افسانه جیهونگ/فصل1پارت1
حمایت ..✨🥲
افسانه ها میگن در سرزمین دور افتاده ی ریونگ، در کره جنوبی در سال ۱۸۸۹ میلادی،ولیعهد قصر،یونابی، تنها زن اون سرزمینه که قدرت های ماؤرائی داره.البته این تئوری هنوز ثابت نشده.ولی یکی از ندیمه های دربار سرزمین بزرگ لیجانگ،گفته که وقتی داشت وارد اتاق اون میشد،دیدتش.
اون شب ، شب جشن صلح بین دو سرزمین لیجانگ و سرزمین ریونگ بود.ندیمه در رو باز کرده بود چون حال خوبی نداشت و میخواست کمی استراحت کنه.طبق گفته ی خودش وقتی در رو باز کرد،نابی رو دید که روی هوا معلقه و گل هایی روی هوا دورش پیچیده.وقتی که ندیمه جیغ زد،همه دورش اومدن.ولی اون موقع نابی روی تختش خواب بود و تکون نمیخورد.همه بهش میگفتن که توهم زده ولی اون منکر میشد.ندیمه بر این عقیده بود که اون زن قدرت های ماؤرائی داره …تقریبا اکثر مردم بعضی سرزمین ها باور کرده بودن.خب راستش،قدرت ماؤرائی در اون سرزمین،چیز عجیبی نبود.ولی فقط مرد ها قادر به انجام این کارها بودن.هیچ زنی تا اون موقع قدرت ماؤرائی نداشت.حتی زن ها در اون سرزمین یا خدمتکار بودن یا ندیمه یا فقیر…
مرد ها میتونستن با قدرت ماؤرائی شون کار های سخت نظیر جنگ با دشمن،ساخت دارو،جا به جا شدن،ساخت مسکن و…با حقوق بالا انجام بدن.
مگر اینکه زنی ازدواج کرده باشه،که آمار ازدواج در اون سرزمین کمه…
این قدرت ها از مردی به نام لهورد فرانسوی شروع شد که پادشاه اول سرزمین ریونگ بود.اون مردی ستمگر و ظالم بود.به طوری که اگه کسی ازدواج نمیکرد اعدام میشد!
لهورد هم همسر کره ای به نام کیم جیهونگ داشت.کیم جیهونگ قبل از ازدواج با لهورد عشق اولی داشت که اسمش یو میونگ بود.وقتی کیم جیهونگ پا به دوران کهنسالی گذاشته بود،در وصیت نامه اش نوشت که لهورد فامیلی “یو” رو بگیره چون عشق اولش فامیلی “یو” داشت.لهورد هم بدون توجه به عشق اول همسری که در سینه خاک دفن شده بود،به وصیت نامه اش عمل کرد!
یه هفته که از مرگ جیهونگ گذشت، یو لهورد تو حیاط دربار قدم میزد و به درخت ها نگاه میکرد،شب بود و آسمون ستاره های زیادی داشت.ناگهان،نور سفیدی جلوی چشم لهورد درخشید.لهورد چشماش رو به هم فشرد و وقتی که نیمه باز کرد،فرشته ای رو دید.وقتی کمی بیشتر دقت کرد،فهمید که اون فرشته،جیهونگه.لهورد خواست بغلش کنه ولی باور نمیکرد که چی میبینه.فرشته جیهونگ دستاش رو بالا برد و یکهو نور آبی و زرد درخشانی رو به درون قلب لهورد فرو برد.لهورد با ترس دستش رو روی سینه اش گذاشت و پرسید:”این چیه؟”فرشته لبخند زد و جواب داد:”لهورد عزیزم.تو بهترین مردی بودی که من تا به عمرم دیدم.من یک قدرتی درون تو و مردان دیگه به وجود آوردم،برای جبران تمام زحماتت..و اینکه من خیلی ممنونم که تو زندگیم اومدی . تو و میونگ،بهترین مردان عمرم بودید.اما زنان،ضعیف و لوس هستن.وقتی ازدواج میکردن غر میزدن و غر میزدن.اونا از عهده هیچ کاری بر نمیان.من این قدرت ها رو به تو و مردان این سرزمین هدیه میدم که سرزمینمون رو سربلند کنیم.میخوام این سرزمین یه جوری سربلند شه که چندین قرن بعد یادت رو کنن و بگن که یه زمانی لهورد وجود داشت،آدم بزرگی بود.مگه نه؟اوه لهورد عزیزم چرا بغض کردی؟تو و میونگ به من خیلی محبت کردید و وقتشه که من دینم را به تو عطا کنم.من باید برای سفری طولانی به دنیای فرشتهگان و پریان برم و خواستم یه هدیه بهت بدم.میدونم که عجیبه من بعد مرگ بخوام برات جبران کنم،ولی لطفا بپذیرش..”
لهورد بغضش شکست و گریه کرد.چند ثانیه بعد،لب هایی رو روی لبهاش حس کرد.لهورد حس کرد که چیزی مانند آتش در وجودش داره شعله ور میشه.کمی بعد،لب های فرشته جیهونگ از لب های لهورد جدا شد.لهورد هم وقتی چشماش رو باز کرد،چیزی جز آسمون پر ستاره ندید.از اون به بعد،مَرد شد مایع افتخار سرزمین ریونگ.
یو نابی هم از خاندان “یو” و نواده ی لهورد هست.
اون اولین دختر خاندان “یو” هستش و تک فرزنده.
