♡𝓶𝓪𝓷𝓲𝓪𝓬♡
♡𝓶𝓪𝓷𝓲𝓪𝓬♡
دیوانه وار پارت 4
______________________________
اونا لیسا رو بردن و براش قضیه رو تعریف کردن ،لیسا ناچار قبول کرد چون نمیخواست دوستاش از گذشتش باخبر بشن.
ویو: ساعت 5 داخل فرودگاه
همه رسیده بودن و منتظر پروازی بودن که یک ربع تأخیر داشت. چهیونگ استرس داشت ولی وقتی فکر میکرد که جنکوک پیششه یه ذره از استرسش کم میشد. داشت با خودش چیکار میکرد؟ واقعا میخواست این کارو انجام بده؟ چرا این پیشنهاد رو قبول کرد؟ اینا سولات و گره های بدون جواب ذهن چهیونگ بودند. لیسا پیش جنی و جیسو و چهیونگ بود. همشون میترسیدن و تو ذهنشون پر از سوال بود. جنی دوست داشت بره پیش تهیونگ اما جلوی باباش نمیتونست.
جیسو بیشتر از همه میخواست زود این ماموریت تموم بشه اما بی خبر از اینکه خواسته اش بی فایده اس
چند مین دیگه هواپیما به مقصد تایلند حرکت کرد . جنی پیش تهیونگ، چهیونگ پیش جنکوک، جیسو پیش لیسا و جیمین پیش سوکجین نشسته بودند. هواپیما شخصی بود و فقط خودشون بودن. حدود 1 ساعت بعد جنی رفت سرویس بهداشتی بعدش تهیونگم دنبالش رفت. جنی داشت دستاشو می شست که تهیونگ گفت: حالت خوبه؟
جنی از ترس پرد هوا
_ وای ترسیدم دیوونه
~ فهمیدم استرس داری گفتم بیام پیشت
_نه فقط یه ذره میترسم خیلیا توی ماموریت میمیرن
~اوه بیبی نترس مطمئن باش چیزیت نمیشه. و رفت جنی رو بغل کرد، جنی هم بدون اختیار اشکاش از هم سبقت میگرفتن
_فقط من نیستم که خود تو، جیسو، یونگی، چهیونگ، لیسا (با گریه)
~ جنیا من بهت اطمینان میدم که کسی چیزیش نشه
_قول میدی؟
~قول میدم حالا دیگه گریه نکن
جنی سرش رو تکون داد و اشکاش رو پاک کرد. تهیونگ بوسه ی کوچکی به لبای جنی زد و رفت.
___________________________________________________
این پارتم تموم شد🩶✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه💎🧋
دیوانه وار پارت 4
______________________________
اونا لیسا رو بردن و براش قضیه رو تعریف کردن ،لیسا ناچار قبول کرد چون نمیخواست دوستاش از گذشتش باخبر بشن.
ویو: ساعت 5 داخل فرودگاه
همه رسیده بودن و منتظر پروازی بودن که یک ربع تأخیر داشت. چهیونگ استرس داشت ولی وقتی فکر میکرد که جنکوک پیششه یه ذره از استرسش کم میشد. داشت با خودش چیکار میکرد؟ واقعا میخواست این کارو انجام بده؟ چرا این پیشنهاد رو قبول کرد؟ اینا سولات و گره های بدون جواب ذهن چهیونگ بودند. لیسا پیش جنی و جیسو و چهیونگ بود. همشون میترسیدن و تو ذهنشون پر از سوال بود. جنی دوست داشت بره پیش تهیونگ اما جلوی باباش نمیتونست.
جیسو بیشتر از همه میخواست زود این ماموریت تموم بشه اما بی خبر از اینکه خواسته اش بی فایده اس
چند مین دیگه هواپیما به مقصد تایلند حرکت کرد . جنی پیش تهیونگ، چهیونگ پیش جنکوک، جیسو پیش لیسا و جیمین پیش سوکجین نشسته بودند. هواپیما شخصی بود و فقط خودشون بودن. حدود 1 ساعت بعد جنی رفت سرویس بهداشتی بعدش تهیونگم دنبالش رفت. جنی داشت دستاشو می شست که تهیونگ گفت: حالت خوبه؟
جنی از ترس پرد هوا
_ وای ترسیدم دیوونه
~ فهمیدم استرس داری گفتم بیام پیشت
_نه فقط یه ذره میترسم خیلیا توی ماموریت میمیرن
~اوه بیبی نترس مطمئن باش چیزیت نمیشه. و رفت جنی رو بغل کرد، جنی هم بدون اختیار اشکاش از هم سبقت میگرفتن
_فقط من نیستم که خود تو، جیسو، یونگی، چهیونگ، لیسا (با گریه)
~ جنیا من بهت اطمینان میدم که کسی چیزیش نشه
_قول میدی؟
~قول میدم حالا دیگه گریه نکن
جنی سرش رو تکون داد و اشکاش رو پاک کرد. تهیونگ بوسه ی کوچکی به لبای جنی زد و رفت.
___________________________________________________
این پارتم تموم شد🩶✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه💎🧋
۲۵۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.