در همین روزها که دمشق نگران بیعت نکردگان حجاز بود ، در کو
در همین روزها که دمشق نگران بیعت نکردگان حجاز بود ، در کوفه حوادثی می گذشت که از طوفانی
سهمگین خبر می داد . شیعیان علی که در مدت بیست سال حکومت معاویه صدها تن کشته داده
بودند و همین تعداد و یا بیشتر از آنان درزندان بسر می برد ، همین که ازمرگ معاویه آگاه شدند ،
نفسی براحتی کشیدند . ماجراجویانی هم که ناجوانمردانه علی(علیه السلام) را کشتند و گرد پسرش
را خالی کردند تا دست معاویه در آنچه می خواهد باز باشد ـ و به حکم من اعان ظالما سلطه الله علیه
همین که معاویه به حکومت رسید و خود را از آنان بی نیاز دید به آنها اعتنای درستی نکرد ؛ از فرصت
استفاده کردند و در پی انتقام برآمدند ، تا کینه ای که از پدر در دل دارند ، ازپسر بگیرند . دسته بندیها
شروع شد . شیعیان علی در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم آمدند ، سخنرانی ها آغاز شد.
میزبان که سرد و گرم روزگار را چشیده و بارها رنگ پذیری همشهریان خود را دیده بود گفت :
« مردم ! اگر مرد کار نیستید و بر جان خود می ترسید ، بیهوده این مرد را مفریبید !»
از گوشه و کنار فریادها بلند شد که :
« ابداً ابداً ما ازجان خود گذشتیم ، با خون خود پیمان بستیم که یزید را سرنگون خواهیم کرد و حسین
را به خلافت خواهیم رساند !»
سرانجام نامه نوشتند :
« سپاس خدا را که دشمن ستمکار ترا در هم شکست . دشمنی که نیکان امت محمد را کشت و بدان
مردم را برسرکار آورد . بیت المال مسلمانان را میان توانگران و گردنکشان قسمت کرد. اکنون هیچ
مانعی در راه زمامداری تو نیست . حاکم این شهر ( نعمان بن بشیر) در کاخ حکومتی بسر می برد. ما
نه با او انجمن می کنیم و نه در نماز او حاضر می شویم .» تنها این نامه نبود که چندین تن ازشیعیان
پاک دل و یک رنگ حسین برای او فرستادند. شمار نامه ها را صدها و بلکه هزارها گفته اند . اما در
همان روزها که پیکی از پس پیکی ازکوفه به مکه می رفت و چنانکه نوشته اند گاه یک پیک چند نامه با
خود همراه داشت ، نامه برانی هم میان کوفه و دمشق در رفت و آمد بودند و نامه هایی با خود همراه
داشتند که در آن به یزید چنین نوشته شده بود
« اگر کوفه را می خواهی باید حاکمی توانا و با کفایت برای این شهر بفرستی چه نعمان بن بشیر
مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است .» .شمار نامه ها تا آنجا که افزایش یافت که امام از
پاسخ ناگزیر شد . امام حسین(علیه السلام) بر همان پیمانی عمل کرد که خداوند از انبیا و اوصیای
ایشان و علما در امر به معروف و نهی از منکر ستانده است. آری ، حضور یاران حق حجت را تمام می
کند ... اما آیا امام مردم کوفه را نمی شناخته است ؟ آیا او فراموش کرده بود که پدرش از مردم کوفه
چه کشیده است ؟
آن کدام رنج طاقت فرسایی است که چاه ها را رازدار ناله های علی(علیه السلام) کرده است ؟
هیچ دیده ای که نخل ها بگریند ؟ ... هرگز غروب هنگام در نخلستان های کوفه بوده ای ؟
گویی هنوز صدای بغض آلود امام علی از فاصله قرن ها تاریخ به گوش می رسد که با مردم
کوفه میگوید :
« یا اشباه الرجال و لا رجال ... ـ ای نامردمان مردم نما ، ای آنان که همچون اطفال در عالم رویاهای
خویش غرقه اید و عقلتان همچون نوعروسان تازه به حجله رفته است ! دوست داشتم که شما را
هرگز نمی دیدم و نمی شناختم که مرا از آن جز ندامت و اندوه نصیبی نرسیده است . خداوند مرگتان
دهد که قلبم را سخت چرکین کرده اید و سینه ام را ازغیظ آکنده اید ... چون در ایام تابستان شما را به
جنگ فراخواندم ، گفتید اکنون در بحبوحه خرماپزان است ، بگذار تا گرما کمی پایین افتد ! و چون در
زمستان شما را گسیل داشتم ، گفتید اکنون چله زمستان است ، بگذار تا سوز و سرما فرو نشیند !
