بوک : آرزو عجیب ولی شیرین پارت : ششم
از زبان راوی ~~~
موبایل دازای زنگ میخوره از سر گشادی تلفن رو جواب نمیده و دوباره مثل خرس میخوابه
* گوشی گوجو زنگ میخوره *
# جانم؟
@ جانمو درد ، ما بیکار نیستیم تا تو بیای مرتیکه **** اصلا کجاییی؟ [ برادر بد دهنمون مگومی هست]
# نمیخوام بییامم ، اصلا اومدم تعطیلات
@ مرتیکه ی_
& استغفرالله * یوجی *
😑💢...@
& گوجو سنسه ، چرا نمیاین مگه نمیخواستی__
# *قطع کردن تلفن*
_میبینم که تو هم مثل منی
# اره * با همون خنده های همیشگیش گفت*
_هوممم....کاش کونیکیدا کون اینجا بوووود
_ الان اگه اینجا بود
دوباره مثل هر روز ماست میریختم تو شورتش
کلی میخندیدم
هی کجایی جوانی که یادش بخیر
# چند سالته ؟
_ حقیقتا نمیدونم * دوستان واقعا نمیدم *
~~~اونور داستان جویی و اوکینو~~~
+جویی؟
× بله؟
[ راستی دازای و گوجو با لباس خواب بودن]
+گفته بودی یه سورپرایز برام داری_
×میریم خونه میبینی☺️
+ تورو عینک گوجو قسم بهم بگو چیییه!
× یکم صبر داشته باش دختر
+ باشه * داره از هیجان منفجر میشه *
[ حالا وقتی شب میرسن خونه ، و اصلا قرار بود گوجو اوکینو سوپرایز کنه که با جواب ندادن تلفت ریدن خلاص جویی سریع اوکینو برد تو اتاق و گفت : تا من نگفتم بیرون نیاااااااااا [دازای با پتو ی مورد علاقه ی جویی (کمی کیوت) روی مبل خوابش برده و گوجو در کیوت ترین حالت ممکن با دمپایی خرگوشی و پتو ی نرم مورد علاقه ی اوکینو خوابش برده ( و اینکه ، گوجو نه چشم بند داشت نه عینک ]
× تن لشاااااااا
_ ها کیه.. مافیا حمله کرده ؟؟؟؟ * سکته *
# نکنه .. وای قلبم .. سوکونا عاشق شده ...
× شما دو تا رو من میخوام از وسط جر بدم مخصوصا تو * دازای *
چون .. خیلی کیوتییییییی
_ عررر * خر ذوق *
× بگذریم
× تو همین حالت کیوتی بمون تا من اوکینو رو بیارم
× اوکینو * رفتن سمت اتاق *
× بیا
+ خب حالا این سوپرایز چی هس_____
× داراراممممم گوجوووووو
+ هااااا * فکش باز مونده *
+ کاسپل گرفتی ؟
× نه
+ پس ..
_ من توضیح میدم
_ خب به صورت تخصصی با آرزو دیشب شما دو نفر ریده شده به زندگی ما دو تا
# جمع نزن من دارم کِیف میکنم
+ یعنی..
× اره اره
موبایل دازای زنگ میخوره از سر گشادی تلفن رو جواب نمیده و دوباره مثل خرس میخوابه
* گوشی گوجو زنگ میخوره *
# جانم؟
@ جانمو درد ، ما بیکار نیستیم تا تو بیای مرتیکه **** اصلا کجاییی؟ [ برادر بد دهنمون مگومی هست]
# نمیخوام بییامم ، اصلا اومدم تعطیلات
@ مرتیکه ی_
& استغفرالله * یوجی *
😑💢...@
& گوجو سنسه ، چرا نمیاین مگه نمیخواستی__
# *قطع کردن تلفن*
_میبینم که تو هم مثل منی
# اره * با همون خنده های همیشگیش گفت*
_هوممم....کاش کونیکیدا کون اینجا بوووود
_ الان اگه اینجا بود
دوباره مثل هر روز ماست میریختم تو شورتش
کلی میخندیدم
هی کجایی جوانی که یادش بخیر
# چند سالته ؟
_ حقیقتا نمیدونم * دوستان واقعا نمیدم *
~~~اونور داستان جویی و اوکینو~~~
+جویی؟
× بله؟
[ راستی دازای و گوجو با لباس خواب بودن]
+گفته بودی یه سورپرایز برام داری_
×میریم خونه میبینی☺️
+ تورو عینک گوجو قسم بهم بگو چیییه!
× یکم صبر داشته باش دختر
+ باشه * داره از هیجان منفجر میشه *
[ حالا وقتی شب میرسن خونه ، و اصلا قرار بود گوجو اوکینو سوپرایز کنه که با جواب ندادن تلفت ریدن خلاص جویی سریع اوکینو برد تو اتاق و گفت : تا من نگفتم بیرون نیاااااااااا [دازای با پتو ی مورد علاقه ی جویی (کمی کیوت) روی مبل خوابش برده و گوجو در کیوت ترین حالت ممکن با دمپایی خرگوشی و پتو ی نرم مورد علاقه ی اوکینو خوابش برده ( و اینکه ، گوجو نه چشم بند داشت نه عینک ]
× تن لشاااااااا
_ ها کیه.. مافیا حمله کرده ؟؟؟؟ * سکته *
# نکنه .. وای قلبم .. سوکونا عاشق شده ...
× شما دو تا رو من میخوام از وسط جر بدم مخصوصا تو * دازای *
چون .. خیلی کیوتییییییی
_ عررر * خر ذوق *
× بگذریم
× تو همین حالت کیوتی بمون تا من اوکینو رو بیارم
× اوکینو * رفتن سمت اتاق *
× بیا
+ خب حالا این سوپرایز چی هس_____
× داراراممممم گوجوووووو
+ هااااا * فکش باز مونده *
+ کاسپل گرفتی ؟
× نه
+ پس ..
_ من توضیح میدم
_ خب به صورت تخصصی با آرزو دیشب شما دو نفر ریده شده به زندگی ما دو تا
# جمع نزن من دارم کِیف میکنم
+ یعنی..
× اره اره
۴.۰k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.