part⁵⁶🦖🗿
ته سان « یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم اسم کوچیکم رو صدا کنی اد.... میدونی چیه؟ اومدم اینجا تا قانعم کنی کوک دشمنه اون موقع اسلحه ام رو به سمتش میگیرم و میکشمش ولی اگه اون دشمن نبود تو رو میکشم
جی گیونک « حالا که برادرت رو پیدا کردی و خیالت راحت شده منو کنار گذاشتی پسر؟
*کمی قدم میزنه
جی گیونک « جانگ می و کوک میدونن برادری که تمام این مدت خودشو از من پنهان کرده بود جیمینه؟ حقیقتا خیلی باهوشه... برنامه داشتم از اون برای کنترل شما دوتا استفاده کنم
جانگ می « چ.. چی؟ جی.. جیمین برادر منه؟
کوک « این.. این امکان نداره
ته سان « مطمئن باش اگه یه تار مو از جفتشون کم بشه آتیشت میزنم جی کیونگ تو لایق این نیستی عمو صدات کنم
جی کیونگ « *خنده... خب کوری خوندن بسه! گردنبند رو بده دختر جون
جانگ می « گردنبندی وجود نداره! واقعا فکر کردی به همین راحتی اونو تحویلت میدیم؟
کوک « به محض اینکه اسلحه اش رو در اورد جانگ می رو پشت خودم کشیدم و به افراد فرمان دادم مسلح بشن....تا زمانی که من زنده ام هیچکس حق نداره آسیبی به این دختر بزنه!
ته سان « بهتره جانگ می رو بفرستی بره کوک! اگه تیر اندازی شروع بشه نمیتونی ازش مراقبت کنی
جانگ می « ن.. نه.. من نمیرم... باید با هم برگردیم
کوک « مردی که مقابلمون قرار گرفته بود به خواهر و برادر خودشم رحم نکرده بود! مطمئن بودم اگه دستش به جانگ می برسه اونم میکشه... جانگ می رو ببرین! هر اتفاقی هم اوفتاد حق ندارین برگردین
جانگ می « من نمیرم کوک... نمیرم
ته سان « منتظر چی هستین؟ ببرینش
جانگ می « نه کوک... ته سان! ولم کنید من نمیخوام برمممم *با گریه
جی کیونگ « میزاشتین شاهد مرگتون باشه! چه عجله ای دارین؟
کوک « مطمئنی خودت زنده میمونی ؟
_تقلا های دخترک فایده نداشت! افراد کوک و ته سان کشون کشون اونو سوار ماشین کردن و از پنجره دودی ماشین لحظه آخر شاهد آغاز جنگی بود که با کشته شدن یکی از اون سه نفر تموم میشد.... جسمش سوار ماشین بود اما روحش رو توی اون زمین جا گذاشته بود
جیمین « گردنبند یه شی مهم و قیمتی بود برای همین تیم رد وولف و اداره پلیس هم همراهم اومده بودن تا همه چیز خوب پیش بره اما نگرانی برای کوک و ته سان نمیزاشت تمرکز داشته باشم! میدونستم به قیمت جونشون هم که شده از جانگ می محافظت میکنن اما خودشون چی؟؟
ووک « شما دوتا چتون شده؟ حواستون هست چی میگم؟
نامجون « نگران کوک و ته سانن
جین « نباید یکی از دو تیم همراهشون میرفت؟
ووک « بهتره کار اینجا رو سریع تموم کنیم بریم عمارت! اگه برنگشته بودن اون موقع میریم
دو ساعت بعد //
_نمیدونست چقدر رقت انگیز به نظر میرسید که حتی خدمه ای که کینه اش رو به دل گرفته بودن نگرانش شده بودن!
جی گیونک « حالا که برادرت رو پیدا کردی و خیالت راحت شده منو کنار گذاشتی پسر؟
*کمی قدم میزنه
جی گیونک « جانگ می و کوک میدونن برادری که تمام این مدت خودشو از من پنهان کرده بود جیمینه؟ حقیقتا خیلی باهوشه... برنامه داشتم از اون برای کنترل شما دوتا استفاده کنم
جانگ می « چ.. چی؟ جی.. جیمین برادر منه؟
کوک « این.. این امکان نداره
ته سان « مطمئن باش اگه یه تار مو از جفتشون کم بشه آتیشت میزنم جی کیونگ تو لایق این نیستی عمو صدات کنم
جی کیونگ « *خنده... خب کوری خوندن بسه! گردنبند رو بده دختر جون
جانگ می « گردنبندی وجود نداره! واقعا فکر کردی به همین راحتی اونو تحویلت میدیم؟
کوک « به محض اینکه اسلحه اش رو در اورد جانگ می رو پشت خودم کشیدم و به افراد فرمان دادم مسلح بشن....تا زمانی که من زنده ام هیچکس حق نداره آسیبی به این دختر بزنه!
ته سان « بهتره جانگ می رو بفرستی بره کوک! اگه تیر اندازی شروع بشه نمیتونی ازش مراقبت کنی
جانگ می « ن.. نه.. من نمیرم... باید با هم برگردیم
کوک « مردی که مقابلمون قرار گرفته بود به خواهر و برادر خودشم رحم نکرده بود! مطمئن بودم اگه دستش به جانگ می برسه اونم میکشه... جانگ می رو ببرین! هر اتفاقی هم اوفتاد حق ندارین برگردین
جانگ می « من نمیرم کوک... نمیرم
ته سان « منتظر چی هستین؟ ببرینش
جانگ می « نه کوک... ته سان! ولم کنید من نمیخوام برمممم *با گریه
جی کیونگ « میزاشتین شاهد مرگتون باشه! چه عجله ای دارین؟
کوک « مطمئنی خودت زنده میمونی ؟
_تقلا های دخترک فایده نداشت! افراد کوک و ته سان کشون کشون اونو سوار ماشین کردن و از پنجره دودی ماشین لحظه آخر شاهد آغاز جنگی بود که با کشته شدن یکی از اون سه نفر تموم میشد.... جسمش سوار ماشین بود اما روحش رو توی اون زمین جا گذاشته بود
جیمین « گردنبند یه شی مهم و قیمتی بود برای همین تیم رد وولف و اداره پلیس هم همراهم اومده بودن تا همه چیز خوب پیش بره اما نگرانی برای کوک و ته سان نمیزاشت تمرکز داشته باشم! میدونستم به قیمت جونشون هم که شده از جانگ می محافظت میکنن اما خودشون چی؟؟
ووک « شما دوتا چتون شده؟ حواستون هست چی میگم؟
نامجون « نگران کوک و ته سانن
جین « نباید یکی از دو تیم همراهشون میرفت؟
ووک « بهتره کار اینجا رو سریع تموم کنیم بریم عمارت! اگه برنگشته بودن اون موقع میریم
دو ساعت بعد //
_نمیدونست چقدر رقت انگیز به نظر میرسید که حتی خدمه ای که کینه اش رو به دل گرفته بودن نگرانش شده بودن!
۸۴.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.