bad girl p: 105
یوهان: تو اتاق عمله(گریه)
کوک: سرشو تکون داد
جیمین اومد کنارم رو زانوهاش نشست سرمو گزاش روسینش
جیمین: هانا خوب میشه نگران نباش(گریه)
کوک: اگه چیزیش بشع چی؟(گریه شدید) جیمین: چیزیش نمیشه خودت بهتر از هرکسی میشناسیش خیلی قویه با ی گلوله هیچیش نمیشه خوب میشه(گریه)
کوک: ولی از اون نرده ها افتاد پایین سرشم خونی بود(گریه شدید) همش تقصیر منه اگه باهاش موافقت نمیکردم که بدون بادیگارد بره الان اون تو اون اتاق با مرگ دست پنجه نرم نمیکرد
جیمین: تقصیر تو نیس باشه؟ میدونی الان اگه هانا اینجا بود چیکارت میکرد بخاطر اینکه خودتو مقصر میدونی(گریه)
کوک: میگف مردک بانی اگه خودتو مقصر بدونی کشتمت(گریه شدید)
یاد مردک بانی گفتنش افتادم گریم شدیدترشد و قلبم بیشتر درد گرف
پرستار از اتاق عمل اومد بیرون همه مون رفتیم سمتش
کوک: چیشد خوبه دیگه ن(گریه)
پرستار: خون زیادی از دس داده گروه خونیه خیلی کمیابی هس کسی ازشما گروه خونیشO+هس
یوهان: من فک کنم من O+ ام(گریه)
پرستار: لطفا با من بیاین
یوهان رف با پرستار
دوباره نشستم همون جای قبلیم
جیمین هم نشس کنارم با اون حال بدش داش منو دلداری میداد، دوباره سرمو گذاش رو سینش
بعد چن دقیقه یوهان و پرستار اومدن پرستار رف تو اتاق عمل
4ساعت بعد
4ساعت گذشته ولی هنوز خبری نشده و این بیشتر نگرانم میکرد
که بلاخره دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتیم پیشش
کوک: دکتر حالش چطوره خوبه (گریه)
دکتر سرشو انداخت پایین
دکتر: متاسفانه رفتن تو کما
یقشو گرفتم
کوک: پس تو چطور دکتری هستی ینی چی رف تو کما (داد، گریه)
نامجون و تهیونگ دستامو بزور از یقه دکتر جدا کردن
پاهام سست شد رو زانوهام فرود اومدم
یعنی چی رف تو کما
1هفته بعد
تو این ی هفته هانا بهوش نیومد منم عینه ی مرده متحرک شدم ن میخوابم ن غذا میخورم
جیمین: جونگ کوک پسر بیا یکم غذا بخور
کوک: نمیخورم(صدای گرفته)
نامی: ترو خدا حداقل یکم بخور ی هفتس نه چیزی میخوری ن میخوابی
تهیونگ: هانا بهوش بیادهم مارو میکشه هم تورو یکم بخور
کوک: گفتم نمیخورم میل ندارم ولم کنین دیگه(صدای گرفته)
فقط میتونستم از پشت شیشع هانا روببینم بغیر از دکتر و پرستارها هیشکی اجازه ورود به اتاق رو نداش
پاشدم مث همیشع رفتم پشت اون شیشع
کلی دستگاع بهش وصل بود اینجوری دیدنش باعث میشد قلبم درد بگیرع همینجوری که زل زده بودم به هانا یدفعه دستگاه صدا داد و ضربان قلب هانا تبدیل شد به ی خط صاف یوهان دکتر رو خبر کرد دکتری که مراقبش بود و وضعیتش رو چک میکرد هوسوک بود همون دوستش که من بخاطرش باهاش قهر کردم
هوسوک و پرستارا سریع رفتن تو اتاق ولی هرکاری کردم اجازع ندادن ما بریم دستگاه شک رو برداش چن بار بهش شک وارد کرد ولی ن ضربانش برنگشت دیگه دستگاه رو گذاش کنار و پارچه سفیدی روش کشید
همع خاطراتمون از جلو چشام رد شدن
کوک: نع نه هانا تو نمیتونی منو ول کنی(داد، گریه) با مشت به شیشه ضربه میزدم که قلبم بدجور تیر کشید و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک: سرشو تکون داد
