فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ١۵
تماس رو وصل کردم و جواب دادم
تهیونگ : آلو سلام جونگ کوک خوبی
جونگ کوک : آره خوبم
تهیونگ : جونگ کوک به هانا هرچی زنگ میزنم جواب نمیده آخه چند بار بهم زنگ زده بود تو میدونی حالش خوبه یا نه آخه نگرانش شدم ؟
جونگ کوک : نگران نباش الان حالش خوبه من پیششم
تهیونگ : یعنی چی الان حالش خوبه ؟ مگه تو عمارت پیش هانایی ؟
جونگ کوک : داستانش طولانیه یک مرد سیاه پوشی از پنجره وارد عمارت شده و سعی کرد هانا رو خفه کنه به تو هم چند بار زنگ زد ولی جواب ندادی برای همین به من زنگ زد که خداروشکر به موقع رسیدم ولی اون مرده فرار کرد
تهیونگ : چی ؟! وایسا الان میام عمارت
جونگ کوک : باشه
و بعد تلفن رو قطع کرد
هانا : داره میاد ؟
جونگ کوک : آره تو حالت خوبه ؟
هانا : آره بهترم ممنونم که اومدی
رفتم جلو و سرش رو ناز کردم
جونگ کوک : هر وقت اتفاقی افتاد بدون فکر کردن به من زنگ بزن من همیشه میام پیشت
هانا : باشه
صدای تهیونگ اومد
تهیونگ : هانا هانا
وارد اتاق شد و با قیافه ای پریشون به هانا نگاه کرد
از زبان تهیونگ
بعد از حرف هایی که جونگ کوک زد خیلی نگران هانا شدم و از دست خودم عصبانی بودم که چرا حواسم به تلفنم نبود سریع خودمو به عمارت رسوندم و رفتم سمت اتاق هانا توی راهرو همش صداش می زدم وقتی به اتاقش رسیدم با دیدن هانا به سمتش هجوم بردم و سریع بغلش کردم
تهیونگ : حالت خوبه ؟
و به صورتش نگاه کردم
هانا : آره خوبم خداروشکر جونگ کوک شی زود رسید و کمکم کرد
به سمت جونگ کوک برگشتم
تهیونگ : ممنونم جونگ کوک که جون خواهرم رو نجات دادی
جونگ کوک : خواهش می کنم
دوباره به سمت هانا برگشتم
تهیونگ : ببخشید که حواسم بهت نبود من بهت قول دادم که مواظبت باشم ولی نتونستم ازت مواظبت کنم ببخشید من برادر خیلی بدی هستم من...
هانا : نخیرم تو اصلا برادر بدی نیستی تو بهترین برادر دنیایی دیگه نبینم به خودت توهین کنی ها
و خودشو توی آغوشم رها کرد
بادیگارد : قربان یک پیغام براتون اومده
تهیونگ : از طرف کی ؟
بادیگارد : ناشناس هست ، بفرمایید قربان
تهیونگ پیغام رو آروم جوری که کسی نفهمه می خونه
پیغام : ایندفعه شانس آوردی ولی دفعه بعدی این اتفاق نمیفته مستر کیم
تهیونگ : با داد زود ردشو بزنید
هانا : تهیونگ مگه اون پیغام چی بود که تو آنقدر عصبی شدی ؟
تهیونگ : هیچی تو فقط استراحت کن و به چیز دیگه ای فکر نکن
تهیونگ بعد حرفش از اتاق بیرون رفت جونگ کوک هم پشت سرش دنبالش رفت و توی راهرو دستش رو عقب کشید
جونگ کوک : چه اتفاقی افتاده ؟
تهیونگ پیغام رو میده جونگ کوک بخونه
تهیونگ : هرکی هست دست وردار نیست میخواد هرجور شده به خواهرم آسیب بزنه
جونگ کوک : درسته اینجا هم برای هانا امن نیست
تهیونگ : درسته ولی کجا ببریمش؟
جونگ کوک : عمارت من
تهیونگ : آره خوبه ولی نمی خوام برات دردسر درست کنم
جونگ کوک : این چه حرفیه دوستا برای همینن دیگه
خب دوستان به آخرای فیک نزدیکم نمیدونم شایدم نیستیم خلاصه لایک و نظر فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
