Part 23
Part 23
ویو ات
رفتیم بالا سمت اتاقمون و نشستیم که صدای در اومد*سوزی منشی بود
جیمین:بیا تو
در باز شد و سوزی اومد تو
سوزی:رئیس این مدارک سجینه مثل اینکه دوباره میخواد حمله کنه
جیمین:عاها
ات:سوزی تهیونگ خوبه؟
سوزی:نه زیاد
اتوجیمین:چرا؟
سوزی:از موقعی که صدای مادرش و شنید حالش خوب نیست بهم گفت دلش خیلی براش تنگ شده برای همین اون لحظه یه قطره اشک از چشمش اومد
اتوجیمین:عاها
تهیونگ:چرا الان اومدی گفتی؟
سوزی:ت.تهیونگ ت.تو کی اومدی؟
تهیونگ:از موقعی که خانم داشتن توضیح میدادن
سوزی:خوب امم من برم
سوزی رفت بیرون
ات:تهیونگ بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم
اممم عزیزم میشه بری بیرون؟*کیوت
جیمین:آره عزیزم*با لبخند
ات:ببخشید
جیمین:اشکال نداره
جیمین رفت بیرون
ات:داداش چرا ناراحتی
تهیونگ دوباره بغض
تهیونگ:چ.چون دلم برای مامان تنگ شد ۵ سال یا نمیدونم از موقعی که تو تصادف کردی مامان و ندیدم دلم هیچ وقت هم واسه بابا تنگ نمیشه چون منم خیلی کتک میزد میدونی دستهام چقدر بخاطرش سوخت؟
ات:من هیچ وقت اینا رو یادم نبود
تهیونگ:چون تو فراموشی گرفته بودی
یه قطره اشک از چشمش ریخت
تهیونگ:دلم برای مامان خیلی تنگ شد چون اون همیشه منو نجات میداد مثل یه فرشته بود
اشکاش بیشتر ریختن بچه ها میگفتن تهیونگ از موقعی که از پیش ما رفت گریه نکرد شاید ۶ یا ۷ سال باشه ولی الان داره گریه میکنه بلند شدم رفتم پیشش نشستم و بغلش کردم اونم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن
تهیونگ:میدونی اون چاقویی که به سینم زد جاش خیلی عمیق موند هق*گریهیآروم
با بهت گفتم
ات:چی؟بابا این کار رو کرد؟ببینم
تهیونگ:آره بابا این کار رو کرد هق
ازش جدا شدم و کتش و در آوردم دکمه های لباسش و باز کردم
ات:کدوم وره؟
تهیونگ:س.سمت را.راست هق*با گریه
لباسش و کنار زدم و اون رد و دیدم خیلی عمیق بود واسه من روی بازومه جای اون زخم و لمس کردم یه دستش و گذاشت رو دهنش و یه هقی زد نمیدونستم انقدر آسیب دیده.چرا باید انقدر آسیب ببینه؟
ات:من خیلی روی دست و پای مامان یا شکمش کبودی دیدم که میگفت بابا حواسش نبود دستش خورد یادمه اینو هر جور شده باید مامانم نجات بدیم البته اگه بابا از مامان برای پیدا کردن ما استفاده نکنه
تهیونگ فقط داشت گریه میکرد یه زره ازش فاصله و سرش و گذاشتم رو پاهام جای زخمش و لمس کردم و ماساژ میدادم
ات:قول بده دیگه آسیب نبینی
تهیونگ:ب.باشه می.شه نازم کنی هق قبلا با ناز کردن های تو هق آروم میشدم*گریه و آروم
ات:چشم عزیزم*آروم و با لبخند
دستم و بردم تو موهاش و باهاش بازه میکردم با اون یکی دستم جای زخمش و ماساژ میدادم بعد چند دقیقه آروم شد و خوابید و...ادامه دارد
بازم شرط نداره بابای
ویو ات
رفتیم بالا سمت اتاقمون و نشستیم که صدای در اومد*سوزی منشی بود
جیمین:بیا تو
در باز شد و سوزی اومد تو
سوزی:رئیس این مدارک سجینه مثل اینکه دوباره میخواد حمله کنه
جیمین:عاها
ات:سوزی تهیونگ خوبه؟
سوزی:نه زیاد
اتوجیمین:چرا؟
سوزی:از موقعی که صدای مادرش و شنید حالش خوب نیست بهم گفت دلش خیلی براش تنگ شده برای همین اون لحظه یه قطره اشک از چشمش اومد
اتوجیمین:عاها
تهیونگ:چرا الان اومدی گفتی؟
سوزی:ت.تهیونگ ت.تو کی اومدی؟
تهیونگ:از موقعی که خانم داشتن توضیح میدادن
سوزی:خوب امم من برم
سوزی رفت بیرون
ات:تهیونگ بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم
اممم عزیزم میشه بری بیرون؟*کیوت
جیمین:آره عزیزم*با لبخند
ات:ببخشید
جیمین:اشکال نداره
جیمین رفت بیرون
ات:داداش چرا ناراحتی
تهیونگ دوباره بغض
تهیونگ:چ.چون دلم برای مامان تنگ شد ۵ سال یا نمیدونم از موقعی که تو تصادف کردی مامان و ندیدم دلم هیچ وقت هم واسه بابا تنگ نمیشه چون منم خیلی کتک میزد میدونی دستهام چقدر بخاطرش سوخت؟
ات:من هیچ وقت اینا رو یادم نبود
تهیونگ:چون تو فراموشی گرفته بودی
یه قطره اشک از چشمش ریخت
تهیونگ:دلم برای مامان خیلی تنگ شد چون اون همیشه منو نجات میداد مثل یه فرشته بود
اشکاش بیشتر ریختن بچه ها میگفتن تهیونگ از موقعی که از پیش ما رفت گریه نکرد شاید ۶ یا ۷ سال باشه ولی الان داره گریه میکنه بلند شدم رفتم پیشش نشستم و بغلش کردم اونم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن
تهیونگ:میدونی اون چاقویی که به سینم زد جاش خیلی عمیق موند هق*گریهیآروم
با بهت گفتم
ات:چی؟بابا این کار رو کرد؟ببینم
تهیونگ:آره بابا این کار رو کرد هق
ازش جدا شدم و کتش و در آوردم دکمه های لباسش و باز کردم
ات:کدوم وره؟
تهیونگ:س.سمت را.راست هق*با گریه
لباسش و کنار زدم و اون رد و دیدم خیلی عمیق بود واسه من روی بازومه جای اون زخم و لمس کردم یه دستش و گذاشت رو دهنش و یه هقی زد نمیدونستم انقدر آسیب دیده.چرا باید انقدر آسیب ببینه؟
ات:من خیلی روی دست و پای مامان یا شکمش کبودی دیدم که میگفت بابا حواسش نبود دستش خورد یادمه اینو هر جور شده باید مامانم نجات بدیم البته اگه بابا از مامان برای پیدا کردن ما استفاده نکنه
تهیونگ فقط داشت گریه میکرد یه زره ازش فاصله و سرش و گذاشتم رو پاهام جای زخمش و لمس کردم و ماساژ میدادم
ات:قول بده دیگه آسیب نبینی
تهیونگ:ب.باشه می.شه نازم کنی هق قبلا با ناز کردن های تو هق آروم میشدم*گریه و آروم
ات:چشم عزیزم*آروم و با لبخند
دستم و بردم تو موهاش و باهاش بازه میکردم با اون یکی دستم جای زخمش و ماساژ میدادم بعد چند دقیقه آروم شد و خوابید و...ادامه دارد
بازم شرط نداره بابای
۱۱.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.