Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۷۰
کیارش رفت ک رفتم پیش زنعمو سونگل
شیرین:کی بود زنعمو؟
زنعمو سونگل:خواستگار برای ملیحه بود گفتن فردا شب میاین
شیرین:خواستگار؟از این روستا بودن؟
زنعمو سونگل:نه بابا تهرانی بودن
شیرین:میشناختیشون؟
زنعمو سونگل: نه والا
شیرین: من برم پیش اقاجون برمیگردم
زنعمو سونگل: باشه برو قربونت برم من
رفتم پیش اقاجون ک تو بالکن نشسته بود و قهوه میخورد
شیرین:اقاجون
اقاجون: بله
شیرین: کیارش شما فرستادی؟
اقاجون: من؟ نه بابا
شیرین:اره جون عمت
اینو ک گفتم شروع کرد به خندیدن
اقاجون:اره من فرستادمش بده نگران نوه م هستم؟
شیرین:نه بد نیست ولی قبلش باید باهام هماهنگ کنی
اقاجون:گفتم کیارش بیاد بیبینم کاری چیزی برای تو داره ک خودتو سرگرم کنی کمتر فکر خیال بکنی
شیرین:اوم ولی من که کار اونارو بلد نیستم
اقاجون: گفت مطهره بهت یاد میده
شیرین:درسته ولی من تنهایی نمیرم باید با ملیحه برم
اقاجون: خب با ملیحه برو
شیرین: اوم
اقاجون: دیگه بهونی نداری پیدا کنی پس به کیارش بگو
شیرین: یکم فکر هامو بکنم بهش میگم(کمی مکث)
اقاجون راستی میدونی خواستگار فردا برای ملیحه میاد؟
اقاجون: نه کی هست؟ از توهمین روستایی؟
شیرین: نه تهرانی بودن زنعمو باهاشون حرف زد خیلی اسرار کرده بودن زنعمو گفته بود فرداشب بیاین
اقاجون: باشه باز من تحقیق میکنم
شیرین: باشه من برم
عروسی دیگه تموم شد و کیوان و زنش رفتن سر خونه زندگیشون
شب ک داشتم میکاپو پاک میکردم دیدم ملیحه نفسش بالا نمیاد و داره دست بال میزنه وحشت زده به طرفش رفتم
شیرین: زنعمو مامان اقاجون بیاین(باداد)
همنجور قرمز شده بود منم اب بهش میدادم و از پشت به کمرش میزدم ک زنعمو امد و اقاجونم دکتر صدا زد ک کمی نفسش باز شد و دکتر هم همون موقع رسید
(نیم ساعت بعد)
دکتر: قبلا مشکلی تنفسی نداشتن؟
زنعمو سونگل: نه نداشته تاحالا بار اول اینجوری شده
دکتر: خب رگ هایی قلبشون گرفته بخاطر هیجان زیاد
شیرین: دردت به جونم
همنجور دستمو به سرش میکشیدم
Part۷۰
کیارش رفت ک رفتم پیش زنعمو سونگل
شیرین:کی بود زنعمو؟
زنعمو سونگل:خواستگار برای ملیحه بود گفتن فردا شب میاین
شیرین:خواستگار؟از این روستا بودن؟
زنعمو سونگل:نه بابا تهرانی بودن
شیرین:میشناختیشون؟
زنعمو سونگل: نه والا
شیرین: من برم پیش اقاجون برمیگردم
زنعمو سونگل: باشه برو قربونت برم من
رفتم پیش اقاجون ک تو بالکن نشسته بود و قهوه میخورد
شیرین:اقاجون
اقاجون: بله
شیرین: کیارش شما فرستادی؟
اقاجون: من؟ نه بابا
شیرین:اره جون عمت
اینو ک گفتم شروع کرد به خندیدن
اقاجون:اره من فرستادمش بده نگران نوه م هستم؟
شیرین:نه بد نیست ولی قبلش باید باهام هماهنگ کنی
اقاجون:گفتم کیارش بیاد بیبینم کاری چیزی برای تو داره ک خودتو سرگرم کنی کمتر فکر خیال بکنی
شیرین:اوم ولی من که کار اونارو بلد نیستم
اقاجون: گفت مطهره بهت یاد میده
شیرین:درسته ولی من تنهایی نمیرم باید با ملیحه برم
اقاجون: خب با ملیحه برو
شیرین: اوم
اقاجون: دیگه بهونی نداری پیدا کنی پس به کیارش بگو
شیرین: یکم فکر هامو بکنم بهش میگم(کمی مکث)
اقاجون راستی میدونی خواستگار فردا برای ملیحه میاد؟
اقاجون: نه کی هست؟ از توهمین روستایی؟
شیرین: نه تهرانی بودن زنعمو باهاشون حرف زد خیلی اسرار کرده بودن زنعمو گفته بود فرداشب بیاین
اقاجون: باشه باز من تحقیق میکنم
شیرین: باشه من برم
عروسی دیگه تموم شد و کیوان و زنش رفتن سر خونه زندگیشون
شب ک داشتم میکاپو پاک میکردم دیدم ملیحه نفسش بالا نمیاد و داره دست بال میزنه وحشت زده به طرفش رفتم
شیرین: زنعمو مامان اقاجون بیاین(باداد)
همنجور قرمز شده بود منم اب بهش میدادم و از پشت به کمرش میزدم ک زنعمو امد و اقاجونم دکتر صدا زد ک کمی نفسش باز شد و دکتر هم همون موقع رسید
(نیم ساعت بعد)
دکتر: قبلا مشکلی تنفسی نداشتن؟
زنعمو سونگل: نه نداشته تاحالا بار اول اینجوری شده
دکتر: خب رگ هایی قلبشون گرفته بخاطر هیجان زیاد
شیرین: دردت به جونم
همنجور دستمو به سرش میکشیدم
۵.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.