بهترین اتفاق زندگیم
پارت7
هانجی: ....
یوجو: این چیزی نمیدونه
هانجی:از کجا بدونه
لارا:چی رو
یوجو:ولش کن زیاد مهم نبود
هانی اصم اصلیت چیه
هانی: هانا
یوجو:هانا بریم پنکیک درست کنیم
هانا: نه دسر درست کنیم
یوجو: اوکی بریم
.رفتن تو اشپز خونه.
لارا: من میخوام همه چی رو بگم
هانجی: خب ببین من بخاطر قوی تر شدن باند خودم با یوجو ازدواج کردم
یوجو; البته از نوع اجباری(داد)
هانجی: خب و الان من دیگه نمیخوام با کسی ازدواج کنم
خانم جانگ: ولی پسرم تو...
لارا: بسه خانم جانگ(داد)
پدر من میخواست من به زور با معلم کلاسA1 یا همون پسر شما ازدواج کنم ولی من اصلا نمیخواستم حالا که پسر شما ازدواج کرده برای من خوبه چون میتوانم برم فرانسه پیش نامزدم
فقط میخوام یه چیزی بگم نزارید اینده دخترتون خراب بشه بزارین راحت زندگی کنه
.رفت.
(ادمین: جمله سس ماستی)
یوجو: کسی دسر میخواد
هانجی: یوجو تو با شیر موز درست کردی
خانم جانگ:یوجو تو شیرموز دوست داری
یوجو: بله خانم جانگ
خانم جانگ: یوجو راحت باش بهم بگو سلین
یوجو: چشم
وایسا خانم جانگ....چیزه سلین خانم شماهم شیرموز دوست دارید
سلین: درسته پسرم
یوجو و سلین: هورا(همدیگه رو بغل میکنن)
یوجو:یه لحظه
مکالمه
یوجو: الو کیه
یجی: منم یجی
ببین ما امطب داریم میریم اونجا
یوجو: اوکی بای بای
پایان مکالمه
یوجو: هانااااااا
چهارتا دسر توت فرنگی درست کن مامان بابام دارن میان
هانا: بله ناخدا
.در اماده شد و ته و ات و یجی و جنی اومدند.
یوجو: خوش اومدین
ته: سلام
او راستی یوجو ببخشید که به زور گفتم را هانجی ازدواج کنی واقعا شرمندم
اقای جانگ: سلام اقای کیم میدونین باید بریم مسافرت
ته: بله
حالا امشب درمورد کار صحبت نکنیم
جنی: داداشی دلم برات تنگ شده بود او راستی شنیدم میخوایم بریم اردو تو میای
یوجو: نه
یجی: چرا
یوجو: چون میخوام تنها باشم خوب میشه سه هفته تنها باشم
یجی: چه خوب
چون نه سوجون میره نه منو جنی او راستی دوستم شینا و دوست پسرش لیو هم نمیرن
یوجو: خب که چی
ات: یجی و جنی و یوجو نمیخواهید بیاین بشینین
یوجو: اره الان میایم
ویو راوی
اون شب به خوبی تمام میشه هیچ کدوم بچه ها به اردو نمیرن و کل این سه هفته را برای امتحان ها درس میخواندن روز اخر این سه هفته یک نفر به یوجو زنگ زد و گفت خانواده جانگ و خانواده کیم بر اثر سقوط هواپیما درگذشتند یوجو خیلی ناراحت بود این ماجرا رو به همه گفت و همه خیلی ناراحت شدن
ویو یوجو
امروز 7فوریه روز فوت مادر و پدرم و سلین خانم و جانگ دونگ لی هستش همه خیلی ناراحتن ولی من و هانجی هنوز تا حالا گریه نکردیم
همه داشتن تسلیت میگفتن که یادم اومد مامانم بهم یه چیزی داده بود و گفته بود روز مرگش ببینم
وکیل: ببخشید ما وصیتنامه ای از خانواده کیم نداریم
وصیتنامه خانواده جانگ ....