جیمین اومد کنارم رو زانوهاش نشست سرمو گزاش روسینش
جیمین: هانا خوب میشه نگران نباش(گریه)
کوک: اگه چیزیش بشع چی؟(گریه شدید) جیمین: چیزیش نمیشه خودت بهتر از هرکسی میشناسیش خیلی قویه با ی گلوله هیچیش نمیشه خوب میشه(گریه)
کوک: ولی از اون نرده ها افتاد پایین سرشم خونی بود(گریه شدید) همش تقصیر منه اگه باهاش موافقت نمیکردم که بدون بادیگارد بره الان اون تو اون اتاق با مرگ دست پنجه نرم نمیکرد
جیمین: تقصیر تو نیس باشه؟ میدونی الان اگه هانا اینجا بود چیکارت میکرد بخاطر اینکه خودتو مقصر میدونی(گریه)
کوک: میگف مردک بانی اگه خودتو مقصر بدونی کشتمت(گریه شدید)
یاد مردک بانی گفتنش افتادم گریم شدیدترشد و قلبم بیشتر درد گرف
پرستار از اتاق عمل اومد بیرون همه مون رفتیم سمتش
کوک: چیشد خوبه دیگه ن(گریه)
پرستار: خون زیادی از دس داده گروه خونیه خیلی کمیابی هس کسی ازشما گروه خونیشO+هس
یوهان: من فک کنم من O+ ام(گریه)
پرستار: لطفا با من بیاین
یوهان رف با پرستار
دوباره نشستم همون جای قبلیم
جیمین هم نشس کنارم با اون حال بدش داش منو دلداری میداد، دوباره سرمو گذاش رو سینش
بعد چن دقیقه یوهان و پرستار اومدن پرستار رف تو اتاق عمل
4ساعت بعد
4ساعت گذشته ولی هنوز خبری نشده و این بیشتر نگرانم میکرد
که بلاخره دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتیم پیشش
کوک: دکتر حالش چطوره خوبه (گریه)
دکتر سرشو انداخت پایین
دکتر: متاسفانه رفتن تو کما
یقشو گرفتم
کوک: پس تو چطور دکتری هستی ینی چی رف تو کما (داد، گریه)
نامجون و تهیونگ دستامو بزور از یقه دکتر جدا کردن
پاهام سست شد رو زانوهام فرود اومدم
یعنی چی رف تو کما
1هفته بعد
تو این ی هفته هانا بهوش نیومد منم عینه ی مرده متحرک شدم ن میخوابم ن غذا میخورم
جیمین: جونگ کوک پسر بیا یکم غذا بخور
کوک: نمیخورم(صدای گرفته)
نامی: ترو خدا حداقل یکم بخور ی هفتس نه چیزی میخوری ن میخوابی
تهیونگ: هانا بهوش بیادهم مارو میکشه هم تورو یکم بخور
کوک: گفتم نمیخورم میل ندارم ولم کنین دیگه(صدای گرفته)
فقط میتونستم از پشت شیشع هانا روببینم بغیر از دکتر و پرستارها هیشکی اجازه ورود به اتاق رو نداش
پاشدم مث همیشع رفتم پشت اون شیشع
کلی دستگاع بهش وصل بود اینجوری دیدنش باعث میشد قلبم درد بگیرع همینجوری که زل زده بودم به هانا یدفعه دستگاه صدا داد و ضربان قلب هانا تبدیل شد به ی خط صاف یوهان دکتر رو خبر کرد دکتری که مراقبش بود و وضعیتش رو چک میکرد هوسوک بود همون دوستش که من بخاطرش باهاش قهر کردم
هوسوک و پرستارا سریع رفتن تو اتاق ولی هرکاری کردم اجازع ندادن ما بریم دستگاه شک رو برداش چن بار بهش شک وارد کرد ولی ن ضربانش برنگشت دیگه دستگاه رو گذاش کنار و پارچه سفیدی روش کشید
همع خاطراتمون از جلو چشام رد شدن
کوک: نع نه هانا تو نمیتونی منو ول کنی(داد، گریه) با مشت به شیشه ضربه میزدم که قلبم بدجور تیر کشید و دیگه هیچی نفهمیدم
۴.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.