bloody mary p1
یون کیونگ ویو
امشب شب کار بودم
کلا ساعت کاری از 9 صبح تا 11 شب بود
و خب الان 11 شبه
خواستم وسایلم رو جمع کنم برم که رئیس جانگ اومد دفترم
( یون کیونگ + هوسوک × )
+ اوه سلام اقای جانگ
× سلام ، کجا ؟
+ خب خونه دیگه
× مگه من بهت گفتم بری ؟
+ خب اخه ساعت کاری ....
× هیش رو حرفم حرف نزن ، امشب تا وقتی کارت تموم نشده حق نداری بری فهمیدی ؟
+ اخه ... باشه
×آفرین
و رفت
ایشششش مرتیکه پررو
الان من توی این شرکت تک و تنها چیکار کنم ؟
از ترس میر*ینم تو خودم 😐
( یک ساعت بعد )
اوووففف خسته شدمم اخه کدوم مشنگی بیشتر از ساعت کاری اونم شب قبل هالووین کار میکنه ؟
اووووه راستییی فردا هالووینههه یس یسسس
به دوستم یونا پیام دادم
یون کیونگ : هی یونا شی ، برای فردا لباس داری ؟
یونا یکم بعد جواب داد
یونا : سلام یون یون ! معلومه دارم
یون کیونگ : لباست چیه ؟
یونا : لباس پنی وایز
یون کیونگ : اووو چه خفن ، من گوست فیسم
یونا : یه چاقو هم بیار ادم بکش
لبخندی زدم
یون کیونگ : اگه بیارم اول تو رو میکشم
یونا : بد بچ
یون کیونگ : 😂
گوشیم رو کنار گذاشتم و به کارم ادامه دادم و همینجور هوسوک رو فحش میدادم
که گوشی فاکیم زنگ خورد
ناشناس بود
با بی اعصابی جواب دادم
+ بله ؟
شخص سوم : سلام ، یون کیونگ ! ( با لحن ترسناک )
+ سلام شما؟
شخص سوم : مهم نیست من کی هستم ، مهم اینه کجا هستم !
+خب کجایی ؟
شخص سوم : توی اتاق رییست
+ مگه رئیس اونجا نیست ؟
شخص سوم : نه اون از اینجا رفته
+ خب الان از من چی میخوای ؟
شخص سوم : میخوام بدونم ، از هالووین خوشت میاد ؟
+ اره خیلی زیاد
شخص سوم : داری براش برنامه ریزی میکنی نه ؟
+ اره ، دارم اینترنتی شکلات میخرم به بچه ها بدم
شخص سوم : اون شکلاتا به دردت نمیخورن کیونگ !
+ چرا ؟
شخص سوم : اگه بیای توی دفتر رئیس میفهمی
و قطع کرد
این چش بود ؟
حقیقتا کنجکاو شدم
سعی کردم به روی خودم نیارم ولی دوباره بهم زنگ زد
+ زورکیه ؟
شخص سوم : اگه میخوای بیا
و دوباره قطع کرد
حقیقتااا خیلی کنجکاو شدم
اروم اروم رفتم سمت اتاق رییس
در زدم ولی صدایی نیومد
پس در رو باز کردم
کسی نبود
نفسی تازه کردم و رفتم داخل
یهو در بسته شد
+ شت !
+ اهای ! گفتی بیام اومدم کارت چیه ؟
حس کردم یه چیزی مثل چاقو وارد گردنم شد
نفسم کاملا برید
اون چیز از گردنم در اومد و من محکم خوردم زمین
سعی کردم بفهمم کیه
خودمو برگردوندم و با چهره ترسناک مواجه شدم
همون فرد نزدیک گوشم گفت : ساعت 12 شبه !
