★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت 6....
_منم مین یونگی ام میتونی یونگی صدام کنی
_دنبالم بیا میتونم کمکت کنم
یونگی بعد از یه سکوت طولانی گفت
+و...ولی ، جیمین با گیجی گفت
از طرفی دلش میخواست دنبال یونگی بره ولی از یه طرف میترسید.
جیمین وبتی لبخند گرم و شیرین یونگی رو دید بالاخره قبول کرد.
یونگی مچ جیمین رو گرفت و تا دم ماشین بردش ولی مطمئنا جیمین شوک شده بود.
هیچکاری نمیتونست بکنه.
با تعجب تو دلش گفت:
+خونه یونگی خیلی بزرگ و خوشگله؟!
با تعجب به خونه اش نگاه کرد و متوجه نبود دستش هنوز تو دست یونگیه.
+خودم میتونم راه بیام
جیمین به ارومی لب زد.
_اینطوری بهتره
یونگی با لبخند لثه ای جوابشو داد لبخندی که تاحالا به هیچکس نشون نداده بود.
خدمتکار: سلام قربان
جیمین حس عجیبی داشت همه داشتن بهش تعظیم میکردن
البته
دقیق تر بگم داشتن به یونگی تعظیم میکردن.
یونگی اهمیتی به خدمتکارهایی که داشتن براش تعطیم میکردن نداد و جیمین رو به اتاق بغلی خودش برد.
+وای
_دوسش داری؟
یونگی بغل گوش جیمین زمزمه کرد و خب جیمین طبیعتا کمی مورمورش شد.
جیمین هیجانزده سرشو تکون داد و سمت تخت دویید و خودشو روش انداخت روی تخت پر از عروسک جوجه بود .
+از کجا فهمیدی عروسک جوجه دوست دارم؟!
جیمین با چشمایی که برق میزد پرسید.
_فقط حدس زدم
با پوزخند گفت
"فلش بک"
چانیول : قربان من اینارو پیدا کردم چانیول یه سری برگه به یونگی داد.
یونگی برگه هارو خوند و پوزخند زد.
ادامه دارد....
_____________________+_×_____
حمایت میکنی کوچولو؟
پارت 6....
_منم مین یونگی ام میتونی یونگی صدام کنی
_دنبالم بیا میتونم کمکت کنم
یونگی بعد از یه سکوت طولانی گفت
+و...ولی ، جیمین با گیجی گفت
از طرفی دلش میخواست دنبال یونگی بره ولی از یه طرف میترسید.
جیمین وبتی لبخند گرم و شیرین یونگی رو دید بالاخره قبول کرد.
یونگی مچ جیمین رو گرفت و تا دم ماشین بردش ولی مطمئنا جیمین شوک شده بود.
هیچکاری نمیتونست بکنه.
با تعجب تو دلش گفت:
+خونه یونگی خیلی بزرگ و خوشگله؟!
با تعجب به خونه اش نگاه کرد و متوجه نبود دستش هنوز تو دست یونگیه.
+خودم میتونم راه بیام
جیمین به ارومی لب زد.
_اینطوری بهتره
یونگی با لبخند لثه ای جوابشو داد لبخندی که تاحالا به هیچکس نشون نداده بود.
خدمتکار: سلام قربان
جیمین حس عجیبی داشت همه داشتن بهش تعظیم میکردن
البته
دقیق تر بگم داشتن به یونگی تعظیم میکردن.
یونگی اهمیتی به خدمتکارهایی که داشتن براش تعطیم میکردن نداد و جیمین رو به اتاق بغلی خودش برد.
+وای
_دوسش داری؟
یونگی بغل گوش جیمین زمزمه کرد و خب جیمین طبیعتا کمی مورمورش شد.
جیمین هیجانزده سرشو تکون داد و سمت تخت دویید و خودشو روش انداخت روی تخت پر از عروسک جوجه بود .
+از کجا فهمیدی عروسک جوجه دوست دارم؟!
جیمین با چشمایی که برق میزد پرسید.
_فقط حدس زدم
با پوزخند گفت
"فلش بک"
چانیول : قربان من اینارو پیدا کردم چانیول یه سری برگه به یونگی داد.
یونگی برگه هارو خوند و پوزخند زد.
ادامه دارد....
_____________________+_×_____
حمایت میکنی کوچولو؟
۴.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