سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۱۶
بدوکردم طرفشون دیدم وایستاذن رو ب روشون همون مرد سیاه پشی بود ک تهیونگ دیشب باهاش حرف زد
جیمین ب تهیونگ نگاه کرد:نگو ک قبولش کردی
تهیونگ:قبولش کردم
من:چیشده جیمین
ک جیمین پرید یقه تهیونگو گرفت و شروع ب داد زدن کرد:چراااااااااا روانی چزا اینکار رو کردی😩😭
من:جیمین چرا گریه میکنی؛ چرا جوری رفتار میکنی ک انگار تهیونگ خودشو ب اون مرد فروخته
ک یک نگاهی کرد
_چیشده😰
+درست حدس زدی
_چییییی درست حدس زدم………تهیونگ’😱……ته امکان نداره برای چی؟
جیمین:نمیدونممممممم😫
تهیونگ :من میرم 🙂
جیمین:چراااا
تهیونگ اومد طرفم و گفت:شین هه
_اوم؟
+دوستت دارم ؛ اما جیمین تو رو بیشتر دوست داره
_چیییی
جیمین :بخاطر شین هه؟؟ نههعه ب خاطر من ؟؟؟ت بخاطر اینکه من از عشق اسیب نبینم این کار کردی؟چراا را تو.همیشه اسیب ببینی
جیمین توی بغلش گرفت
جوری بود ک جیمین جلوم قرار گرفته و.با بغل کردن تهیونگ؛ چشمای تهیونگ ب طرف من بود
تهیونگ اشکاش داشت میریخت
تهیونگ از جیمین مظلومانه تر گریه میکرد
" اونایی ک زیاد میخندن خیلی گریه های دردناکی دارن"
تهیونگ:جیمین ؛ شین هه به تو میسپارم
و
سریع بدو کرد رفت طرف همون مرد سیاه پوش سوار بر اسب شد
و شروع کرد با سرعت زباد میتازید
جیمین بدو کرد دنبالش و.تهیونگ صدا میزد
منم اشکام داشت میریخت ؛ یکی بخاطر جیمین ک هیونگشو از دست داده بود و داشت عررر میزد ودلیل دیگه اینکه.تهیونگ عاشقم بوده و بهروز نداده بود ………اون یک روانیه چرااا من با تهیونگ خوشحال تر بودم
رفتم کنار جیمین ؛ اون روی زمین وسط بازار داشت گریه میکرد و همه مردم جمع شدع بودن
من :جیمین گریه نکن
ک با این حرفم منو بغل کرد
شکه شدم و نمیدونستم چیکار کنم.این اولین بار بود ک جیمین بغلم کرده بود و تپش قلبم بالا رفته بود
برای اینک اروم بشه با دستم رو شونه هاش میزدم
_اروم باش جیمین شی
+شین هه😩 تهیونگ ……چرا ……چرا منو ترک کرد؛ نباید ……
حرفشو ادامه نداد واومد از بغلم بیرون
جیمین دوتا شونه هامو گرفت و با نگاه ترسناکی ک انگار میخاد کار خطرناکب بکنه گف:شین هه من اون مردو میکشم ………تا نتونه ازدواج کنن
من:ازدواج🤯😳 با کی؛ درست توضیح بده
+در همین حد بدون ک اون مرده یک دختر داره ؛ و تهیونگ یک روز داشته بیرون از قصر اسب سواری میکرد ؛ بهش خبر میدن ک مادرش ب دارویی نیاز دارع ؛ ک اون دارو فقط همین خانواده (مرد سیاه پوش)درست میکنه و تهیونگ هم میره تا ازشون بگیرع ک اون مرد بخاطر چهره جذاب ته ؛ شرطی میزاذه
_چه شرطی؟
+ازدواج با دخترش
من:ازدواج😓خب بعدش؟
جیمین:تهیونگم چن دیده مادرش داره میمیره قبول میکنه و بعد از درمان موقت مادرش توی چند هفته میمیره ؛ اما تهیونگ باید ب شرطش عمل میکرد ک از اون مرد محلتی خاسته ک ظاهرا اون روز همین امروز بوده
من: ینی قراره امروز ازدواج کنن؟
+نمیدونم فک نکنم ………اون مرده خیلی پولداره و یکی از خانواده های پولدار چوسانه
من:الان میخای چیکار کنیم؟هر چی باشه کمکت میکنم
جیمین:میکشمش
_منم میام
+اما تو ک نمبتونی؟
من:"ت خدایی من ادم ؛ ادما هم دیگه میتونن بکشن حتی با کلمات"
جیمین:چقد قشنگ ؛ باشه شین هه امشب میریم
من:ببخشید یک سوال ذهنمو درگیر کرده!
