توبه در کاباره!
#توبه_در_کاباره!
داستان عجیبی است که شیخ طنطاوی
آنرا چنین نقل میکند:
وقتی وارد یکی از مساجد شهر حلب شدم،
جوانی را دیدم که با خشوع نماز میخواند،
قبلا او را میشناختم،
با خود گفتم سبحان الله چه شده که فاسد ترین جوانان،
کسی که بد مستی میکرد و مشغول فحشا و انواع فساد بود و به علت اینکه خانواده اش را اذیت میکرد او را از خانه بیرون رانده بودند،
اکنون به مسجد آمده و با خلوص و ایمان نماز میخواند؟!
به او نزدیک شدم گفتم:
شما فلانی هستید؟ گفت بلی، گفتم خدا را شکر گزارم که به راه راست رهنمون شده ای بگو ببینم خدا چگونه تو را هدایت فرمود؟
گفت: خداوند ما را به وسیله یک عالم دینی که در محل رقاصی برای ما وعظ و سخنرانی کرد، هدایت کرد.
با تعجب گفتم:
وعظ و سخنرانی و هدایت در محل رقاصی؟!
گفت: بلی... در محل رقاصی!
ادامه داد: در محل ما مسجد کوچکی بود که یک شیخ مسن امام آن بود، روزی این شیخ رو به نمازگزاران میکند و میپرسد: مردم کجا هستن؟
چرا قشر جوان به مسجد نمیایند؟!
نمازگزاران در جواب میگویند که آنان به محل های سرگرمی و رقاصی میروند.
شیخ میگوید: محل سرگرمی و رقاصی یعنی چه؟!
یکی از نمازگزاران توضیح میدهد،
محل رقاصی سالن بزرگی است که صحن بزرگی از چوب دارد و دخترهای جوان نیمه عریان و یا کاملا لخت در آنجا میرقصند و مردم هم روبروی صحن مینشینند و رقاصه ها را تماشا می کنند.
شیخ میپرسد: آیا کسانی که به تماشا مینشینند مسلمان هستند؟
میگویند بلی...شیخ لا حول و لا قوة الا بالله گویان مردم را تشویق میکند که با او به سالن رقص برون
و آنهایی را که آنجا هستند، ارشاد کنند.
مردم اعتراض میکنن: ای شیخ میخواهی در محل رقص آنان را وعظ و اندرز دهی؟ و برایشان سخنرانی کنی؟!
میگوید: بلی...
هرچه سعی میکنند تا او را از تصمیمش منصرف سازند و یاد آور میشوند که ممکن است با توهین و استهزا روبرو شود، روحانی قبول نمیکند و میگوید:
مگر ما از محمد مصطفی بهتر و محترمتر هستیم که برای دین با آن همه توهین و استهزاء و ناراحتی روبرو شد؟!
سرانجام شیخ بزرگوار از یکی از نمازگزاران میخواهد محل رقص را به او نشان بدهد.
وقتی به سالن رقص میرسند، صاحب سالن از آنان میپرسد که چه میخواهند!
شیخ میگوید:میخواهم کسانی را که در سالن رقص هستند نصیحت کنم، مدیر سالن تعجب میکند و با حالت تمسخر به آنان خیره میشود و اجازه نمیدهد که داخل سالن شوند، ولی این مرد خدا دست بردار نمیشود، و با خواهش و تمنا معادل درآمد یک روز سالن را به صاحب آن میدهد و او را راضی می کند.
مدیر سالن اجازه میدهد روز بعد، بعد از تمام شدن رقص و نمایش بیاید و موعظه کند.
آن جوان گفت: من آن روز به سالن رقص رفتم؛ یکی از دخترها به روی صحنه آمد، و شروع به رقصیدن کرد، وقتی رقصش تمام شد، پرده را کشیدند.
