ات:داشتم براش نگاه میکردم دستمال گرفتم
ات:داشتم براش نگاه میکردم دستمال گرفتم
ات:تو کی هستی
مافیا: من جونکوکم خوشبختم
ات: بعد مراسم داشتم می رفتم که یه ماشین اومد نگاه کردم دیدم جنکوکه
جونکوک: میگم خونه ات کجاست
ات: به توچه
جونکوک: سوار نمیشی
ات: نه
جونکوک: خودت خواستی
😈😈😈😈
جونکوک میره و ات رو تو بغلش به ماشین سوار میکنه و در هم میبنده تا فرار نکنه
ات: چیکار میکنی
جونکوک: میخوای یکم خوش بگذرونیم
😈😈😈😈خنده های شیطانی
ات: نمیدونستم باید چیکار کنم وقتی رسیدم یه جایی نفهمیدم ولی سرسبز بود
جونکوک: پیاده شو
ات : چیکار کنم اه
جونکوک دستمو گرفت وبه داخل یه خونه برد بعد گفت یه مدتی قراره اینجا بمونیم
جونکوک فقط به خاطر بدست آوردن دلش این کارو کرد
ات:چی
جونکوک: همین که گفتم
ات: ببین م...
زنگ گوشیه جونکوک میخوره وحرف ات قطع میشه
جوکوک: ها چی میگی
جاستین یکی از دوستای مافیا ش که هر روز با یکی دوست میشه بعد شب مست میشه بعد بد بیرا میگه جدا میشن
جاستین: داداش امروز میای بریم کلاب
جونکوک: باشه بزار فک کنم
قطع میکنم
جونکوک: شاید بتونم باهاش صمیمی بشم
جونکوک: امروز میای کلاب
ات: اآآآآآآآالان
ات: باشه (با اینکه نمیخواستم ولی جونکوک جذابه دست خودم نیست ) باشه
جونکوک : بس آماده شو
شب که رسید دوتاشون به ماشین سوار شدن عکس العملی از جونکوک نبود
ات: چطور شدم
جونکوک:نمیدونم
ات: ها
جونکوک: لباست بیش از حد بازه
ات: چی
جونکوک:😒😒
رفتیم تو یکی از پسرا اسمش آرتین بود همش به من نگاه میکرد
جونکوک: چته
آرتین: هیچی
جاستین : باز این اومد عه سلام زندایی
ات: عاااسلام
جونکوک: چی میگی اینکه زنم نیست
بعد از احوال پرسی با دوستاش رفتن سر میزی ات مسد شد وجونکوکم از فرصت استفاده و یه کاغذ ازدواج آورد و ات هم امضا کرد
بعد چند ساعت ات میره تو اتاق استراحت کنه
جونکوکم از فرصت استفاده و میره ات رو دیگه نمیگم چی کاری
بعد صبح
نویسنده : https://wisgoon.com/selin13910610
ات:تو کی هستی
مافیا: من جونکوکم خوشبختم
ات: بعد مراسم داشتم می رفتم که یه ماشین اومد نگاه کردم دیدم جنکوکه
جونکوک: میگم خونه ات کجاست
ات: به توچه
جونکوک: سوار نمیشی
ات: نه
جونکوک: خودت خواستی
😈😈😈😈
جونکوک میره و ات رو تو بغلش به ماشین سوار میکنه و در هم میبنده تا فرار نکنه
ات: چیکار میکنی
جونکوک: میخوای یکم خوش بگذرونیم
😈😈😈😈خنده های شیطانی
ات: نمیدونستم باید چیکار کنم وقتی رسیدم یه جایی نفهمیدم ولی سرسبز بود
جونکوک: پیاده شو
ات : چیکار کنم اه
جونکوک دستمو گرفت وبه داخل یه خونه برد بعد گفت یه مدتی قراره اینجا بمونیم
جونکوک فقط به خاطر بدست آوردن دلش این کارو کرد
ات:چی
جونکوک: همین که گفتم
ات: ببین م...
زنگ گوشیه جونکوک میخوره وحرف ات قطع میشه
جوکوک: ها چی میگی
جاستین یکی از دوستای مافیا ش که هر روز با یکی دوست میشه بعد شب مست میشه بعد بد بیرا میگه جدا میشن
جاستین: داداش امروز میای بریم کلاب
جونکوک: باشه بزار فک کنم
قطع میکنم
جونکوک: شاید بتونم باهاش صمیمی بشم
جونکوک: امروز میای کلاب
ات: اآآآآآآآالان
ات: باشه (با اینکه نمیخواستم ولی جونکوک جذابه دست خودم نیست ) باشه
جونکوک : بس آماده شو
شب که رسید دوتاشون به ماشین سوار شدن عکس العملی از جونکوک نبود
ات: چطور شدم
جونکوک:نمیدونم
ات: ها
جونکوک: لباست بیش از حد بازه
ات: چی
جونکوک:😒😒
رفتیم تو یکی از پسرا اسمش آرتین بود همش به من نگاه میکرد
جونکوک: چته
آرتین: هیچی
جاستین : باز این اومد عه سلام زندایی
ات: عاااسلام
جونکوک: چی میگی اینکه زنم نیست
بعد از احوال پرسی با دوستاش رفتن سر میزی ات مسد شد وجونکوکم از فرصت استفاده و یه کاغذ ازدواج آورد و ات هم امضا کرد
بعد چند ساعت ات میره تو اتاق استراحت کنه
جونکوکم از فرصت استفاده و میره ات رو دیگه نمیگم چی کاری
بعد صبح
نویسنده : https://wisgoon.com/selin13910610
۴۵۵
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.