part28
part28
ارسلان: وارد یه مغازه شدیم چند تا لباس برای دیانا ورداشتم که بیشتریاشون بدنشو نشون میداد
دیانا: ارباب من نمیتونم اینا رو بپوشم
ارسلان: رو حرف من حرف نزن
دیانا: لباسایی که ورداشت فقط مثلن نیم تنه بودن ولی یه لباس سفید ورداشت که خیلی بدن نما بود ارباب این لباسو من نمیتونم بپوشم
ارسلان: گفتم رو حرف من حرف نزن
دیانا: ارباب اخه
ارسلان: نمیتونم جلو فروشنده چیزی بهت بگما
دیانا: سکوت کردمو ارسلانو تماشا کردم
ارسلان: لباسارو گرفتمو حساب کردم و از مغازه بیرون رفتیم همه ی این لباسارو تو ترکیه میپوشی
دیانا: ارباب اون لباس سفیده................
ارسلان: اونو برا یه چیز دیگه میپوشی
دیانا: چی
ارسلان: به خودم ربط داره
دیانا: ارباب یعنی چیزی که من میخام بپوشم نباید بدونم چرا
ارسلان: چسبوندمش به دیوار با عصبانیت نگاهش کردم دیگه تو کارای من دخالت نمیکنی
ادامه دارد........
ارسلان: وارد یه مغازه شدیم چند تا لباس برای دیانا ورداشتم که بیشتریاشون بدنشو نشون میداد
دیانا: ارباب من نمیتونم اینا رو بپوشم
ارسلان: رو حرف من حرف نزن
دیانا: لباسایی که ورداشت فقط مثلن نیم تنه بودن ولی یه لباس سفید ورداشت که خیلی بدن نما بود ارباب این لباسو من نمیتونم بپوشم
ارسلان: گفتم رو حرف من حرف نزن
دیانا: ارباب اخه
ارسلان: نمیتونم جلو فروشنده چیزی بهت بگما
دیانا: سکوت کردمو ارسلانو تماشا کردم
ارسلان: لباسارو گرفتمو حساب کردم و از مغازه بیرون رفتیم همه ی این لباسارو تو ترکیه میپوشی
دیانا: ارباب اون لباس سفیده................
ارسلان: اونو برا یه چیز دیگه میپوشی
دیانا: چی
ارسلان: به خودم ربط داره
دیانا: ارباب یعنی چیزی که من میخام بپوشم نباید بدونم چرا
ارسلان: چسبوندمش به دیوار با عصبانیت نگاهش کردم دیگه تو کارای من دخالت نمیکنی
ادامه دارد........
۱۱.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.