اولین رمانم
اولین بارم بود که میخواستم از خونه فرار کنم یا خودکشی کنم یکیشونو باید حتما انجام میدادم دیگه نمیتونستم مامان بابامو تحمل کنم همش بمن گیر میدن دعواست اگه برم هم من راحت میشم هم اونا.همونطور که وسیله هامو تو کیفم میریختم گوشیمو شارژ و ارپادمم ورداشتم باید یجای خوب پیدا میکردم که شب بمونم الان نصف شبه همه خوابن امشب تا صب بیرون میچرخم .از پول پس اندازی که عیدی گرفته بودم یا تولدم جمع کرده بودم که حدود ۶ میلیون بود همرو ور داشتم هرچی طلا و گوشواره داشتم ور داشتم نیازم میشه مطمئنم... رمان مورد علاقمو برداشتم و از همه مهم تر لباس هرجور لباس برداشتم اما یادم رفت ممکنه بارون بیاد و کاپشنمو بر نداشتم وقتی آماده شدم آروم از اتاقم اومدم بیرون امیدوار بودم در سرو صدا نکنه ارو درو باز کردم و رفتن توی راهرو درو بستم یه یادداشتم برا خانوادم گذاشتم به پلیس زنگ نزنن گفتم ازشون متنفرم فقط میخوام تنها باشم من قطعا هیچ وقت به اون خونه بر نمیگردم.
ادامه پارت دو
ادامه پارت دو
۱.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.