+چی😩
_مگ تهیونگ خدا نیس! چرا خودشو ب وسیله نیروش نجات نمیده
جیمین: بعضی جاها نیروها کار میکنن ؛ با توجه ب موقعیت خطر ناکه؛ هر چی ت اوضاع وخیم تری باشه عمل میشع
_اووو باشه
جیمین:بریم
رفتیم خونه اماده شدیم و شب شدبود
هر دومون لباس سیاه پوشیدخ بودبم و رفتیم جای خونهذهمون مرد سیاه پوش
جیمین:شین هه از دیوار باید بریم
_در دارن ک
جیمین:😑 نیومدی مهمونی ک
_اااااا باشع🤓 بریم از دیوار
جیمین پرید توی حیاط
جیمین از پشت دیوار گف:بیا تو.کسی نیس
منم پریدم داخل
یواش از کنار دیوار رفتیم
جیمین:اون اتاقی ک نور داره اتاق همون مردس ؛ بابد بریم داخلش
_باشه
شمشیرامون باید در بیاریم
_باشع
+حواست جمع باشه نمیری
_باشه
جیمین:همین کلمه بلدی
_نع😋 بریم
از پله ها بالا رفتیم خیلی استرس داشتم ؛ برای ادم کشتن اومده بودم و داشتم از شدت استرس دستام میرزید
جیمین: درباز کن
تا میخاستم در باز کنم ک در باز شد
ک مردی ………
🌴 kook🌴
پارت ۱۶
بدوکردم طرفشون دیدم وایستاذن رو ب روشون همون مرد سیاه پشی بود ک تهیونگ دیشب باهاش حرف زد
جیمین ب تهیونگ نگاه کرد:نگو ک قبولش کردی
تهیونگ:قبولش کردم
من:چیشده جیمین
ک جیمین پرید یقه تهیونگو گرفت و شروع ب داد زدن کرد:چراااااااااا روانی چزا اینکار رو کردی😩😭
من:جیمین چرا گریه میکنی؛ چرا جوری رفتار میکنی ک انگار تهیونگ خودشو ب اون مرد فروخته
ک یک نگاهی کرد
_چیشده😰
+درست حدس زدی
_چییییی درست حدس زدم………تهیونگ’😱……ته امکان نداره برای چی؟
جیمین:نمیدونممممممم😫
تهیونگ :من میرم 🙂
جیمین:چراااا
تهیونگ اومد طرفم و گفت:شین هه
_اوم؟
+دوستت دارم ؛ اما جیمین تو رو بیشتر دوست داره
_چیییی
جیمین :بخاطر شین هه؟؟ نههعه ب خاطر من ؟؟؟ت بخاطر اینکه من از عشق اسیب نبینم این کار کردی؟چراا را تو.همیشه اسیب ببینی
جیمین توی بغلش گرفت
جوری بود ک جیمین جلوم قرار گرفته و.با بغل کردن تهیونگ؛ چشمای تهیونگ ب طرف من بود
تهیونگ اشکاش داشت میریخت
تهیونگ از جیمین مظلومانه تر گریه میکرد
" اونایی ک زیاد میخندن خیلی گریه های دردناکی دارن"
تهیونگ:جیمین ؛ شین هه به تو میسپارم
و
سریع بدو کرد رفت طرف همون مرد سیاه پوش سوار بر اسب شد
و شروع کرد با سرعت زباد میتازید
جیمین بدو کرد دنبالش و.تهیونگ صدا میزد
منم اشکام داشت میریخت ؛ یکی بخاطر جیمین ک هیونگشو از دست داده بود و داشت عررر میزد ودلیل دیگه اینکه.تهیونگ عاشقم بوده و بهروز نداده بود ………اون یک روانیه چرااا من با تهیونگ خوشحال تر بودم
رفتم کنار جیمین ؛ اون روی زمین وسط بازار داشت گریه میکرد و همه مردم جمع شدع بودن