و این بهانه ها همه تنها برای فرار از سرما و گرماست . شما که از سرما و گرما اینچنین می گریزید ،
از شمشیر دشمن چگونه خواهید گریخت ؟...» مگر امام فراموش کرده بود که کوفیان با برادرش امام
حسن مجتبی چه کردند ؟ از یک سو گرداگرد او را گرفتند و از دیگر سو برای معاویه نامه نوشتند که
اگر می خواهی ، حسن را دست بسته نزد تو می فرستیم ! آری ، امام کوفیان را می شناخت ، اما
امام ، در ادای آن عهد ازلی . هرگز مأذون نیست که حجت ظاهر را رها کند. چگونه می توان همه آن
هزاران نامه را نادیده انگاشت و حکم بر تأویل کرد ؟ و از آن گذشته ، اگر امام به دعوت کوفیان اعتماد
نکند چه کند؟ آیا می توان با یزید دست بیعت داد و باز هم به جانب قبله نماز گزارد ؟ مفهوم صلح با یزید
چه می توانست باشد ؟ معاویه بن ابی سفیان خلافت را با حکم شورای حکمیت غصب کرده بود . اما
یزید چه؟ با این بدعت تازه که خلافت را به سلطنت مو
سهمگین خبر می داد . شیعیان علی که در مدت بیست سال حکومت معاویه صدها تن کشته داده
بودند و همین تعداد و یا بیشتر از آنان درزندان بسر می برد ، همین که ازمرگ معاویه آگاه شدند ،
نفسی براحتی کشیدند . ماجراجویانی هم که ناجوانمردانه علی(علیه السلام) را کشتند و گرد پسرش
را خالی کردند تا دست معاویه در آنچه می خواهد باز باشد ـ و به حکم من اعان ظالما سلطه الله علیه
همین که معاویه به حکومت رسید و خود را از آنان بی نیاز دید به آنها اعتنای درستی نکرد ؛ از فرصت
استفاده کردند و در پی انتقام برآمدند ، تا کینه ای که از پدر در دل دارند ، ازپسر بگیرند . دسته بندیها
شروع شد . شیعیان علی در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم آمدند ، سخنرانی ها آغاز شد.
میزبان که سرد و گرم روزگار را چشیده و بارها رنگ پذیری همشهریان خود را دیده بود گفت :
« مردم ! اگر مرد کار نیستید و بر جان خود می ترسید ، بیهوده این مرد را مفریبید !»
از گوشه و کنار فریادها بلند شد که :
« ابداً ابداً ما ازجان خود گذشتیم ، با خون خود پیمان بستیم که یزید را سرنگون خواهیم کرد و حسین
را به خلافت خواهیم رساند !»