هانجی: ....
یوجو: این چیزی نمیدونه
هانجی:از کجا بدونه
لارا:چی رو
یوجو:ولش کن زیاد مهم نبود
هانی اصم اصلیت چیه
هانی: هانا
یوجو:هانا بریم پنکیک درست کنیم
هانا: نه دسر درست کنیم
یوجو: اوکی بریم
.رفتن تو اشپز خونه.
لارا: من میخوام همه چی رو بگم
هانجی: خب ببین من بخاطر قوی تر شدن باند خودم با یوجو ازدواج کردم
یوجو; البته از نوع اجباری(داد)
هانجی: خب و الان من دیگه نمیخوام با کسی ازدواج کنم
خانم جانگ: ولی پسرم تو...
لارا: بسه خانم جانگ(داد)
پدر من میخواست من به زور با معلم کلاسA1 یا همون پسر شما ازدواج کنم ولی من اصلا نمیخواستم حالا که پسر شما ازدواج کرده برای من خوبه چون میتوانم برم فرانسه پیش نامزدم
فقط میخوام یه چیزی بگم نزارید اینده دخترتون خراب بشه بزارین راحت زندگی کنه
.رفت.
(ادمین: جمله سس ماستی)
یوجو: کسی دسر میخواد
هانجی: یوجو تو با شیر موز درست کردی
خانم جانگ:یوجو تو شیرموز دوست داری
یوجو: بله خانم جانگ
خانم جانگ: یوجو راحت باش بهم بگو سلین
یوجو: چشم
وایسا خانم جانگ....چیزه سلین خانم شماهم شیرموز دوست دارید
سلین: درسته پسرم
یوجو و سلین: هورا(همدیگه رو بغل میکنن)
یوجو:یه لحظه
مکالمه
یوجو: الو کیه
یجی: منم یجی
ببین ما امطب داریم میریم اونجا
یوجو: اوکی بای بای
پایان مکالمه
یوجو: هانااااااا
چهارتا دسر توت فرنگی درست کن مامان بابام دارن میان
هانا: بله ناخدا
.در اماده شد و ته و ات و یجی و جنی اومدند.
یوجو: خوش اومدین
ته: سلام
او راستی یوجو ببخشید که به زور گفتم را هانجی ازدواج کنی واقعا شرمندم
اقای جانگ: سلام اقای کیم میدونین باید بریم مسافرت
ته: بله
حالا امشب درمورد کار صحبت نکنیم
جنی: داداشی دلم برات تنگ شده بود او راستی شنیدم میخوایم بریم اردو تو میای
یوجو: نه
یجی: چرا
یوجو: چون میخوام تنها باشم خوب میشه سه هفته تنها باشم
یجی: چه خوب
چون نه سوجون میره نه منو جنی او راستی دوستم شینا و دوست پسرش لیو هم نمیرن
یوجو: خب که چی
ات: یجی و جنی و یوجو نمیخواهید بیاین بشینین
یوجو: اره الان میایم
ویو راوی
اون شب به خوبی تمام میشه هیچ کدوم بچه ها به اردو نمیرن و کل این سه هفته را برای امتحان ها درس میخواندن روز اخر این سه هفته یک نفر به یوجو زنگ زد و گفت خانواده جانگ و خانواده کیم بر اثر سقوط هواپیما درگذشتند یوجو خیلی ناراحت بود این ماجرا رو به همه گفت و همه خیلی ناراحت شدن
ویو یوجو
امروز 7فوریه روز فوت مادر و پدرم و سلین خانم و جانگ دونگ لی هستش همه خیلی ناراحتن ولی من و هانجی هنوز تا حالا گریه نکردیم
همه داشتن تسلیت میگفتن که یادم اومد مامانم بهم یه چیزی داده بود و گفته بود روز مرگش ببینم
وکیل: ببخشید ما وصیتنامه ای از خانواده کیم نداریم
وصیتنامه خانواده جانگ ....
۱.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.