ماه بنفشم
#Maah_Banafsham
#part57
#دیانا:
ارسلان حرفاشو زد و بی توجه به من از اتاق رفت
هزار بار خدمو سامی رو لعنت کردم
تقصییر من بود
نباید جواب اون ل.ا.ش.ی رو میدادم
بی شرف،خدا لعنتش کنه
همینجوری نشسته بودم و داشتم گریه میکردم
چشمام میسوخت،رفتم بع سمت حموم و صورتمو شستم
هی به صورتم اب میزدمو گریه میکردم
چشمام قرمزه قرمز بود
زیرشم گود افتاده بود
اینقدر رو صورتم اب ریخته بودم تمام لباسمم خیس شده بود
هوا زیاد تاریک نبود
بی توجه به لباس خیسم رفتم به سمت در اتاق و اومدم بیرون
همه جارو دید زدم ولی ارسلان نبود
حتما رفته بیرون
بیحال رفتم به سمت حیاط
خیلی حیاط قشنگی بود
باد میزد چون لباسم خیس بود خیلی بیشتر سردم میشد
شلورم که پام نبود
خیلی سردم بود
ولی مهم نبود
دلم برای ارسلان خودم تنگ شده بود
همینجوری داشتم راه میرفتم
که چشمام خورد به یه تاب که وسط حیاط بود
رفتم نشستم روش
اروم تاب میخوردم
و به بدبختیام فکر میکردم
هعی،چیشد که این شد
اون از بابام
اون از ارسلان
مامان بیچارمم که هرچی بابام میگفت باید گوش میکرد....
#part57
#دیانا:
ارسلان حرفاشو زد و بی توجه به من از اتاق رفت
هزار بار خدمو سامی رو لعنت کردم
تقصییر من بود
نباید جواب اون ل.ا.ش.ی رو میدادم
بی شرف،خدا لعنتش کنه
همینجوری نشسته بودم و داشتم گریه میکردم
چشمام میسوخت،رفتم بع سمت حموم و صورتمو شستم
هی به صورتم اب میزدمو گریه میکردم
چشمام قرمزه قرمز بود
زیرشم گود افتاده بود
اینقدر رو صورتم اب ریخته بودم تمام لباسمم خیس شده بود
هوا زیاد تاریک نبود
بی توجه به لباس خیسم رفتم به سمت در اتاق و اومدم بیرون
همه جارو دید زدم ولی ارسلان نبود
حتما رفته بیرون
بیحال رفتم به سمت حیاط
خیلی حیاط قشنگی بود
باد میزد چون لباسم خیس بود خیلی بیشتر سردم میشد
شلورم که پام نبود
خیلی سردم بود
ولی مهم نبود
دلم برای ارسلان خودم تنگ شده بود
همینجوری داشتم راه میرفتم
که چشمام خورد به یه تاب که وسط حیاط بود
رفتم نشستم روش
اروم تاب میخوردم
و به بدبختیام فکر میکردم
هعی،چیشد که این شد
اون از بابام
اون از ارسلان
مامان بیچارمم که هرچی بابام میگفت باید گوش میکرد....
۶.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.