فصل دوم وانشات جونگ کوک
چند ساعت بعد
....
" جونگ کوک "
ا/ت خسته شده بود .
جونگ کوک : هه (خنده) خسته شدی ؟
ا/ت : بیا یکم استراحت کنیم .
جونگ کوک : باش ، من برم ی چیز خنک بیارم .
" ا/ت "
هواسم پرت بود ، داشتم به ادامه تمیز کاری فکر میکردم .
جونگ کوک : بیا بگیرش . پرت کرد سمتم
ا/ت : هااا .... چی ........... آه صورتم
بطری به صورتم خورد . جونگ کوک : عزیزم حالت خوبه ؟ ( نگران) هاااا لب داره خون میاد .. ا/ت : هیچی نیس فقط زخم شد .
جونگ کوک : صبر کن . میدونم چی خوبت میکنه . صورتم بوس بارون کرد .
جونگ کوک : بهتر شدی ؟ ( با نیش خند )
ا/ت : معلومه ( خنده ) خیله خب بیا ادامه بدیم .
چند ساعت بعد
......
تمیز کاری تموم شد . جونگ کوک : بریم بیرون یه چی بخوریم . سرم رو به عنوان [نه] تکون دادم . جونگ کوک : چرا . ا/ت :میخوام خودم غذا درست کنم . جونگ کوک : اوکی .
در همین هین گوشیه جونگ کوک زنگ خورد. جونگ کوک : بله. یونا : شماره جناب جئون جونگ کوک جونگ کوک : شما یونا: من
لیم یونا هستم . ( همسر تهیونگ بود) میشه بیاید اینجا ؟ تهیونگ تصادف کرده . ( همه اینا رو با گریه گفت )
جونگ کوک : یونا شی بله الان میام .
گوشیش رو قطع کرد . جونگ کوک: عزیزم من باید برم . ا/ت : کجا ( نگران)
جونگ کوک : دوستم تصادف کرده . اونم کاناداست ، باید برم بیمارستان
سَرم رو بوسید و رفت .
" جونگ کوک "
رسیدم بیمارستان .
جونگ کوک : ببخشید چند دقیقه پیش ی مرد به خاطر تصادف آوردن . میشه بگید کجا بردنش . پرستار: سمت راست برید ، اتاق عمل
جونگ کوک رفتم . یونا نشسته بود و گریه می کرد . جونگ کوک : یونا شی ، من جونگ کوک هستم . یونا اشکاش رو زد کنار و بلند شد. یونا : سلام ! خوشبختم .
چند دقیقه بعد دکتر از اتاق عمل اومد .
یونا : دکتر چی شد . دکتر : حالش خوبه جای نگرانی نیست . فقط باید یک هفته بستری بشه و تحت نظر ما باشه . یونا : ازتون ممنونم .
جونگ کوک : خداروشکر حالش خوبه .
" ا/ت "
گوشیم رو برداشتم و با جونگ کوک زنگ زدم . جونگ کوک : جونم ا/ت : چی شد ، حال دوستت چطوره . جونگ کوک : خوبه ، ولی باید یک هفته بستری بشه . ا/ت : خوبه ( خیالش راحت شد ) کی میای .
جونگ کوک : یه چند دقیقه دیگه میام .
ا/ت : اوکی منتظرم :)
" جونگ کوک "
گوشی رو قطع کردم . جونگ کوک : یونا شی من میرم ، اگر اتفاقی افتاد ممنون میشم به من خبر بدید . یونا : بله ، ممنونم به خاطر اینکه اومدید. جونگ کوک: خواهش میکنم خدافظ . یونا : خدافظ .
سوار ماشین شدم و به طرف خونه حرکت کردم .
....
" جونگ کوک "
ا/ت خسته شده بود .
جونگ کوک : هه (خنده) خسته شدی ؟
ا/ت : بیا یکم استراحت کنیم .
جونگ کوک : باش ، من برم ی چیز خنک بیارم .
" ا/ت "
هواسم پرت بود ، داشتم به ادامه تمیز کاری فکر میکردم .
جونگ کوک : بیا بگیرش . پرت کرد سمتم
ا/ت : هااا .... چی ........... آه صورتم
بطری به صورتم خورد . جونگ کوک : عزیزم حالت خوبه ؟ ( نگران) هاااا لب داره خون میاد .. ا/ت : هیچی نیس فقط زخم شد .
جونگ کوک : صبر کن . میدونم چی خوبت میکنه . صورتم بوس بارون کرد .
جونگ کوک : بهتر شدی ؟ ( با نیش خند )
ا/ت : معلومه ( خنده ) خیله خب بیا ادامه بدیم .
چند ساعت بعد
......
تمیز کاری تموم شد . جونگ کوک : بریم بیرون یه چی بخوریم . سرم رو به عنوان [نه] تکون دادم . جونگ کوک : چرا . ا/ت :میخوام خودم غذا درست کنم . جونگ کوک : اوکی .
در همین هین گوشیه جونگ کوک زنگ خورد. جونگ کوک : بله. یونا : شماره جناب جئون جونگ کوک جونگ کوک : شما یونا: من
لیم یونا هستم . ( همسر تهیونگ بود) میشه بیاید اینجا ؟ تهیونگ تصادف کرده . ( همه اینا رو با گریه گفت )
جونگ کوک : یونا شی بله الان میام .
گوشیش رو قطع کرد . جونگ کوک: عزیزم من باید برم . ا/ت : کجا ( نگران)
جونگ کوک : دوستم تصادف کرده . اونم کاناداست ، باید برم بیمارستان
سَرم رو بوسید و رفت .
" جونگ کوک "
رسیدم بیمارستان .
جونگ کوک : ببخشید چند دقیقه پیش ی مرد به خاطر تصادف آوردن . میشه بگید کجا بردنش . پرستار: سمت راست برید ، اتاق عمل
جونگ کوک رفتم . یونا نشسته بود و گریه می کرد . جونگ کوک : یونا شی ، من جونگ کوک هستم . یونا اشکاش رو زد کنار و بلند شد. یونا : سلام ! خوشبختم .
چند دقیقه بعد دکتر از اتاق عمل اومد .
یونا : دکتر چی شد . دکتر : حالش خوبه جای نگرانی نیست . فقط باید یک هفته بستری بشه و تحت نظر ما باشه . یونا : ازتون ممنونم .
جونگ کوک : خداروشکر حالش خوبه .
" ا/ت "
گوشیم رو برداشتم و با جونگ کوک زنگ زدم . جونگ کوک : جونم ا/ت : چی شد ، حال دوستت چطوره . جونگ کوک : خوبه ، ولی باید یک هفته بستری بشه . ا/ت : خوبه ( خیالش راحت شد ) کی میای .
جونگ کوک : یه چند دقیقه دیگه میام .
ا/ت : اوکی منتظرم :)
" جونگ کوک "
گوشی رو قطع کردم . جونگ کوک : یونا شی من میرم ، اگر اتفاقی افتاد ممنون میشم به من خبر بدید . یونا : بله ، ممنونم به خاطر اینکه اومدید. جونگ کوک: خواهش میکنم خدافظ . یونا : خدافظ .
سوار ماشین شدم و به طرف خونه حرکت کردم .
۱۲۱.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.