وقتی خیلی دوست داشت ولی
تک پارتی
به سمت دختری که سال ها عاشقش بود رفت و کنارش نشست دست بی جان دختر را گرفت و به او نگاه کرد مدتی بود که دختر به شدت مریض بود
لینا: ج..ی...ن
جین: بله چیزی شده
لبنا: می...شه..بریم....پارک
جین: اما دکتر گفت باید تو خونه
لینا: لط...فا
پسر جوان نمیتوانست خواسته عشقش را رد کند بنابراین به دختر را در اغوش گرفت و به سمت ماشین حرکت کرد دختر را درون ماشین گذاشت و شروع به حرکت کرد
لینا: مدتی میشه که فهمیدم بیماری قلبی دارم اولش عادی بود ولی کم کم بدتر شدم من میدونستم که این اخرین خواسته ای هست که از جین دارم ولی جین حاضر نبود قبول کنه
جین: من هنوزم امید داشتم که خوب میشه دکترا......گفتن باید مراقبش باشم چون ...چون امکان داره این روزا روزای اخرمون باشه ولی من میدونم که اون خوب میشه
لینا: وقتی به پارک رسیدیم جین منو بغل کرد و روی یه نیمکت نشستیم نسیمی که به صورتم میخورد صورتم رو نوازش میکرد همینطوری که تو بغل جین بودم به دورو بر نگاه میکردم پدر مادرایی که بچه هاشون رو برای بازی به پارک اورده بودن ارزو میکردم که منو جین هم حتا برای یک بار اینها رو تجربه کنیم ولی فایده ای نداشت دیگه خیلی دیر شده بود
جین: همینطوری لینا رو توبغلم نگهداشته بودم همینطوری به دورو بر نگاه میکردم مطمن بودم ما هم یه روز با بچه هامون به این پارک میایم
لینا: هوا تاریک شده بود و اسمون ابری کم کم قطره های بارون رو روی گونم احساس کردم به جین نگاه کردم که با کلی ذوغ به بچه نگاه میکرد ایکاش فقط یکم دیگه میموندم تا ما هم این روز ها رو داشتیم با فکر کرون به این چیزا قلبم تیر کشید از شدت درد توی خودم جمع شدم اما جین اونقدر غرق در رویا بود که متوجه حال من نشد منم نخواستم اون لحظه شو خراب کنم فقط بهش نگاه کردم بارون شدت گرفت و حالا دیگه وقتش بود رو به جین کردم و بوسه ارومی روی لباش گذاشتم و
جین: من اونقدر غرقدر رویا بودم که متوجه لینا نشدم که یهو صورتم رو به سمت خودش برگردوند و لبای نرمش رو رو لبام گذاشت خیلی تعجب کردم اخرین بوسه ما یک سال پیش بود با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و گفت
لینا: بهم قول بده مراقب خودت باشی باشه؟
جین: ه...ی داری چی میگی انگار داری خداحافظی میکنی شوخی خوبی بود و اون لحظه لبخندی بهم زد
لینا: لبخندی بهش زدم و تاریکی ابدی
جین: لینا لینا لطفا چشماتو باز کن لینا لطفا سرمو روقلبش گذاشتم ولی قلبش دیگه کوچیکترین تکونی نمیخورید گریه هام شدت گرفت و جسم بی جونش رو محکم بغل کردم و گفتم مگه قول ندادی ولم نکنی خیلی بد قولی مگه دوستم نداشتی
راوی: پسرک جسم بی جان عشقش را در اغوش گرفته بود و بلند گریه میکرد شدت باران در حدی بود که موها و لباس های هردوشون خیس خیس شده بود ولی شاید اوو لحظه بهترین بود
♡
به سمت دختری که سال ها عاشقش بود رفت و کنارش نشست دست بی جان دختر را گرفت و به او نگاه کرد مدتی بود که دختر به شدت مریض بود
لینا: ج..ی...ن
جین: بله چیزی شده
لبنا: می...شه..بریم....پارک
جین: اما دکتر گفت باید تو خونه
لینا: لط...فا
پسر جوان نمیتوانست خواسته عشقش را رد کند بنابراین به دختر را در اغوش گرفت و به سمت ماشین حرکت کرد دختر را درون ماشین گذاشت و شروع به حرکت کرد
لینا: مدتی میشه که فهمیدم بیماری قلبی دارم اولش عادی بود ولی کم کم بدتر شدم من میدونستم که این اخرین خواسته ای هست که از جین دارم ولی جین حاضر نبود قبول کنه
جین: من هنوزم امید داشتم که خوب میشه دکترا......گفتن باید مراقبش باشم چون ...چون امکان داره این روزا روزای اخرمون باشه ولی من میدونم که اون خوب میشه
لینا: وقتی به پارک رسیدیم جین منو بغل کرد و روی یه نیمکت نشستیم نسیمی که به صورتم میخورد صورتم رو نوازش میکرد همینطوری که تو بغل جین بودم به دورو بر نگاه میکردم پدر مادرایی که بچه هاشون رو برای بازی به پارک اورده بودن ارزو میکردم که منو جین هم حتا برای یک بار اینها رو تجربه کنیم ولی فایده ای نداشت دیگه خیلی دیر شده بود
جین: همینطوری لینا رو توبغلم نگهداشته بودم همینطوری به دورو بر نگاه میکردم مطمن بودم ما هم یه روز با بچه هامون به این پارک میایم
لینا: هوا تاریک شده بود و اسمون ابری کم کم قطره های بارون رو روی گونم احساس کردم به جین نگاه کردم که با کلی ذوغ به بچه نگاه میکرد ایکاش فقط یکم دیگه میموندم تا ما هم این روز ها رو داشتیم با فکر کرون به این چیزا قلبم تیر کشید از شدت درد توی خودم جمع شدم اما جین اونقدر غرق در رویا بود که متوجه حال من نشد منم نخواستم اون لحظه شو خراب کنم فقط بهش نگاه کردم بارون شدت گرفت و حالا دیگه وقتش بود رو به جین کردم و بوسه ارومی روی لباش گذاشتم و
جین: من اونقدر غرقدر رویا بودم که متوجه لینا نشدم که یهو صورتم رو به سمت خودش برگردوند و لبای نرمش رو رو لبام گذاشت خیلی تعجب کردم اخرین بوسه ما یک سال پیش بود با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و گفت
لینا: بهم قول بده مراقب خودت باشی باشه؟
جین: ه...ی داری چی میگی انگار داری خداحافظی میکنی شوخی خوبی بود و اون لحظه لبخندی بهم زد
لینا: لبخندی بهش زدم و تاریکی ابدی
جین: لینا لینا لطفا چشماتو باز کن لینا لطفا سرمو روقلبش گذاشتم ولی قلبش دیگه کوچیکترین تکونی نمیخورید گریه هام شدت گرفت و جسم بی جونش رو محکم بغل کردم و گفتم مگه قول ندادی ولم نکنی خیلی بد قولی مگه دوستم نداشتی
راوی: پسرک جسم بی جان عشقش را در اغوش گرفته بود و بلند گریه میکرد شدت باران در حدی بود که موها و لباس های هردوشون خیس خیس شده بود ولی شاید اوو لحظه بهترین بود
♡
۶.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.