برکه
برکه
پارت پنج
کنار عزیز رفتم تا ببینم چی میخواد بگه
عزیز همونطور که فرش های حصیری رو روی هم دیگه میذاشت و با ی نخ حصیری دورشونو میبست بهم گفت
+ ناهار اقاجونت و دامونو گذاشتم کنار در ، برو بهشون بده در ضمن تو راه به کسی محل ندیا ، هر کی هرچی گفت تو جوابشو نده نذار روشون تو روت باز شه
بی حوصله سری تکون دادمو گفتم
- باشه عزیز مگه دفعه اولمه ؟ خوبه هر روز دارم میرم ناهارشونو میدم
عزیز سری تکون دادو مشغول بستن فرش های حصیری به هم شد
منم گره روسریمو سفت کردمو بقچه غذارو تو دستم گرفتم بعد اومدم از خونه برم بیرون که ی دفعه با حرفی که منیره زد خونم به جوش اومد
× از کی تا حالا دختر دم بختو میفرستن بره برای پسر نامحرم غذا ببره ؟
تا اومدم چیزی بگم عزیز با چشماش بهم فهموند که ساکت شم و خودش با صدایی که بلند بود ولی هیچ عصبانیتی توش موج نمیزد گفت
+ بهتره هر کسی زندگی خودشو بکنه منیره خانم . من بچه خودمو تربیت میکنم تو هم بچه خودت . کاری به تربیت مردم نداشته باش
لبخندی زدم که با حرف عزیز اخمام تو هم رفت
+ در ضمن دامون مثل پسر منه و جز این هیچ چیزی رو قبول ندارم
پارت پنج
کنار عزیز رفتم تا ببینم چی میخواد بگه
عزیز همونطور که فرش های حصیری رو روی هم دیگه میذاشت و با ی نخ حصیری دورشونو میبست بهم گفت
+ ناهار اقاجونت و دامونو گذاشتم کنار در ، برو بهشون بده در ضمن تو راه به کسی محل ندیا ، هر کی هرچی گفت تو جوابشو نده نذار روشون تو روت باز شه
بی حوصله سری تکون دادمو گفتم
- باشه عزیز مگه دفعه اولمه ؟ خوبه هر روز دارم میرم ناهارشونو میدم
عزیز سری تکون دادو مشغول بستن فرش های حصیری به هم شد
منم گره روسریمو سفت کردمو بقچه غذارو تو دستم گرفتم بعد اومدم از خونه برم بیرون که ی دفعه با حرفی که منیره زد خونم به جوش اومد
× از کی تا حالا دختر دم بختو میفرستن بره برای پسر نامحرم غذا ببره ؟
تا اومدم چیزی بگم عزیز با چشماش بهم فهموند که ساکت شم و خودش با صدایی که بلند بود ولی هیچ عصبانیتی توش موج نمیزد گفت
+ بهتره هر کسی زندگی خودشو بکنه منیره خانم . من بچه خودمو تربیت میکنم تو هم بچه خودت . کاری به تربیت مردم نداشته باش
لبخندی زدم که با حرف عزیز اخمام تو هم رفت
+ در ضمن دامون مثل پسر منه و جز این هیچ چیزی رو قبول ندارم
۷۲۵
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.