سرانجام نامه نوشتند :
« سپاس خدا را که دشمن ستمکار ترا در هم شکست . دشمنی که نیکان امت محمد را کشت و بدان
مردم را برسرکار آورد . بیت المال مسلمانان را میان توانگران و گردنکشان قسمت کرد. اکنون هیچ
مانعی در راه زمامداری تو نیست . حاکم این شهر ( نعمان بن بشیر) در کاخ حکومتی بسر می برد. ما
نه با او انجمن می کنیم و نه در نماز او حاضر می شویم .» تنها این نامه نبود که چندین تن ازشیعیان
پاک دل و یک رنگ حسین برای او فرستادند. شمار نامه ها را صدها و بلکه هزارها گفته اند . اما در
همان روزها که پیکی از پس پیکی ازکوفه به مکه می رفت و چنانکه نوشته اند گاه یک پیک چند نامه با
خود همراه داشت ، نامه برانی هم میان کوفه و دمشق در رفت و آمد بودند و نامه هایی با خود همراه
داشتند که در آن به یزید چنین نوشته شده بود
« اگر کوفه را می خواهی باید حاکمی توانا و با کفایت برای این شهر بفرستی چه نعمان بن بشیر
مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی زده است .» .شمار نامه ها تا آنجا که افزایش یافت که امام از
پاسخ ناگزیر شد . امام حسین(علیه السلام) بر همان پیمانی عمل کرد که خداوند از انبیا و اوصیای
ایشان و علما در امر به معروف و نهی از منکر ستانده است. آری ، حضور یاران حق حجت را تمام می
کند ... اما آیا امام مردم کوفه را نمی شناخته است ؟ آیا او فراموش کرده بود که پدرش از مردم کوفه
چه کشیده است ؟
آن کدام رنج طاقت فرسایی است که چاه ها را رازدار ناله های علی(علیه السلام) کرده است ؟
هیچ دیده ای که نخل ها بگریند ؟ ... هرگز غروب هنگام در نخلستان های کوفه بوده ای ؟
گویی هنوز صدای بغض آلود امام علی از فاصله قرن ها تاریخ به گوش می رسد که با مردم
کوفه میگوید :
« یا اشباه الرجال و لا رجال ... ـ ای نامردمان مردم نما ، ای آنان که همچون اطفال در عالم رویاهای
خویش غرقه اید و عقلتان همچون نوعروسان تازه به حجله رفته است ! دوست داشتم که شما را
هرگز نمی دیدم و نمی شناختم که مرا از آن جز ندامت و اندوه نصیبی نرسیده است . خداوند مرگتان
دهد که قلبم را سخت چرکین کرده اید و سینه ام را ازغیظ آکنده اید ... چون در ایام تابستان شما را به
جنگ فراخواندم ، گفتید اکنون در بحبوحه خرماپزان است ، بگذار تا گرما کمی پایین افتد ! و چون در
زمستان شما را گسیل داشتم ، گفتید اکنون چله زمستان است ، بگذار تا سوز و سرما فرو نشیند !
و این بهانه ها همه تنها برای فرار از سرما و گرماست . شما که از سرما و گرما اینچنین می گریزید ،
از شمشیر دشمن چگونه خواهید گریخت ؟...» مگر امام فراموش کرده بود که کوفیان با برادرش امام
حسن مجتبی چه کردند ؟ از یک سو گرداگرد او را گرفتند و از دیگر سو برای معاویه نامه نوشتند که
اگر می خواهی ، حسن را دست بسته نزد تو می فرستیم ! آری ، امام کوفیان را می شناخت ، اما
امام ، در ادای آن عهد ازلی . هرگز مأذون نیست که حجت ظاهر را رها کند. چگونه می توان همه آن
هزاران نامه را نادیده انگاشت و حکم بر تأویل کرد ؟ و از آن گذشته ، اگر امام به دعوت کوفیان اعتماد
نکند چه کند؟ آیا می توان با یزید دست بیعت داد و باز هم به جانب قبله نماز گزارد ؟ مفهوم صلح با یزید
چه می توانست باشد ؟ معاویه بن ابی سفیان خلافت را با حکم شورای حکمیت غصب کرده بود . اما
یزید چه؟ با این بدعت تازه که خلافت را به سلطنت مو
۵.۵k
۱۹ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.