پس از چند لحظه مجددا پرده ها از روی صحنه کنار کشیده شدند، ناگاه دیدیم پیرمرد موقر و با شخصیتی بر صندلی نشسته و بر صحن نمایش ظاهر گردید،
اول بسم الله و صلوات بر پیامبر فرستاد و شروع به وعظ مردم کرد، مردم متحیر و بهت زده بودند، ابتدا خیال کردند که آن هم یک نمایش فکاهی است اما وقتی فهمیدند که حقیقتا با یک عالم دینی که آنان را نصیحت میکند و از کارهای ناپسند بر حذرشان می دارد روبرو هستند، شروع به توهین و استهزا کردند؛ با صدای بلند میخندیدند ولی او اصلا توجه نمیکرد و به نصیحت و موعظه خود ادامه میداد تا اینکه یکی از حاضران در سالن بلند شد و مردم را به آرامش و سکوت دعوت کرد و گفت: چند لحظه ساکت باشید، ببینیم چه میگوید.
مردم آرام گرفتند و سکوت بر سالن حکمفرما شد، تا جایی که غیر از صدای شیخ صدای دیگری نمیآمد؛ چیزهایی گفت که ما قبلا آنها را نشنیده بودیم، چند آیه از قرآن و چند حدیث پیامبر را بیان نمود و توبه چند نفر را که قبلا در انحراف بوده و بعد از توبه به مقامهای عالی تقوا رسیده بودند نقل کرد و گفت:ای مردم شما روزهای زیادی را پشت سر گذاشته اید در حالی که دامن خود را به فساد و گناه آلوده کرده اید.
آیا میدانید که لذت گناهان شما با شما باقی نمانده است، ولی یکایک آنها چون خال سیاه و نقطه ننگ و بدبختی در نامه عمل و پیشانی شما باقی است و در روز قیامت در پیشگاه عدالت الهی محاکمه می شوید؟!
بدانید آن روز فرا میرسد که به جز خدا همه چیز از بین می رود. ای مردم! آیا میدانید که این اعمال و رفتار، شما را به بدبختی می کشاند؟!
در رحمت خداوند به روی توبه کنندگان باز است.
هرچه زودتر توبه کنید و به سوی خدا بازگردید،
مردم به گریه افتادند؛
شیخ از سالن خارج شده و تمام حاضرین نیز با او بیرون رفتند و همه در حضور آن شیخ توبه کردند و به سوی خدا بازگشتند، حتی صاحب سالن نیز توبه کرد و از گذشته خود پشیمان گردید.
داستان عجیبی است که شیخ طنطاوی
آنرا چنین نقل میکند:
وقتی وارد یکی از مساجد شهر حلب شدم،
جوانی را دیدم که با خشوع نماز میخواند،
قبلا او را میشناختم،
با خود گفتم سبحان الله چه شده که فاسد ترین جوانان،
کسی که بد مستی میکرد و مشغول فحشا و انواع فساد بود و به علت اینکه خانواده اش را اذیت میکرد او را از خانه بیرون رانده بودند،
اکنون به مسجد آمده و با خلوص و ایمان نماز میخواند؟!
به او نزدیک شدم گفتم:
شما فلانی هستید؟ گفت بلی، گفتم خدا را شکر گزارم که به راه راست رهنمون شده ای بگو ببینم خدا چگونه تو را هدایت فرمود؟
گفت: خداوند ما را به وسیله یک عالم دینی که در محل رقاصی برای ما وعظ و سخنرانی کرد، هدایت کرد.
با تعجب گفتم:
وعظ و سخنرانی و هدایت در محل رقاصی؟!
گفت: بلی... در محل رقاصی!
ادامه داد: در محل ما مسجد کوچکی بود که یک شیخ مسن امام آن بود، روزی این شیخ رو به نمازگزاران میکند و میپرسد: مردم کجا هستن؟
چرا قشر جوان به مسجد نمیایند؟!
نمازگزاران در جواب میگویند که آنان به محل های سرگرمی و رقاصی میروند.
شیخ میگوید: محل سرگرمی و رقاصی یعنی چه؟!
یکی از نمازگزاران توضیح میدهد،
محل رقاصی سالن بزرگی است که صحن بزرگی از چوب دارد و دخترهای جوان نیمه عریان و یا کاملا لخت در آنجا میرقصند و مردم هم روبروی صحن مینشینند و رقاصه ها را تماشا می کنند.
شیخ میپرسد: آیا کسانی که به تماشا مینشینند مسلمان هستند؟
میگویند بلی...شیخ لا حول و لا قوة الا بالله گویان مردم را تشویق میکند که با او به سالن رقص برون
و آنهایی را که آنجا هستند، ارشاد کنند.