مردم میگن احتمال هرچیزی وجود داره.ممکنه نابی هم سحر و جادو کنه و ممکنه حتی مانند زنان معمولی باشه.ولی داستان نابی از کجا شروع میشه؟
افسانه ها میگن در سرزمین دور افتاده ی ریونگ، در کره جنوبی در سال ۱۸۸۹ میلادی،ولیعهد قصر،یونابی، تنها زن اون سرزمینه که قدرت های ماؤرائی داره.البته این تئوری هنوز ثابت نشده.ولی یکی از ندیمه های دربار سرزمین بزرگ لیجانگ،گفته که وقتی داشت وارد اتاق اون میشد،دیدتش.
اون شب ، شب جشن صلح بین دو سرزمین لیجانگ و سرزمین ریونگ بود.ندیمه در رو باز کرده بود چون حال خوبی نداشت و میخواست کمی استراحت کنه.طبق گفته ی خودش وقتی در رو باز کرد،نابی رو دید که روی هوا معلقه و گل هایی روی هوا دورش پیچیده.وقتی که ندیمه جیغ زد،همه دورش اومدن.ولی اون موقع نابی روی تختش خواب بود و تکون نمیخورد.همه بهش میگفتن که توهم زده ولی اون منکر میشد.ندیمه بر این عقیده بود که اون زن قدرت های ماؤرائی داره …تقریبا اکثر مردم بعضی سرزمین ها باور کرده بودن.خب راستش،قدرت ماؤرائی در اون سرزمین،چیز عجیبی نبود.ولی فقط مرد ها قادر به انجام این کارها بودن.هیچ زنی تا اون موقع قدرت ماؤرائی نداشت.حتی زن ها در اون سرزمین یا خدمتکار بودن یا ندیمه یا فقیر…
مرد ها میتونستن با قدرت ماؤرائی شون کار های سخت نظیر جنگ با دشمن،ساخت دارو،جا به جا شدن،ساخت مسکن و…با حقوق بالا انجام بدن.
مگر اینکه زنی ازدواج کرده باشه،که آمار ازدواج در اون سرزمین کمه…
این قدرت ها از مردی به نام لهورد فرانسوی شروع شد که پادشاه اول سرزمین ریونگ بود.اون مردی ستمگر و ظالم بود.به طوری که اگه کسی ازدواج نمیکرد اعدام میشد!
لهورد هم همسر کره ای به نام کیم جیهونگ داشت.کیم جیهونگ قبل از ازدواج با لهورد عشق اولی داشت که اسمش یو میونگ بود.وقتی کیم جیهونگ پا به دوران کهنسالی گذاشته بود،در وصیت نامه اش نوشت که لهورد فامیلی “یو” رو بگیره چون عشق اولش فامیلی “یو” داشت.لهورد هم بدون توجه به عشق اول همسری که در سینه خاک دفن شده بود،به وصیت نامه اش عمل کرد!
یه هفته که از مرگ جیهونگ گذشت، یو لهورد تو حیاط دربار قدم میزد و به درخت ها نگاه میکرد،شب بود و آسمون ستاره های زیادی داشت.ناگهان،نور سفیدی جلوی چشم لهورد درخشید.لهورد چشماش رو به هم فشرد و وقتی که نیمه باز کرد،فرشته ای رو دید.وقتی کمی بیشتر دقت کرد،فهمید که اون فرشته،جیهونگه.لهورد خواست بغلش کنه ولی باور نمیکرد که چی میبینه.فرشته جیهونگ دستاش رو بالا برد و یکهو نور آبی و زرد درخشانی رو به درون قلب لهورد فرو برد.لهورد با ترس دستش رو روی سینه اش گذاشت و پرسید:”این چیه؟”فرشته لبخند زد و جواب داد:”لهورد عزیزم.تو بهترین مردی بودی که من تا به عمرم دیدم.من یک قدرتی درون تو و مردان دیگه به وجود آوردم،برای جبران تمام زحماتت..و اینکه من خیلی ممنونم که تو زندگیم اومدی . تو و میونگ،بهترین مردان عمرم بودید.اما زنان،ضعیف و لوس هستن.وقتی ازدواج میکردن غر میزدن و غر میزدن.اونا از عهده هیچ کاری بر نمیان.من این قدرت ها رو به تو و مردان این سرزمین هدیه میدم که سرزمینمون رو سربلند کنیم.میخوام این سرزمین یه جوری سربلند شه که چندین قرن بعد یادت رو کنن و بگن که یه زمانی لهورد وجود داشت،آدم بزرگی بود.مگه نه؟اوه لهورد عزیزم چرا بغض کردی؟تو و میونگ به من خیلی محبت کردید و وقتشه که من دینم را به تو عطا کنم.من باید برای سفری طولانی به دنیای فرشتهگان و پریان برم و خواستم یه هدیه بهت بدم.میدونم که عجیبه من بعد مرگ بخوام برات جبران کنم،ولی لطفا بپذیرش..”
لهورد بغضش شکست و گریه کرد.چند ثانیه بعد،لب هایی رو روی لبهاش حس کرد.لهورد حس کرد که چیزی مانند آتش در وجودش داره شعله ور میشه.کمی بعد،لب های فرشته جیهونگ از لب های لهورد جدا شد.لهورد هم وقتی چشماش رو باز کرد،چیزی جز آسمون پر ستاره ندید.از اون به بعد،مَرد شد مایع افتخار سرزمین ریونگ.
یو نابی هم از خاندان “یو” و نواده ی لهورد هست.
اون اولین دختر خاندان “یو” هستش و تک فرزنده.
مردم میگن احتمال هرچیزی وجود داره.ممکنه نابی هم سحر و جادو کنه و ممکنه حتی مانند زنان معمولی باشه.ولی داستان نابی از کجا شروع میشه؟
۵.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.