پارت ۹
ا\ت:اوهوم میدونم
کوک:برو خوش بگزرون
ا\ت:جات خالی تو هم برو پیش اعضا تنها نمونیا
کوک:نگران من نباش بای
ا\ت:بای
جونگکوک پاشد رفت پیش جیمین
کوک:ات رفته بوسان با دوستاش منم تنهام اومدم پیش تو
جیمین:خوب کردی بیا تو اما با این حالش؟
کوک:چیکارش کنم آخه
جیمین:فقط سخت نگیر بهش بزار حالش بهتر شه
کوک:اوک
جیمین:بیا شام بخوریم سوشی درست کردم
کوک:اومدم
جیمین:مامان ات از این موضوع خبر داره؟
کوک:نه
جیمین:بهش بگو باید بدونه
کوک:اونا که کره زندگی نمیکنن و اگرم بگم اونا تو غربتن بد جور نگران دخترشون میشن
جیمین:اینم حرفیه
کوک:هیونجینم باهاشون رفته هیونجینم میدونی که چقدر حیوونه و دنبال زنای مردمه
جیمین:وای هیونجین خیلی بده چرا گذاشتی هیونجینم بره باهاشون؟
کوک:مگ دسته منه؟
کوک:خداکنه اتفاقی نیوفته
فلش بک به ا\ت و دوستاش
ا\ت:بچه ها من خوابم میاد
لیسا:برو عزیزم ما هم میخوابیم
ا\ت:اوهوم شب بخیر
یجی:شب بخیر
هیونجین:منم میرم
(هیونجین رفت دنبال ات )
ا\ت:نیا دنبالم
هیون.. : اخه دوستت دارم
ا\ت:غلط کردی
(ا\ت سریع فرار کرد رفت تو اتاق خودش تا اون نیاد ات نتونست تا سه شب بخوابه فکرش درگیر بود که به کوک بگه که هیونجین اذیتش میکنه یانه )
(ات تلفنشو برداشت زنگ زد به جونگکوک)
ا\ت:الو
کوک:الو چیزی شده این وقت شب زنگ زدی؟*(باترس)
ادامه دارد....
کوک:برو خوش بگزرون
ا\ت:جات خالی تو هم برو پیش اعضا تنها نمونیا
کوک:نگران من نباش بای
ا\ت:بای
جونگکوک پاشد رفت پیش جیمین
کوک:ات رفته بوسان با دوستاش منم تنهام اومدم پیش تو
جیمین:خوب کردی بیا تو اما با این حالش؟
کوک:چیکارش کنم آخه
جیمین:فقط سخت نگیر بهش بزار حالش بهتر شه
کوک:اوک
جیمین:بیا شام بخوریم سوشی درست کردم
کوک:اومدم
جیمین:مامان ات از این موضوع خبر داره؟
کوک:نه
جیمین:بهش بگو باید بدونه
کوک:اونا که کره زندگی نمیکنن و اگرم بگم اونا تو غربتن بد جور نگران دخترشون میشن
جیمین:اینم حرفیه
کوک:هیونجینم باهاشون رفته هیونجینم میدونی که چقدر حیوونه و دنبال زنای مردمه
جیمین:وای هیونجین خیلی بده چرا گذاشتی هیونجینم بره باهاشون؟
کوک:مگ دسته منه؟
کوک:خداکنه اتفاقی نیوفته
فلش بک به ا\ت و دوستاش
ا\ت:بچه ها من خوابم میاد
لیسا:برو عزیزم ما هم میخوابیم
ا\ت:اوهوم شب بخیر
یجی:شب بخیر
هیونجین:منم میرم
(هیونجین رفت دنبال ات )
ا\ت:نیا دنبالم
هیون.. : اخه دوستت دارم
ا\ت:غلط کردی
(ا\ت سریع فرار کرد رفت تو اتاق خودش تا اون نیاد ات نتونست تا سه شب بخوابه فکرش درگیر بود که به کوک بگه که هیونجین اذیتش میکنه یانه )
(ات تلفنشو برداشت زنگ زد به جونگکوک)
ا\ت:الو
کوک:الو چیزی شده این وقت شب زنگ زدی؟*(باترس)
ادامه دارد....
۴.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.