نشست رو پام و تا میتونست چاقوش رو تو شکمم فرو کرد
گل مریمی روی گردنم گذاشت و رفت
جونی نداشتم و چشمم رو بستم
اسلاید دو گل مریم
اسلاید دو ماسکش
امشب شب کار بودم
کلا ساعت کاری از 9 صبح تا 11 شب بود
و خب الان 11 شبه
خواستم وسایلم رو جمع کنم برم که رئیس جانگ اومد دفترم
( یون کیونگ + هوسوک × )
+ اوه سلام اقای جانگ
× سلام ، کجا ؟
+ خب خونه دیگه
× مگه من بهت گفتم بری ؟
+ خب اخه ساعت کاری ....
× هیش رو حرفم حرف نزن ، امشب تا وقتی کارت تموم نشده حق نداری بری فهمیدی ؟
+ اخه ... باشه
×آفرین
و رفت
ایشششش مرتیکه پررو
الان من توی این شرکت تک و تنها چیکار کنم ؟
از ترس میر*ینم تو خودم 😐
( یک ساعت بعد )
اوووففف خسته شدمم اخه کدوم مشنگی بیشتر از ساعت کاری اونم شب قبل هالووین کار میکنه ؟
اووووه راستییی فردا هالووینههه یس یسسس
به دوستم یونا پیام دادم
یون کیونگ : هی یونا شی ، برای فردا لباس داری ؟
یونا یکم بعد جواب داد
یونا : سلام یون یون ! معلومه دارم
یون کیونگ : لباست چیه ؟
یونا : لباس پنی وایز
یون کیونگ : اووو چه خفن ، من گوست فیسم
یونا : یه چاقو هم بیار ادم بکش
لبخندی زدم
یون کیونگ : اگه بیارم اول تو رو میکشم
یونا : بد بچ
یون کیونگ : 😂
گوشیم رو کنار گذاشتم و به کارم ادامه دادم و همینجور هوسوک رو فحش میدادم
که گوشی فاکیم زنگ خورد
ناشناس بود
با بی اعصابی جواب دادم
+ بله ؟
شخص سوم : سلام ، یون کیونگ ! ( با لحن ترسناک )
+ سلام شما؟
شخص سوم : مهم نیست من کی هستم ، مهم اینه کجا هستم !
+خب کجایی ؟
شخص سوم : توی اتاق رییست
+ مگه رئیس اونجا نیست ؟
شخص سوم : نه اون از اینجا رفته
+ خب الان از من چی میخوای ؟
شخص سوم : میخوام بدونم ، از هالووین خوشت میاد ؟
+ اره خیلی زیاد
شخص سوم : داری براش برنامه ریزی میکنی نه ؟
+ اره ، دارم اینترنتی شکلات میخرم به بچه ها بدم
شخص سوم : اون شکلاتا به دردت نمیخورن کیونگ !
+ چرا ؟
شخص سوم : اگه بیای توی دفتر رئیس میفهمی
و قطع کرد
این چش بود ؟
حقیقتا کنجکاو شدم
سعی کردم به روی خودم نیارم ولی دوباره بهم زنگ زد
+ زورکیه ؟
شخص سوم : اگه میخوای بیا
و دوباره قطع کرد
حقیقتااا خیلی کنجکاو شدم
اروم اروم رفتم سمت اتاق رییس
در زدم ولی صدایی نیومد
پس در رو باز کردم
کسی نبود
نفسی تازه کردم و رفتم داخل
یهو در بسته شد
+ شت !
+ اهای ! گفتی بیام اومدم کارت چیه ؟
حس کردم یه چیزی مثل چاقو وارد گردنم شد
نفسم کاملا برید
اون چیز از گردنم در اومد و من محکم خوردم زمین
سعی کردم بفهمم کیه
خودمو برگردوندم و با چهره ترسناک مواجه شدم
همون فرد نزدیک گوشم گفت : ساعت 12 شبه !
نشست رو پام و تا میتونست چاقوش رو تو شکمم فرو کرد
گل مریمی روی گردنم گذاشت و رفت
جونی نداشتم و چشمم رو بستم
اسلاید دو گل مریم
اسلاید دو ماسکش
۸.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.