی خیالم راحت شد به جلو نگاه کردم و با قیافش رو به رو شدم..... بی نهایت... ترسناک... و وحشتناک بود... ازترس نمیتونستم حتی جیغ بزنم یا فرار کنم...... گلومو گرف و منو به هوا برد و توی چشمام نگاه کرد و یهو.. وحشت زده منو به زمین پرتاب کرد و از اونجا دور شد... نمیفهمیدم اونی که باید میترسید من بودم نه اون... تعجب کرده بودم... ولی خب خوشبخت بودم که دس ازسرم برداشته بود... و حالا... اصا نمیدونستم کجام... اینجا چیه و چرا اینجام... فقط یه چیزی میدونستم باید از اینجا هر جوری شده فرار میکردم..... به هر قیمیت که شده........ حتی اگه به قیمت کشتن کل ادمای اینجا تموم بشه....!!
خب ممنون از حمایت هاتون شرطای پارت بعد
20لایک
15کامنت
احساس حالت تهوع بدی داشتم.... در حدی که واقعا بالا اوردم ولی فقط خون بود... ازترس جیغ بلندی کشیدم که شیشه های اون خونه ی متروکه لرزید و به وضوح میشد تکون خوردن لوستر بلند و خاک خورده ی اونجا رو دید که انگار زلزله اومده بود حتی خودمم ترسیدم.... حالت غیر عادی داشتم..... احساس میکردم یکی داره نگام میکنه برگشتم و به پشتم نگاه کردم ولی هیچکسی نبود.... ولی وقتی برگشتم... با صورتی که رنگ گچ داشت قدی بلند رو به رو شدم که از ترس فک کنم یه ده متری پریدم بالا ولی دیگه فرود نیومدم و انگار معلق بودم...... دستو پا زدم ولی اتفاق خاصی نیوفتاد دستمو به جلو بردم و و چیزی به صورت اون فرد پرتاب کردم و دیدم که یه کوزه بودم بلند شدمو رفتم سمت مرده و با پاهام صورتشو از روی خاک کنار زدم... داش تغییر چهره میدادددد.... پشمامممممم.... کُرکام همه چیم باهم ریخت... بلند شدم و از اونجا با هر چقدر سرعتس که داشتم فرار کردم فقط توی فکرم این بود که برم... اون داشت یه جوراییی تبدیل به یه گرگ میشد.... و این عجیب ترین اتفاق تا الان بود که برای من میوفتاد......
فرار کردم و از اونجا زدم بیرون به پشت سرم نگاه کردم که دنبالم نیاد وقتی خیالم راحت شد به جلو نگاه کردم و با قیافش رو به رو شدم..... بی نهایت... ترسناک... و وحشتناک بود... ازترس نمیتونستم حتی جیغ بزنم یا فرار کنم...... گلومو گرف و منو به هوا برد و توی چشمام نگاه کرد و یهو.. وحشت زده منو به زمین پرتاب کرد و از اونجا دور شد... نمیفهمیدم اونی که باید میترسید من بودم نه اون... تعجب کرده بودم... ولی خب خوشبخت بودم که دس ازسرم برداشته بود... و حالا... اصا نمیدونستم کجام... اینجا چیه و چرا اینجام... فقط یه چیزی میدونستم باید از اینجا هر جوری شده فرار میکردم..... به هر قیمیت که شده........ حتی اگه به قیمت کشتن کل ادمای اینجا تموم بشه....!!
خب ممنون از حمایت هاتون شرطای پارت بعد
20لایک
15کامنت
۶.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.