Part 12
Part 12
سوهی: کوک میخواد یه چیزی بهت بگه
ا.ت: عه واقعا؟ کوک چی میخواستی بگی؟
تهمین و سوهی: به نظرم بهتره که بریم تا مزاحم نشیم😈
کوک: ای مادرتونو
تهمین و سوهی:💨🏃🏻
کوک: هعیییی خداا
ا.ت: کوک چیزی شده؟
کوک: خببببببب. راستش میخوام ازت یه چیزی بپرسم.
ا.ت: بفرما
کوک: من میدونم که به مدیر برنامه زنگ نزدی و رفتارت عجیب شده
ا.ت: چ..چی؟ ت..و ا..از کجا می..میدونی؟
کوک: خب از وقتی که بهت گفتم تا وقتی که پی دی نیم اومد زمان زیادی نگذشت و من تورو زیر نظر داشتم.
ا.ت: چرا منو زیر نظر داشتی؟🤨🤨
کوک: *هی پسر دیگه نمیتونی اینو نگه داری باید بگی* حالا بحثو نپیچون بعد از این ماجرا بهت میگم. اول جوابمو بده
ا.ت: *هی دختر دیگه نمیتونی اینو نگه داری باید بگی* باید یه چیزی بگم
کوک: چیزی شده؟
نکته: از اینجا ا.ت تند تند حرف میزنه و اجازه نمیده کسی حرف بزنه
ا.ت: راستش مالک منم. میدونم که الان کلی سوال تو ذهنته ولی دیگه نمیتونم نگهش دارم پیش خودم. از وقتی گفتن که میخوایم بیایم ایران دوباره به یاد گذشته افتادم. و وقتی گفتم که استادیوم اونجاست واقعا حس بدی بهم دست داد. چون خب این یه کار خیلی اوکی ای نیست که بخوام هر ثانیه دربارش حرف بزنم پس با خودم گفتم که اگه بهتون بگم هی میگین که من فقط دنبال توجه ام و اینا. و اگه الان از من بدت بیاد.. من مشک..
(راوی ویو)
دخترکی که داشت با شرمساری اعتراف میکرد در لحظه ساکت شد و لب هایی که چند ثانیه پیش داشت حرف میزد شکار لب های خوش فرم کوک شد. خیلی غیر منتظره کوک لب های ا.ت رو در اسارت خودش قرار داد و اون هارو عمیق بوسید. ا.ت قشنگ شوکه شده بود ولی چند ثانیه بعد بخاطر آرامشی که داشت بهش منتقل میشد چشماش رو بست و اجازه داد که حرارتی که از عشق دوطرفه ی این دو منشا میگرفت در تمام اعضای بدنش پخش بشه.کوک وقتی دید که ا.ت همکاری میکنه لبخندی کش دار زد و دستش رو پشت گردن و کمر ا.ت قرار داد و کنترل بوسه رو به دست گرفت. ا.ت هم دست رو دور گردن کوک حلقه کرد و اجازه داد کوک کارش رو بکنه.
بعد از ۲ دقیقه پسرک این ترکیب زیبای لب هاشونو شکوند و بوسه رو با صدایی دلنشین پایان داد.
ادامه کامنت♡♡♡
سوهی: کوک میخواد یه چیزی بهت بگه
ا.ت: عه واقعا؟ کوک چی میخواستی بگی؟
تهمین و سوهی: به نظرم بهتره که بریم تا مزاحم نشیم😈
کوک: ای مادرتونو
تهمین و سوهی:💨🏃🏻
کوک: هعیییی خداا
ا.ت: کوک چیزی شده؟
کوک: خببببببب. راستش میخوام ازت یه چیزی بپرسم.
ا.ت: بفرما
کوک: من میدونم که به مدیر برنامه زنگ نزدی و رفتارت عجیب شده
ا.ت: چ..چی؟ ت..و ا..از کجا می..میدونی؟
کوک: خب از وقتی که بهت گفتم تا وقتی که پی دی نیم اومد زمان زیادی نگذشت و من تورو زیر نظر داشتم.
ا.ت: چرا منو زیر نظر داشتی؟🤨🤨
کوک: *هی پسر دیگه نمیتونی اینو نگه داری باید بگی* حالا بحثو نپیچون بعد از این ماجرا بهت میگم. اول جوابمو بده
ا.ت: *هی دختر دیگه نمیتونی اینو نگه داری باید بگی* باید یه چیزی بگم
کوک: چیزی شده؟
نکته: از اینجا ا.ت تند تند حرف میزنه و اجازه نمیده کسی حرف بزنه
ا.ت: راستش مالک منم. میدونم که الان کلی سوال تو ذهنته ولی دیگه نمیتونم نگهش دارم پیش خودم. از وقتی گفتن که میخوایم بیایم ایران دوباره به یاد گذشته افتادم. و وقتی گفتم که استادیوم اونجاست واقعا حس بدی بهم دست داد. چون خب این یه کار خیلی اوکی ای نیست که بخوام هر ثانیه دربارش حرف بزنم پس با خودم گفتم که اگه بهتون بگم هی میگین که من فقط دنبال توجه ام و اینا. و اگه الان از من بدت بیاد.. من مشک..
(راوی ویو)
دخترکی که داشت با شرمساری اعتراف میکرد در لحظه ساکت شد و لب هایی که چند ثانیه پیش داشت حرف میزد شکار لب های خوش فرم کوک شد. خیلی غیر منتظره کوک لب های ا.ت رو در اسارت خودش قرار داد و اون هارو عمیق بوسید. ا.ت قشنگ شوکه شده بود ولی چند ثانیه بعد بخاطر آرامشی که داشت بهش منتقل میشد چشماش رو بست و اجازه داد که حرارتی که از عشق دوطرفه ی این دو منشا میگرفت در تمام اعضای بدنش پخش بشه.کوک وقتی دید که ا.ت همکاری میکنه لبخندی کش دار زد و دستش رو پشت گردن و کمر ا.ت قرار داد و کنترل بوسه رو به دست گرفت. ا.ت هم دست رو دور گردن کوک حلقه کرد و اجازه داد کوک کارش رو بکنه.
بعد از ۲ دقیقه پسرک این ترکیب زیبای لب هاشونو شکوند و بوسه رو با صدایی دلنشین پایان داد.
ادامه کامنت♡♡♡
۱۰.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.