عشق در یک نگاه❤🍷
عشق در یک نگاه❤🍷
پارت 5
شعار:.... ننت اگه اصکی بری❤🍷
ییعیت
حجم مشروبم کم بودم.
میدونستم چیکار میکنم.
عایشه رو تو اون لباس دیدم...
هیچکی جز لیزگم تو این لباس قشنگ نیس با این که تاحالا با این لباس ندیدمش...
کشیدمش سمت دستشویی.
لباسشو ورداشتم مانتوشو پوشوندم بهش کشبدمش بسرون درو باز کردم و انداختمش بسرون.
گفتم بیاد یکم حرف بزنیم شاید ازش خوشم اومد زکی رید.
سوسن.
بعد از تینکه سارپ توی اتاق لبامو بوسید و سعی کرد بهم دست بزنه فقط تو خودم بودم و به باشرفی ییعیت قکر میکردم...
من میدونم تهش بکارتمم برا ییعته سارپ حق نداره کاری کنه.
چقد دلم تنگشه....
اون روز کخ رفتیم لب دریا...
با شن بازی میکردیم....
اون روز که کلی برف اومده بود با ملیس و رجب بازیمیکردیم...
شال گردن ییعیتو گذاشتیم دور گردن ادم برفی
ملیس:
با لیزگه خیلی صمیمی بودیم...
یهم گفته بود چرا رقته...
ولی کف به ییعیت نگو...
شاید دیوونگی کنه...
شاید دلتکنم بشه وقتی نیستم...
اماده شدم و زدم بیرون...
ماشینیه وایستاد
_خانوم سوار شو گرمه...
_گمشووووو
_بیا سوار شو.
رجب_با چه رویی به دوس دخترم تیکه مینداری مرتیکه هان؟
تا صدای رجبو شنیدن فرار کردن.
_خوبی ملیسم؟
_خوبم تو چیزیت نشد؟
_نه!
از این به بهد جایی رفتنی خبرم کن
_چشم
ادامه دارد....
پارت 5
شعار:.... ننت اگه اصکی بری❤🍷
ییعیت
حجم مشروبم کم بودم.
میدونستم چیکار میکنم.
عایشه رو تو اون لباس دیدم...
هیچکی جز لیزگم تو این لباس قشنگ نیس با این که تاحالا با این لباس ندیدمش...
کشیدمش سمت دستشویی.
لباسشو ورداشتم مانتوشو پوشوندم بهش کشبدمش بسرون درو باز کردم و انداختمش بسرون.
گفتم بیاد یکم حرف بزنیم شاید ازش خوشم اومد زکی رید.
سوسن.
بعد از تینکه سارپ توی اتاق لبامو بوسید و سعی کرد بهم دست بزنه فقط تو خودم بودم و به باشرفی ییعیت قکر میکردم...
من میدونم تهش بکارتمم برا ییعته سارپ حق نداره کاری کنه.
چقد دلم تنگشه....
اون روز کخ رفتیم لب دریا...
با شن بازی میکردیم....
اون روز که کلی برف اومده بود با ملیس و رجب بازیمیکردیم...
شال گردن ییعیتو گذاشتیم دور گردن ادم برفی
ملیس:
با لیزگه خیلی صمیمی بودیم...
یهم گفته بود چرا رقته...
ولی کف به ییعیت نگو...
شاید دیوونگی کنه...
شاید دلتکنم بشه وقتی نیستم...
اماده شدم و زدم بیرون...
ماشینیه وایستاد
_خانوم سوار شو گرمه...
_گمشووووو
_بیا سوار شو.
رجب_با چه رویی به دوس دخترم تیکه مینداری مرتیکه هان؟
تا صدای رجبو شنیدن فرار کردن.
_خوبی ملیسم؟
_خوبم تو چیزیت نشد؟
_نه!
از این به بهد جایی رفتنی خبرم کن
_چشم
ادامه دارد....
۴.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.