اوج پروانه: پارت چهار
اون مرد با ماسک عجیب و غریبی که به صورت دعشت به اونها نزدیک شدو
گفت: شما چرا تنها اینجایید و دارید گریه میکنید اتفاقی افتاده؟(با لحنی آروم)
شینوبو با گریه جواب داد: همه ی، همهی خانواده ی ما مردن
کانائه که تا اون لحظه فقط با چشمای اشکان نگاه میکرد پرسید: آقا شما کی هستید؟
مرد جواب داد: من ساکونجی اوروکوداکی هستم ببنم شما چی شما کی هستید
.
از زبان شینوبو
.
ما خودمونو معرفی کردیمو اقای ساکونجی مارو به داخل خونه برد و اونجا ازمون خواست تا داستان زندگیمونو براش بگیم
.
از زبان راوی
.
دخترا داستانشونو تعریف کردن و اوروکوداکی اومد پیششون و انها رو در آغوش گرفت و گفت ایبی نداره اینجا جاتون امنه و تا هر وقت بخواین میتونید اینجا بمونید
وقتی حرفاش تموم شد به یک اتاق اشره کرد و
گفت: برید اونجا و کمی استراحت کنید براتون لباس میارم تا راحت باشیم
درست میگفت با اون لباسا راحت نبودن چون لباساشون خیلی تنگ بود
.
از زبان شینوبو
.
ما وارد اتاق شدیم و ساکوجی سان برامون لباس آورد وقتی عوض کردیم خواهرم خوابش برد ولی من کانائو رو بغل کرده بودمو زیر لب بهش
میگفتم: کسی قرار نیست بهت آسیب بزنه تا اخرش مراقبتم
تا اینکه یه نفر در و زد و منم بدو درو باز کردم. ساکونجی سان بود و ببهم گفت که همراهش برم
منم گوش کردم و باهاش رفتم
وقتی رفتیم بیرون بهم چیزی گفت که هم باعث زنده شدن خاطرات بدم بود هم پدرو مادرم که مردن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان ببخشید کوتاه بود آخه یکم خستم میخوام بخوابم😅
راستی دوستان اگه نظراتتونو و تو کامنت ها بهم بگید خیلی خوشحالم میکنید🌌
فعلا سایونارا 🦋
گفت: شما چرا تنها اینجایید و دارید گریه میکنید اتفاقی افتاده؟(با لحنی آروم)
شینوبو با گریه جواب داد: همه ی، همهی خانواده ی ما مردن
کانائه که تا اون لحظه فقط با چشمای اشکان نگاه میکرد پرسید: آقا شما کی هستید؟
مرد جواب داد: من ساکونجی اوروکوداکی هستم ببنم شما چی شما کی هستید
.
از زبان شینوبو
.
ما خودمونو معرفی کردیمو اقای ساکونجی مارو به داخل خونه برد و اونجا ازمون خواست تا داستان زندگیمونو براش بگیم
.
از زبان راوی
.
دخترا داستانشونو تعریف کردن و اوروکوداکی اومد پیششون و انها رو در آغوش گرفت و گفت ایبی نداره اینجا جاتون امنه و تا هر وقت بخواین میتونید اینجا بمونید
وقتی حرفاش تموم شد به یک اتاق اشره کرد و
گفت: برید اونجا و کمی استراحت کنید براتون لباس میارم تا راحت باشیم
درست میگفت با اون لباسا راحت نبودن چون لباساشون خیلی تنگ بود
.
از زبان شینوبو
.
ما وارد اتاق شدیم و ساکوجی سان برامون لباس آورد وقتی عوض کردیم خواهرم خوابش برد ولی من کانائو رو بغل کرده بودمو زیر لب بهش
میگفتم: کسی قرار نیست بهت آسیب بزنه تا اخرش مراقبتم
تا اینکه یه نفر در و زد و منم بدو درو باز کردم. ساکونجی سان بود و ببهم گفت که همراهش برم
منم گوش کردم و باهاش رفتم
وقتی رفتیم بیرون بهم چیزی گفت که هم باعث زنده شدن خاطرات بدم بود هم پدرو مادرم که مردن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان ببخشید کوتاه بود آخه یکم خستم میخوام بخوابم😅
راستی دوستان اگه نظراتتونو و تو کامنت ها بهم بگید خیلی خوشحالم میکنید🌌
فعلا سایونارا 🦋
۴.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.