Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دریا: خوب خوابیدم ولی خواب هایی خوب ندیدم
کامیار: فالشو وا نکن ولش کن خیره حتما
دریا: اون دوران ترسناک و خاطره هنوز یادمه
کامیار: منم از خاطرم نرفته
دریا: بعضی وقت ها فکر میکنم رضا مریم دارن بهمنگاه میکنن یک گوشه
کامیار: منم هنوز یادم نرفته
دریا: برای بعًی ها ک تعریف میکنیم باور نمکنن حالا چه برسه به خودمون
داشتیم غذا میخوردیم ک چشم تو چشم شدیم و این خیلی قشنگ بود
دریا: این غذا چقدر خوشمزه شده مثل همیشه، دستانت جادو میکند
کامیار:مرسی کوکی من اما بدون تو، هیچ کدام از این طعمها معنا ندارد تویی که سفره را زنده میکنی
دریا:او یادته اولین غذامون؟ اولین بار کنار هم غذا خوردیم؟ اون روز چقدر خندهدار بود
کامیار: آره و هنوز هم فکر میکنم که چطور اون سوپ رو خراب کردی
دریا:ولی منم یادمه ک بهم گفتی باید بیشتر تمرین کنی
غذامون خوردیم ک کامیار زنگ زد به بقیه بچه ها ک بیان اخه خیلی تنها بودیم
کامیار: زنگ زدم بقیه بچه ها بیان
دریا: ما ک الان خوابمون نمیبره بیا بازی کنیم
کامیار:چی بازی؟
دریا: جرعت حقیقت،حالا جرعت ولش فقط حقیقت
کامیار: اوک
نشستیم روبرو هم و شروع کردیم
دریا:اول نوبت توعه بپرس؟
کامیار: چه چیزی در زندگی ات خیلی ازش میترسی؟
دریا: من جدایی خیلی ازش میترسم خیانت جدایی اینا میتونه نابودم کنه
کامیار: قربونت برم کوکی شکلاتی من
دریا: خدانکنه
کامیار:حالا تو بپرس؟
دریا:بزرگترین رازت چی ک هیچ کس نمدونه؟
کامیار: اوومم اینک ۱۸ سالم بود دختر اوردم خونه و به ۱۰ دقیقه نکشید بیرونش کردم
دریا:کامیارررررر(بلند)
کامیار:خب دوستام میوردن منم گفتم بیارم ک هول کردم بیرونش کردم
دریا: پفف بپرس؟
کامیار: اگر فقط یک روز از زندگیت باقی مونده چیکار میکردی؟زبونم لال خدانکرده
دریا: با تو میرفتم کنار دریا و تا موقع مرگم تو بغلت میبودم
کامیار بلند میشه و سر دریا میبوسه همنجور ک برق ها خونه میرهه
دریا: کامیارررر(باداد)
کامیار: هیس هیچی نیست برق ها رفت بزار بیبینم چیشده
دریا: نرو من میترسم
کامیار:باید برم بیبینم چیشده
دریا: زود بیا
رفت منم همونجا نشسته بودم و تو خودم جمع شدم خیلی از تاریکی میترسیدم، همنجور تو خودم جمع شده بودم ک با صدای یک زن به خودم امدم...
دیر شد ک گذاشتم دلیل داره ک بعد میام بهتون میگم
دریا: خوب خوابیدم ولی خواب هایی خوب ندیدم
کامیار: فالشو وا نکن ولش کن خیره حتما
دریا: اون دوران ترسناک و خاطره هنوز یادمه
کامیار: منم از خاطرم نرفته
دریا: بعضی وقت ها فکر میکنم رضا مریم دارن بهمنگاه میکنن یک گوشه
کامیار: منم هنوز یادم نرفته
دریا: برای بعًی ها ک تعریف میکنیم باور نمکنن حالا چه برسه به خودمون
داشتیم غذا میخوردیم ک چشم تو چشم شدیم و این خیلی قشنگ بود
دریا: این غذا چقدر خوشمزه شده مثل همیشه، دستانت جادو میکند
کامیار:مرسی کوکی من اما بدون تو، هیچ کدام از این طعمها معنا ندارد تویی که سفره را زنده میکنی
دریا:او یادته اولین غذامون؟ اولین بار کنار هم غذا خوردیم؟ اون روز چقدر خندهدار بود
کامیار: آره و هنوز هم فکر میکنم که چطور اون سوپ رو خراب کردی
دریا:ولی منم یادمه ک بهم گفتی باید بیشتر تمرین کنی
غذامون خوردیم ک کامیار زنگ زد به بقیه بچه ها ک بیان اخه خیلی تنها بودیم
کامیار: زنگ زدم بقیه بچه ها بیان
دریا: ما ک الان خوابمون نمیبره بیا بازی کنیم
کامیار:چی بازی؟
دریا: جرعت حقیقت،حالا جرعت ولش فقط حقیقت
کامیار: اوک
نشستیم روبرو هم و شروع کردیم
دریا:اول نوبت توعه بپرس؟
کامیار: چه چیزی در زندگی ات خیلی ازش میترسی؟
دریا: من جدایی خیلی ازش میترسم خیانت جدایی اینا میتونه نابودم کنه
کامیار: قربونت برم کوکی شکلاتی من
دریا: خدانکنه
کامیار:حالا تو بپرس؟
دریا:بزرگترین رازت چی ک هیچ کس نمدونه؟
کامیار: اوومم اینک ۱۸ سالم بود دختر اوردم خونه و به ۱۰ دقیقه نکشید بیرونش کردم
دریا:کامیارررررر(بلند)
کامیار:خب دوستام میوردن منم گفتم بیارم ک هول کردم بیرونش کردم
دریا: پفف بپرس؟
کامیار: اگر فقط یک روز از زندگیت باقی مونده چیکار میکردی؟زبونم لال خدانکرده
دریا: با تو میرفتم کنار دریا و تا موقع مرگم تو بغلت میبودم
کامیار بلند میشه و سر دریا میبوسه همنجور ک برق ها خونه میرهه
دریا: کامیارررر(باداد)
کامیار: هیس هیچی نیست برق ها رفت بزار بیبینم چیشده
دریا: نرو من میترسم
کامیار:باید برم بیبینم چیشده
دریا: زود بیا
رفت منم همونجا نشسته بودم و تو خودم جمع شدم خیلی از تاریکی میترسیدم، همنجور تو خودم جمع شده بودم ک با صدای یک زن به خودم امدم...
دیر شد ک گذاشتم دلیل داره ک بعد میام بهتون میگم
۸.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.