من :جیمین گریه نکن
ک با این حرفم منو بغل کرد
شکه شدم و نمیدونستم چیکار کنم.این اولین بار بود ک جیمین بغلم کرده بود و تپش قلبم بالا رفته بود
برای اینک اروم بشه با دستم رو شونه هاش میزدم
_اروم باش جیمین شی
+شین هه😩 تهیونگ ……چرا ……چرا منو ترک کرد؛ نباید ……
حرفشو ادامه نداد واومد از بغلم بیرون
جیمین دوتا شونه هامو گرفت و با نگاه ترسناکی ک انگار میخاد کار خطرناکب بکنه گف:شین هه من اون مردو میکشم ………تا نتونه ازدواج کنن
من:ازدواج🤯😳 با کی؛ درست توضیح بده
+در همین حد بدون ک اون مرده یک دختر داره ؛ و تهیونگ یک روز داشته بیرون از قصر اسب سواری میکرد ؛ بهش خبر میدن ک مادرش ب دارویی نیاز دارع ؛ ک اون دارو فقط همین خانواده (مرد سیاه پوش)درست میکنه و تهیونگ هم میره تا ازشون بگیرع ک اون مرد بخاطر چهره جذاب ته ؛ شرطی میزاذه
_چه شرطی؟
+ازدواج با دخترش
من:ازدواج😓خب بعدش؟
جیمین:تهیونگم چن دیده مادرش داره میمیره قبول میکنه و بعد از درمان موقت مادرش توی چند هفته میمیره ؛ اما تهیونگ باید ب شرطش عمل میکرد ک از اون مرد محلتی خاسته ک ظاهرا اون روز همین امروز بوده
من: ینی قراره امروز ازدواج کنن؟
+نمیدونم فک نکنم ………اون مرده خیلی پولداره و یکی از خانواده های پولدار چوسانه
من:الان میخای چیکار کنیم؟هر چی باشه کمکت میکنم
جیمین:میکشمش
_منم میام
+اما تو ک نمبتونی؟
من:"ت خدایی من ادم ؛ ادما هم دیگه میتونن بکشن حتی با کلمات"
جیمین:چقد قشنگ ؛ باشه شین هه امشب میریم
من:ببخشید یک سوال ذهنمو درگیر کرده!
+چی😩
_مگ تهیونگ خدا نیس! چرا خودشو ب وسیله نیروش نجات نمیده
جیمین: بعضی جاها نیروها کار میکنن ؛ با توجه ب موقعیت خطر ناکه؛ هر چی ت اوضاع وخیم تری باشه عمل میشع
_اووو باشه
جیمین:بریم
رفتیم خونه اماده شدیم و شب شدبود
هر دومون لباس سیاه پوشیدخ بودبم و رفتیم جای خونهذهمون مرد سیاه پوش
جیمین:شین هه از دیوار باید بریم
_در دارن ک
جیمین:😑 نیومدی مهمونی ک
_اااااا باشع🤓 بریم از دیوار
جیمین پرید توی حیاط
جیمین از پشت دیوار گف:بیا تو.کسی نیس
منم پریدم داخل
یواش از کنار دیوار رفتیم
جیمین:اون اتاقی ک نور داره اتاق همون مردس ؛ بابد بریم داخلش
_باشه
شمشیرامون باید در بیاریم
_باشع
+حواست جمع باشه نمیری
_باشه
جیمین:همین کلمه بلدی
_نع😋 بریم
از پله ها بالا رفتیم خیلی استرس داشتم ؛ برای ادم کشتن اومده بودم و داشتم از شدت استرس دستام میرزید
جیمین: درباز کن
تا میخاستم در باز کنم ک در باز شد
ک مردی ………
🌴 kook🌴
۸.۲k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.