P10
P10
اون شب تموم شد و رفتم خونمون...
بعد از دوماه مامان و بابام و دیدم و هیبی حس خوبی داشت دیدنشون..
صبح بود و قرار بود مثل همیشه بریم پارک بدوییم....
سوار ماشین بودیم و داشتیم به سمت پارک مرکزی سئول حرکت میکردیم..
همونطور که مامان و بابا داشتن درباره اینکه کدومشون با این ستای ورزشی جذاب تر به نظر میرسن بحث میکردن در حال چت کردن با تهیونگ بودم و غرق...
گفتش که دیشب دقیقا بعد از اینکه من رفتم مرخص شده و الان دارن میرن با خانوادش قدم بزنن...
×پیاده شو دخترم...
+..اوه کی رسیدیم...اوهه..بابا...چقدر جوون تر شدی..
×آره...هر کی میبینه میگه از زنت کوچیکتری؟..
÷دهنتو ببند بابا...
+عهه بحث نکنید😂
×ماشالا چقدر برات پیام میاد دخترم...
+عع...عع..از کانال بیمارستان..
÷خبریه مامان جان؟..
+نه مامانن..
×بریم خانم...
رفتیم تو پیست پیاده روی که دور تا دورش کلا درخت بود...
چون داشتیم همزمان داشتم باهاش چت میکردم و راه میرفتم مامانمینا جلو تر بودن...
انقدر غرق چت کردن باهاش بودم که فقط شنیدم مامانمینا با یکی سلام و علیک کردن و باهاشون رفتن...اوند سرمو بلند کنم که محکم با یه پسری برخورد کردم...
ولی سریع دستاش دور کمرم حلقه شد و نخوردم زمین
+ببخشید....
_...
+ههههههه...تهیونگگگ....
_عه سلاام...اینجا چیکار میکنی دکترم...
+..با مامانمینا...وایسا ببینم...مامانمینا..
_...با مامانمینا رفتن...
+..ببینم...آشنا درومدیم؟
_..آره فک کنم...واسه منم خیلییی عجیب بود....
+..خیلی خوب شد دیدمت...خیلی...خیلی خوشتیپ تر شدی...مدل موهات... با این ست ورزشی...کتونیات...نمیدونم چی بگم..
دستشو برد سمت دم اسبی موهام و پیچید دور دستش...
_نچ...اینجا که نمیشه...وسط پیسته..
دستشو پیچید دور کمرم و بردم سمت یه جایی...
+کجا میریم تهیونگ؟...
_میریم یه جا بشینیم..
+مامانینا...
_...بهمون زنگ میزنن حالا..
رفتیم زیر یه درخت توت و نشستیم روی نیمکت...
اون شب تموم شد و رفتم خونمون...
بعد از دوماه مامان و بابام و دیدم و هیبی حس خوبی داشت دیدنشون..
صبح بود و قرار بود مثل همیشه بریم پارک بدوییم....
سوار ماشین بودیم و داشتیم به سمت پارک مرکزی سئول حرکت میکردیم..
همونطور که مامان و بابا داشتن درباره اینکه کدومشون با این ستای ورزشی جذاب تر به نظر میرسن بحث میکردن در حال چت کردن با تهیونگ بودم و غرق...
گفتش که دیشب دقیقا بعد از اینکه من رفتم مرخص شده و الان دارن میرن با خانوادش قدم بزنن...
×پیاده شو دخترم...
+..اوه کی رسیدیم...اوهه..بابا...چقدر جوون تر شدی..
×آره...هر کی میبینه میگه از زنت کوچیکتری؟..
÷دهنتو ببند بابا...
+عهه بحث نکنید😂
×ماشالا چقدر برات پیام میاد دخترم...
+عع...عع..از کانال بیمارستان..
÷خبریه مامان جان؟..
+نه مامانن..
×بریم خانم...
رفتیم تو پیست پیاده روی که دور تا دورش کلا درخت بود...
چون داشتیم همزمان داشتم باهاش چت میکردم و راه میرفتم مامانمینا جلو تر بودن...
انقدر غرق چت کردن باهاش بودم که فقط شنیدم مامانمینا با یکی سلام و علیک کردن و باهاشون رفتن...اوند سرمو بلند کنم که محکم با یه پسری برخورد کردم...
ولی سریع دستاش دور کمرم حلقه شد و نخوردم زمین
+ببخشید....
_...
+ههههههه...تهیونگگگ....
_عه سلاام...اینجا چیکار میکنی دکترم...
+..با مامانمینا...وایسا ببینم...مامانمینا..
_...با مامانمینا رفتن...
+..ببینم...آشنا درومدیم؟
_..آره فک کنم...واسه منم خیلییی عجیب بود....
+..خیلی خوب شد دیدمت...خیلی...خیلی خوشتیپ تر شدی...مدل موهات... با این ست ورزشی...کتونیات...نمیدونم چی بگم..
دستشو برد سمت دم اسبی موهام و پیچید دور دستش...
_نچ...اینجا که نمیشه...وسط پیسته..
دستشو پیچید دور کمرم و بردم سمت یه جایی...
+کجا میریم تهیونگ؟...
_میریم یه جا بشینیم..
+مامانینا...
_...بهمون زنگ میزنن حالا..
رفتیم زیر یه درخت توت و نشستیم روی نیمکت...
۱۳.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.