عشق دردناک پارت 42
همونطور که داشتم عصبانیتم کنترل میکردم گفتم جونگکوک:بههه جناب هان انگار جاسوس فرستادی خونم
سکوت شد هم سوریون متعجب نگاهم کرد هم صدای جانگ هو چیزی نگفت
اینگه هنوز سوریون جلوم سالم نشسته بود خودش یه معجزه بود
بلاخره صداش اومد
جانگ هو: ببخشید انگار اشتباه گرفتم
پوزخندی زدم
جونگکوک:نه کجا با این عجله خربزه که خوردی باید پای لرزش هم بشینی
اونم عصبی گفت
جانگ هو:خب که چی میخوای چیکار کنی مثلا من که موفق شدم زندگیت رو نابود کنم فقط ثروتت مونده بود حالا اونم نمیخوام
عصبی داد زدم
جونگکوک:جئون جونگکوک نیستم اگه نابودت نکنم مرد**تیکه لجن این دختره هم مر*ده فرض کن
اون قطع کرد گوشی رو پرت کرد که هر تیکه اش یه جا رفت حالا من موندمو این دختره هر*زه که گند زده به همه چی
به سمتش رفتم و از موهاش گرفتم جیغ میزد به سمت حیاط بردم پرتش کردم رو زمین
جونگکوک:میک*شمت دختره هر*زه پس که اومدی زندگیم رو نابود کنی
با گریه جیغ زد
سوریون: خواهش میکنم من حا*مله ام بچ.....
حرفش با تو دهنی که بهش زدم نصفه موند و خو*ن از دهنش سرازیر شد اینقدر عصبی بودم که دیگه نزاشتم حرفی بزنه و اینقدر ک*تکش زدم که بی جون افتاد و با خو*نی که ازش اومد انگار بچه اش س*قط شد دیگ ولش کردم به بادیگارد ها دستور دادم ببرنش بندازن جلو خونه جانگ هو
دیگه تاقت نداشتم عصبی و داغون رفتم تو اتاقم و به اجوما گفتم برام نوشیدنی بیاره تا چند روز از اتاق بیرون نیومدم و همش م*ست میکردم تا اینکه کم کم به خودم اومدم و فهمیدم که چه اشتباهی کردم و تصمیم گرفتم برم و از ا.ت معذرت خواهی کنم اما به خاطر این یک هفته تو خونه موندن کارای شرکت بهم ریخته شده بود و اینکه برای معذرت خواهی از ا.ت باید چیکار میکردم و چه بهانه ای میاوردم و غرورم رو میشکستم خیلی طول کشید به طوری که سه هفته شد
البته هفته قبلش یه روز پدر ا.ت اومد و باهام دعوا کرد و چند مشت حواله صورتم کرد و یه چیزایی گفت که متعجبم کرد اینکه اون گفت ا.ت و مریض کردم و یه همچین چیزایی
وقتی ادرس ا.ت رو به زور ازش گرفتم اینکه فهمیدم به جای خونه پدرش رفته خونه اون مرد که از قضا تازه فهمیدم همون پسره ست که میا با هاش فرار کرده بود به شدت عصبیم کرد
و اینکه میا دختری که سه سال پیش عاشقش بودم الان مر*ده برام عجیب بود چون هیچ حسی بجز پوچی و تاسف نداشتم و به جاش اینکه ا.ت پیش اون مردک باشه عصبیم میکرد ....
سکوت شد هم سوریون متعجب نگاهم کرد هم صدای جانگ هو چیزی نگفت
اینگه هنوز سوریون جلوم سالم نشسته بود خودش یه معجزه بود
بلاخره صداش اومد
جانگ هو: ببخشید انگار اشتباه گرفتم
پوزخندی زدم
جونگکوک:نه کجا با این عجله خربزه که خوردی باید پای لرزش هم بشینی
اونم عصبی گفت
جانگ هو:خب که چی میخوای چیکار کنی مثلا من که موفق شدم زندگیت رو نابود کنم فقط ثروتت مونده بود حالا اونم نمیخوام
عصبی داد زدم
جونگکوک:جئون جونگکوک نیستم اگه نابودت نکنم مرد**تیکه لجن این دختره هم مر*ده فرض کن
اون قطع کرد گوشی رو پرت کرد که هر تیکه اش یه جا رفت حالا من موندمو این دختره هر*زه که گند زده به همه چی
به سمتش رفتم و از موهاش گرفتم جیغ میزد به سمت حیاط بردم پرتش کردم رو زمین
جونگکوک:میک*شمت دختره هر*زه پس که اومدی زندگیم رو نابود کنی
با گریه جیغ زد
سوریون: خواهش میکنم من حا*مله ام بچ.....
حرفش با تو دهنی که بهش زدم نصفه موند و خو*ن از دهنش سرازیر شد اینقدر عصبی بودم که دیگه نزاشتم حرفی بزنه و اینقدر ک*تکش زدم که بی جون افتاد و با خو*نی که ازش اومد انگار بچه اش س*قط شد دیگ ولش کردم به بادیگارد ها دستور دادم ببرنش بندازن جلو خونه جانگ هو
دیگه تاقت نداشتم عصبی و داغون رفتم تو اتاقم و به اجوما گفتم برام نوشیدنی بیاره تا چند روز از اتاق بیرون نیومدم و همش م*ست میکردم تا اینکه کم کم به خودم اومدم و فهمیدم که چه اشتباهی کردم و تصمیم گرفتم برم و از ا.ت معذرت خواهی کنم اما به خاطر این یک هفته تو خونه موندن کارای شرکت بهم ریخته شده بود و اینکه برای معذرت خواهی از ا.ت باید چیکار میکردم و چه بهانه ای میاوردم و غرورم رو میشکستم خیلی طول کشید به طوری که سه هفته شد
البته هفته قبلش یه روز پدر ا.ت اومد و باهام دعوا کرد و چند مشت حواله صورتم کرد و یه چیزایی گفت که متعجبم کرد اینکه اون گفت ا.ت و مریض کردم و یه همچین چیزایی
وقتی ادرس ا.ت رو به زور ازش گرفتم اینکه فهمیدم به جای خونه پدرش رفته خونه اون مرد که از قضا تازه فهمیدم همون پسره ست که میا با هاش فرار کرده بود به شدت عصبیم کرد
و اینکه میا دختری که سه سال پیش عاشقش بودم الان مر*ده برام عجیب بود چون هیچ حسی بجز پوچی و تاسف نداشتم و به جاش اینکه ا.ت پیش اون مردک باشه عصبیم میکرد ....
۳۷.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.