مردم اعتراض میکنن: ای شیخ میخواهی در محل رقص آنان را وعظ و اندرز دهی؟ و برایشان سخنرانی کنی؟!
میگوید: بلی...
هرچه سعی میکنند تا او را از تصمیمش منصرف سازند و یاد آور میشوند که ممکن است با توهین و استهزا روبرو شود، روحانی قبول نمیکند و میگوید:
مگر ما از محمد مصطفی بهتر و محترمتر هستیم که برای دین با آن همه توهین و استهزاء و ناراحتی روبرو شد؟!
سرانجام شیخ بزرگوار از یکی از نمازگزاران میخواهد محل رقص را به او نشان بدهد.
وقتی به سالن رقص میرسند، صاحب سالن از آنان میپرسد که چه میخواهند!
شیخ میگوید:میخواهم کسانی را که در سالن رقص هستند نصیحت کنم، مدیر سالن تعجب میکند و با حالت تمسخر به آنان خیره میشود و اجازه نمیدهد که داخل سالن شوند، ولی این مرد خدا دست بردار نمیشود، و با خواهش و تمنا معادل درآمد یک روز سالن را به صاحب آن میدهد و او را راضی می کند.
مدیر سالن اجازه میدهد روز بعد، بعد از تمام شدن رقص و نمایش بیاید و موعظه کند.
آن جوان گفت: من آن روز به سالن رقص رفتم؛ یکی از دخترها به روی صحنه آمد، و شروع به رقصیدن کرد، وقتی رقصش تمام شد، پرده را کشیدند.
پس از چند لحظه مجددا پرده ها از روی صحنه کنار کشیده شدند، ناگاه دیدیم پیرمرد موقر و با شخصیتی بر صندلی نشسته و بر صحن نمایش ظاهر گردید،
اول بسم الله و صلوات بر پیامبر فرستاد و شروع به وعظ مردم کرد، مردم متحیر و بهت زده بودند، ابتدا خیال کردند که آن هم یک نمایش فکاهی است اما وقتی فهمیدند که حقیقتا با یک عالم دینی که آنان را نصیحت میکند و از کارهای ناپسند بر حذرشان می دارد روبرو هستند، شروع به توهین و استهزا کردند؛ با صدای بلند میخندیدند ولی او اصلا توجه نمیکرد و به نصیحت و موعظه خود ادامه میداد تا اینکه یکی از حاضران در سالن بلند شد و مردم را به آرامش و سکوت دعوت کرد و گفت: چند لحظه ساکت باشید، ببینیم چه میگوید.
مردم آرام گرفتند و سکوت بر سالن حکمفرما شد، تا جایی که غیر از صدای شیخ صدای دیگری نمیآمد؛ چیزهایی گفت که ما قبلا آنها را نشنیده بودیم، چند آیه از قرآن و چند حدیث پیامبر را بیان نمود و توبه چند نفر را که قبلا در انحراف بوده و بعد از توبه به مقامهای عالی تقوا رسیده بودند نقل کرد و گفت:ای مردم شما روزهای زیادی را پشت سر گذاشته اید در حالی که دامن خود را به فساد و گناه آلوده کرده اید.
آیا میدانید که لذت گناهان شما با شما باقی نمانده است، ولی یکایک آنها چون خال سیاه و نقطه ننگ و بدبختی در نامه عمل و پیشانی شما باقی است و در روز قیامت در پیشگاه عدالت الهی محاکمه می شوید؟!
بدانید آن روز فرا میرسد که به جز خدا همه چیز از بین می رود. ای مردم! آیا میدانید که این اعمال و رفتار، شما را به بدبختی می کشاند؟!
در رحمت خداوند به روی توبه کنندگان باز است.
هرچه زودتر توبه کنید و به سوی خدا بازگردید،
مردم به گریه افتادند؛
شیخ از سالن خارج شده و تمام حاضرین نیز با او بیرون رفتند و همه در حضور آن شیخ توبه کردند و به سوی خدا بازگشتند، حتی صاحب سالن نیز توبه کرد و از گذشته خود پشیمان گردید.
۳.۰k
۱۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.