پارت⁵
پارت⁵
چویا کون برام ی اتاق اجاره میکنه و میگه:این اتاق،یکی از خوابگاه های مجلل مافیای بندره!بنا بر این حق نداری کثیفش کنی یا چیزی ازش بدزدی!
با تردید میگم:من؟من کی چیزی دزدیدم؟
پروندم رو بالا میگیره و میگه:۱۹ ژوئن:هفت عدد قاشق نقره دزدیده شده/۲۲جولای:کنسول گیم نسخه ۰.۲۲ دزدیده شده...همینا بستن یا بازم بگم؟
دستام رو بالا میبرم و نیشخند میزنم:باشه باشه...تو بردی!بهت قول میدم چیزی ندیدم!
نفسش رو با عصبانیت بیرون میده و از اتاق بیرون میره و درو پست سرش میکوبه...شونه بالا ميندازم و میرم سروقت چمدونم تا بازشون کنم
پنج یا شش دقیقه بعد دازای کون در میزنه و میگه:هینا چان...اونجایی؟
در حالی ک سرم گرم جمع کردن وسایلمو میگم:آره...میتونی بیای تو
در رو باز میکنه و ی مشت کاغذ رو بالا میگیره...با تعجب بهش نگاه میکنم و میگم:اونا چین؟
میگه:اینا کارنامه های هر ده سال تحصیلی تو هستن...از سال اول تا دهم!همشون بیست بیستن!
بعد با تمسخر میگه:رمز موفقیتت چیه؟
شونه بالا ميندازم میگم:وقتی خونواده ای نداری ک بع از مدرسه باهاشون وقت بگذرونی...ترجیحا دلت میخواد سرت رو با درس خوندن گرم کنی!
رو مبل ولو میشه و سرش رو پایین میندازه:اوه...متاسفم!
بهش لبخند میزنم و میگم:دلیلی نداره ک متاسف باشی!حالا ک حرف مدرسه شد...قراره کدوم مدرسه برم؟
دازای کون سرش رو بالا میاره و میگه:دبیرستان لابلالی!
صورتم رو کج میکنم و میگم:این دیگه چجور اسمیه؟
پوزخند میزنه و میگه:لابلالی ب معنی درخت بلوطه!این مدرسه یکی از مدارس ممتاز کشوره!برای استتار باید نظراتتون در حد معمول این مدرسه باشه...نه پایینتر و نه بالا تر!
صورتم رو بیشتر کج میکنم و میگم:حیف این استعدادی ک من دارم!
.......
چویا کون برام ی اتاق اجاره میکنه و میگه:این اتاق،یکی از خوابگاه های مجلل مافیای بندره!بنا بر این حق نداری کثیفش کنی یا چیزی ازش بدزدی!
با تردید میگم:من؟من کی چیزی دزدیدم؟
پروندم رو بالا میگیره و میگه:۱۹ ژوئن:هفت عدد قاشق نقره دزدیده شده/۲۲جولای:کنسول گیم نسخه ۰.۲۲ دزدیده شده...همینا بستن یا بازم بگم؟
دستام رو بالا میبرم و نیشخند میزنم:باشه باشه...تو بردی!بهت قول میدم چیزی ندیدم!
نفسش رو با عصبانیت بیرون میده و از اتاق بیرون میره و درو پست سرش میکوبه...شونه بالا ميندازم و میرم سروقت چمدونم تا بازشون کنم
پنج یا شش دقیقه بعد دازای کون در میزنه و میگه:هینا چان...اونجایی؟
در حالی ک سرم گرم جمع کردن وسایلمو میگم:آره...میتونی بیای تو
در رو باز میکنه و ی مشت کاغذ رو بالا میگیره...با تعجب بهش نگاه میکنم و میگم:اونا چین؟
میگه:اینا کارنامه های هر ده سال تحصیلی تو هستن...از سال اول تا دهم!همشون بیست بیستن!
بعد با تمسخر میگه:رمز موفقیتت چیه؟
شونه بالا ميندازم میگم:وقتی خونواده ای نداری ک بع از مدرسه باهاشون وقت بگذرونی...ترجیحا دلت میخواد سرت رو با درس خوندن گرم کنی!
رو مبل ولو میشه و سرش رو پایین میندازه:اوه...متاسفم!
بهش لبخند میزنم و میگم:دلیلی نداره ک متاسف باشی!حالا ک حرف مدرسه شد...قراره کدوم مدرسه برم؟
دازای کون سرش رو بالا میاره و میگه:دبیرستان لابلالی!
صورتم رو کج میکنم و میگم:این دیگه چجور اسمیه؟
پوزخند میزنه و میگه:لابلالی ب معنی درخت بلوطه!این مدرسه یکی از مدارس ممتاز کشوره!برای استتار باید نظراتتون در حد معمول این مدرسه باشه...نه پایینتر و نه بالا تر!
صورتم رو بیشتر کج میکنم و میگم:حیف این استعدادی ک من دارم!
.......
۲.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.