تک پارتی تهیونگـــ
حالم ازش بهم میخورد... هنوزم میخوره ها... ولی تازگیا ب این پی بردم میتونه یکمم بامزه باشه... ما هیچ نقطه مشترکی باهم نداریم... هنوز نمیتونم بفهمم با چه منطقی باهاش هم اتاقی شدم و تازه نصف پروژه های گروهیه دانشگاه و باهم همگروهی میشیم... تقریبا همه میدونن ما باهم مشکل داریم... ولی خب دوستایی ک کرم نریزن ک دوست نیستن...
2:06`
خسته از کلابه دانشگاه برگشتم... قول میدم دیگه هیچوقت پاشنه بلند نمیپوشم... پام قشنگ کبود شده...
از شانس خوبم تهیونگ نیومد پارتی... باید خواب باشه... البته امیدوارم...`
بوی الکل کل خونه و پر کرده بود... دکمه های پیرهنش تا نصفه باز بود و مثل کتک خورده ها روی مبل ولو شده بود... موهاش برعکس همیشه شلخته بود... مگه چقد مست کرده؟... چشماش نیمه باز بود... وقتی دید ات اومده، اروم از روی مبل پاشد و سمتش قدم برداشت... برعکس فیلما، ات عقب عقب نرفت... کنجکاو شده بود تهیونگ میخواد چیکار کنه... ته شروع کرد ب باز کردن بقیه دکمه هاش... *عصیصم اسمات نیست تا اخر بخون بعد مدفوع میل بفرما*...
_تا این وقت شب کجا بودی؟
همین چنتا کلمه باعث خنده ی ات شد... دوباره شروع شده بود... تهیونگ هروقت مست میکرد فکر میکرد ات دوست دخترشه... دوست دختر ک ن، اکسش... ب گفته ی خودش ی اکسی داره ک هنوز دوسش داره... ولی کی باور میکنه؟...
+میخواستی تو ام بیای!... دیدی چقد تنهایی بد بود؟
پیرهن سفیدشو کاملا دراورد و پرت کرد رو زمین...
_سوالمو نپیچون... کجا بودی ات؟...
جالبه... ب گفته ی خودش ات و با اکسش اشتباه میگیره ولی الان مستقیما اسمشو صدا زد...
+کلابه دانشگاه
_کلاب؟ ات شوخی میکنی دیگه؟ چرا بهم نگفتی؟ پس من اینجا چیم؟
مطمعنم اگه جایه ات بودم حوصله ی جواب دادن ب ی ادم مستی که هرچی بگی نمیفهمه و نداشتم... ولی خب ات ادامه داد... سربه سرش گذاشت، باهاش شوخی کرد، گولش زد، گریش و دراورد، خندوندتش، و و و... ولی اونا اونشب خوابیدن؟ معلومه که نه... اون شب تنها شبی بود که میتونستن مثل دوتا ادم و بدون هیچ مشکلی باهم حرف بزنن... پس چرا باید خرابش میکردن؟...
چندسال بعد`
_مینجیییی تا این موقع شب کجا بودی؟!
-بابا... اگه نگم منم مث مامان میکُنی؟ ... 🗿
کلش و فقط بخاطر دو خط اخر نوشتم🗿...
متاسفم بخاطر ک. سشر بودن داستان☺🤭
2:06`
خسته از کلابه دانشگاه برگشتم... قول میدم دیگه هیچوقت پاشنه بلند نمیپوشم... پام قشنگ کبود شده...
از شانس خوبم تهیونگ نیومد پارتی... باید خواب باشه... البته امیدوارم...`
بوی الکل کل خونه و پر کرده بود... دکمه های پیرهنش تا نصفه باز بود و مثل کتک خورده ها روی مبل ولو شده بود... موهاش برعکس همیشه شلخته بود... مگه چقد مست کرده؟... چشماش نیمه باز بود... وقتی دید ات اومده، اروم از روی مبل پاشد و سمتش قدم برداشت... برعکس فیلما، ات عقب عقب نرفت... کنجکاو شده بود تهیونگ میخواد چیکار کنه... ته شروع کرد ب باز کردن بقیه دکمه هاش... *عصیصم اسمات نیست تا اخر بخون بعد مدفوع میل بفرما*...
_تا این وقت شب کجا بودی؟
همین چنتا کلمه باعث خنده ی ات شد... دوباره شروع شده بود... تهیونگ هروقت مست میکرد فکر میکرد ات دوست دخترشه... دوست دختر ک ن، اکسش... ب گفته ی خودش ی اکسی داره ک هنوز دوسش داره... ولی کی باور میکنه؟...
+میخواستی تو ام بیای!... دیدی چقد تنهایی بد بود؟
پیرهن سفیدشو کاملا دراورد و پرت کرد رو زمین...
_سوالمو نپیچون... کجا بودی ات؟...
جالبه... ب گفته ی خودش ات و با اکسش اشتباه میگیره ولی الان مستقیما اسمشو صدا زد...
+کلابه دانشگاه
_کلاب؟ ات شوخی میکنی دیگه؟ چرا بهم نگفتی؟ پس من اینجا چیم؟
مطمعنم اگه جایه ات بودم حوصله ی جواب دادن ب ی ادم مستی که هرچی بگی نمیفهمه و نداشتم... ولی خب ات ادامه داد... سربه سرش گذاشت، باهاش شوخی کرد، گولش زد، گریش و دراورد، خندوندتش، و و و... ولی اونا اونشب خوابیدن؟ معلومه که نه... اون شب تنها شبی بود که میتونستن مثل دوتا ادم و بدون هیچ مشکلی باهم حرف بزنن... پس چرا باید خرابش میکردن؟...
چندسال بعد`
_مینجیییی تا این موقع شب کجا بودی؟!
-بابا... اگه نگم منم مث مامان میکُنی؟ ... 🗿
کلش و فقط بخاطر دو خط اخر نوشتم🗿...
متاسفم بخاطر ک. سشر بودن داستان☺🤭
۱۹.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.