اشک های خاکستری
#پارت۲۶
#جونگکوک
دوباره اومد عمارتم.. ولی اینبار استرس قبلو نداشت...
سمتش قدم برداشتم.. تو چشمایی که فکر میکرد مصممن ولی درواقع خیلی شکننده و ناتوان بودن خیره شدم.. باهاش زیاد حرف نزده بودم ولی تو این سه سال خوب شناخته بودمش.. معصومیت نگاهش منو بزور به گوشه ی خاک خورده ای از ذهنم که متعلق به هه را بود هل داد..
گفتی کمکم میکنی... امضاش میکنم !
" ۶ ماه بعد / ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰ "
#ا.ت
آخرین ضربه کمربندش برای بار هزارم سوزوند تنمو.. بی جون به چشمای خونیش خیره شدم... میتونستم پشیمونیو ببینم تو چشاش.. ولی چشمای خودم.... از سوزش اشکی که میخواست بباره ولی اجازه باریدن نداشت پلکامو محکم روی هم فشردم.. همیشه اینجوری بودم... نمیتونستم اشک بریزم برای دردی که جسمم داره.. ولی فقط کافی بود جونگکوک یه کلمه بگه تا دیگه نتونم اشکامو بند بیارم
نگاهشو به دست و پاهام داد.. کبود بودن... هنر خودش بود
_ بهت گفتم تو کارام فضولی نکن.. یادت رفته؟! یا خوشت میاد هربار اینجوری بیوفتم به جونت؟؟
ازت... بدم میاد
مثل همیشه عصبانیتش چند برابر میشد با این جملم... بازدمشو کلافه و عصبی بیرون داد.. کمربندشو دوباره بست و بدون اینکه حرفی برای گفتن داشته باشه بیرون رفت..
در روهم طبق معمول قفل کرد پشت سرش
چاهی بود ک خودم کنده بودمش.. امضای اون قرار داد کوفتی به مدت دوسال کار خودم بود... ولی پشیمون نبودم.. تو این شیش ماه خیلی نزدیک شده بودم به جین و گذشته ای که قربانیش چوی هه را بود... تنها خواهر بکهو!
بعد دو ساعت برگشت اتاق.. اینبار اما متاسف و مهربون.. با مسکن و یه لیوان آب... روز به روز بیشتر حسش میکردم حال قلب مریض جونگکوکو.. اینکه انگار دوتا روح داشت تو بدنش... اینکه یروز برام آهنگ میخوند و یروز دیگه یجوری میزد منو ک بقیه فاتحه میخوندن برام
_ دختر کوچولوی جعون میبخشه ددیشو؟!
میدونستم دست خودش نیست... با اینکه درد داشتم ولی ندید گرفتمش و عین بچه های چهار ساله رفتم زیر پتو و قایم شدم تا خودش بیاد تو خونه پیتوییم
ددی نه! کوکی
کوکیو میبخشم
#جونگکوک
آروم سرمو بردم زیر پتو... به دختر کوچولوی مهربونی که خیلی کیوت لبخند رو لباش بود خیره شدم... برخلاف ظاهرش یه روح بزرگ و قوی داشت...
_ یعنی بخشیدی کوکی رو؟؟
سرشو نشونه نه تکون داد... میدونستم چی میخواد پتو رو کنار زدم و بغل گرفتمش.. یعنی باید پنهون میکردم ازش؟!
_ ا.ت... میخوام یچیز مهم بهت بگم.. گوش کن مهمه...
< چون دیر کردم شیش پارت اپ کردم در اصل قرار بود سه تا باشه... از پس فردا طبق روال سه تا اپ میشه >
#جونگکوک
دوباره اومد عمارتم.. ولی اینبار استرس قبلو نداشت...
سمتش قدم برداشتم.. تو چشمایی که فکر میکرد مصممن ولی درواقع خیلی شکننده و ناتوان بودن خیره شدم.. باهاش زیاد حرف نزده بودم ولی تو این سه سال خوب شناخته بودمش.. معصومیت نگاهش منو بزور به گوشه ی خاک خورده ای از ذهنم که متعلق به هه را بود هل داد..
گفتی کمکم میکنی... امضاش میکنم !
" ۶ ماه بعد / ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰ "
#ا.ت
آخرین ضربه کمربندش برای بار هزارم سوزوند تنمو.. بی جون به چشمای خونیش خیره شدم... میتونستم پشیمونیو ببینم تو چشاش.. ولی چشمای خودم.... از سوزش اشکی که میخواست بباره ولی اجازه باریدن نداشت پلکامو محکم روی هم فشردم.. همیشه اینجوری بودم... نمیتونستم اشک بریزم برای دردی که جسمم داره.. ولی فقط کافی بود جونگکوک یه کلمه بگه تا دیگه نتونم اشکامو بند بیارم
نگاهشو به دست و پاهام داد.. کبود بودن... هنر خودش بود
_ بهت گفتم تو کارام فضولی نکن.. یادت رفته؟! یا خوشت میاد هربار اینجوری بیوفتم به جونت؟؟
ازت... بدم میاد
مثل همیشه عصبانیتش چند برابر میشد با این جملم... بازدمشو کلافه و عصبی بیرون داد.. کمربندشو دوباره بست و بدون اینکه حرفی برای گفتن داشته باشه بیرون رفت..
در روهم طبق معمول قفل کرد پشت سرش
چاهی بود ک خودم کنده بودمش.. امضای اون قرار داد کوفتی به مدت دوسال کار خودم بود... ولی پشیمون نبودم.. تو این شیش ماه خیلی نزدیک شده بودم به جین و گذشته ای که قربانیش چوی هه را بود... تنها خواهر بکهو!
بعد دو ساعت برگشت اتاق.. اینبار اما متاسف و مهربون.. با مسکن و یه لیوان آب... روز به روز بیشتر حسش میکردم حال قلب مریض جونگکوکو.. اینکه انگار دوتا روح داشت تو بدنش... اینکه یروز برام آهنگ میخوند و یروز دیگه یجوری میزد منو ک بقیه فاتحه میخوندن برام
_ دختر کوچولوی جعون میبخشه ددیشو؟!
میدونستم دست خودش نیست... با اینکه درد داشتم ولی ندید گرفتمش و عین بچه های چهار ساله رفتم زیر پتو و قایم شدم تا خودش بیاد تو خونه پیتوییم
ددی نه! کوکی
کوکیو میبخشم
#جونگکوک
آروم سرمو بردم زیر پتو... به دختر کوچولوی مهربونی که خیلی کیوت لبخند رو لباش بود خیره شدم... برخلاف ظاهرش یه روح بزرگ و قوی داشت...
_ یعنی بخشیدی کوکی رو؟؟
سرشو نشونه نه تکون داد... میدونستم چی میخواد پتو رو کنار زدم و بغل گرفتمش.. یعنی باید پنهون میکردم ازش؟!
_ ا.ت... میخوام یچیز مهم بهت بگم.. گوش کن مهمه...
< چون دیر کردم شیش پارت اپ کردم در اصل قرار بود سه تا باشه... از پس فردا طبق روال سه تا اپ میشه >
۱.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.