تهیونگ : آلو سلام جونگ کوک خوبی
جونگ کوک : آره خوبم
تهیونگ : جونگ کوک به هانا هرچی زنگ میزنم جواب نمیده آخه چند بار بهم زنگ زده بود تو میدونی حالش خوبه یا نه آخه نگرانش شدم ؟
جونگ کوک : نگران نباش الان حالش خوبه من پیششم
تهیونگ : یعنی چی الان حالش خوبه ؟ مگه تو عمارت پیش هانایی ؟
جونگ کوک : داستانش طولانیه یک مرد سیاه پوشی از پنجره وارد عمارت شده و سعی کرد هانا رو خفه کنه به تو هم چند بار زنگ زد ولی جواب ندادی برای همین به من زنگ زد که خداروشکر به موقع رسیدم ولی اون مرده فرار کرد
تهیونگ : چی ؟! وایسا الان میام عمارت
جونگ کوک : باشه
و بعد تلفن رو قطع کرد
هانا : داره میاد ؟
جونگ کوک : آره تو حالت خوبه ؟
هانا : آره بهترم ممنونم که اومدی
رفتم جلو و سرش رو ناز کردم
جونگ کوک : هر وقت اتفاقی افتاد بدون فکر کردن به من زنگ بزن من همیشه میام پیشت
هانا : باشه
صدای تهیونگ اومد
تهیونگ : هانا هانا
وارد اتاق شد و با قیافه ای پریشون به هانا نگاه کرد
از زبان تهیونگ
بعد از حرف هایی که جونگ کوک زد خیلی نگران هانا شدم و از دست خودم عصبانی بودم که چرا حواسم به تلفنم نبود سریع خودمو به عمارت رسوندم و رفتم سمت اتاق هانا توی راهرو همش صداش می زدم وقتی به اتاقش رسیدم با دیدن هانا به سمتش هجوم بردم و سریع بغلش کردم
تهیونگ : حالت خوبه ؟
و به صورتش نگاه کردم
هانا : آره خوبم خداروشکر جونگ کوک شی زود رسید و کمکم کرد
به سمت جونگ کوک برگشتم
تهیونگ : ممنونم جونگ کوک که جون خواهرم رو نجات دادی
جونگ کوک : خواهش می کنم
دوباره به سمت هانا برگشتم
تهیونگ : ببخشید که حواسم بهت نبود من بهت قول دادم که مواظبت باشم ولی نتونستم ازت مواظبت کنم ببخشید من برادر خیلی بدی هستم من...
هانا : نخیرم تو اصلا برادر بدی نیستی تو بهترین برادر دنیایی دیگه نبینم به خودت توهین کنی ها
و خودشو توی آغوشم رها کرد
بادیگارد : قربان یک پیغام براتون اومده
تهیونگ : از طرف کی ؟
بادیگارد : ناشناس هست ، بفرمایید قربان
تهیونگ پیغام رو آروم جوری که کسی نفهمه می خونه
پیغام : ایندفعه شانس آوردی ولی دفعه بعدی این اتفاق نمیفته مستر کیم
تهیونگ : با داد زود ردشو بزنید
هانا : تهیونگ مگه اون پیغام چی بود که تو آنقدر عصبی شدی ؟
تهیونگ : هیچی تو فقط استراحت کن و به چیز دیگه ای فکر نکن
تهیونگ بعد حرفش از اتاق بیرون رفت جونگ کوک هم پشت سرش دنبالش رفت و توی راهرو دستش رو عقب کشید
جونگ کوک : چه اتفاقی افتاده ؟
تهیونگ پیغام رو میده جونگ کوک بخونه
تهیونگ : هرکی هست دست وردار نیست میخواد هرجور شده به خواهرم آسیب بزنه
جونگ کوک : درسته اینجا هم برای هانا امن نیست
تهیونگ : درسته ولی کجا ببریمش؟
جونگ کوک : عمارت من
تهیونگ : آره خوبه ولی نمی خوام برات دردسر درست کنم
جونگ کوک : این چه حرفیه دوستا برای همینن دیگه
خب دوستان به آخرای فیک نزدیکم نمیدونم شایدم نیستیم خلاصه لایک و نظر فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۶۰.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.