شرکت اقای کیم...
#شرکت_اقای_کیم
#part1۰
"ویو ات"
کوک:جدا؟من گفتم؟ پس چرا یادم نمیاد؟
ات:شاید چون تو....هوف لعنتی
کوک:میتونی ادامه بدی...!
ات:ببخشید...من الان اعصابم خورده...یک چیزی گفتم
کوک:هه اعصابت خورده؟خب..این کجاش تقصیر منه؟
ات:(نفس عمیق)هیچ جاش....
کوک:(پوزخند زد)خوبه...!
ات:ام...کی بار میرسه؟
کوک:تا پنج دقیقه دیگه میرسه...و حواست باشه که کارمند ها کارشون و درست انجام بدن...
ات:چشم
از اتاق اومدم بیرون و درو بستم
"یک ساعت بعد"
اههههههه فکرشم نمیکردم که یک ساعت طول بکشه....
در زدم
کوک:میتونی بیای تو
درو باز کردم و رفتم توی اتاق...
کوک:خب...چطور پیش رفت؟
ات:همه چی خوب بود!
و برگه ای که توش نوشته بودم رو دادم بهش
کوک:اکیه...میتونی بری بشینی
رفتم و سرجام روی صندلی نشستم
"شب"
کوک:خوب... من دیگه میرم...به خاطر همه چی ازت ممنونم...فعلا
ات:اوو...خواهش میکنم
کوک رفت و منم میخواستم برم که یاد اتفاق امروز افتادم
ات:ای لعنت به هرچی شرکته.... من الان باید میرفتم خونههههههههه....نه توی اتاق اون اشغال عوضیییییی
وسایلم و جمع کردم و رفتم جای اتاق اقای کیم...با دستم دوبار به در زدم
نامجون:بیا تو
رفتم داخل اتاق
نامجون:خب...این پرونده هایی که روی میز گذاشتم همشون دست نوشته ان...میخوام که همشون و تایپ کنی و پرینت بگیری...وقتی هم که تموم شد میتونی بری خونه...
ات:چشم
نامجون:او راستی..اگه دوباره خوابت ببره تنبیه بدی در انتظارته!
اقای کیم از اتاق رفت بیرون.... اون پرونده ها حداقل سی تا بودن پس نباید زیاد طول بکشه...!
#part1۰
"ویو ات"
کوک:جدا؟من گفتم؟ پس چرا یادم نمیاد؟
ات:شاید چون تو....هوف لعنتی
کوک:میتونی ادامه بدی...!
ات:ببخشید...من الان اعصابم خورده...یک چیزی گفتم
کوک:هه اعصابت خورده؟خب..این کجاش تقصیر منه؟
ات:(نفس عمیق)هیچ جاش....
کوک:(پوزخند زد)خوبه...!
ات:ام...کی بار میرسه؟
کوک:تا پنج دقیقه دیگه میرسه...و حواست باشه که کارمند ها کارشون و درست انجام بدن...
ات:چشم
از اتاق اومدم بیرون و درو بستم
"یک ساعت بعد"
اههههههه فکرشم نمیکردم که یک ساعت طول بکشه....
در زدم
کوک:میتونی بیای تو
درو باز کردم و رفتم توی اتاق...
کوک:خب...چطور پیش رفت؟
ات:همه چی خوب بود!
و برگه ای که توش نوشته بودم رو دادم بهش
کوک:اکیه...میتونی بری بشینی
رفتم و سرجام روی صندلی نشستم
"شب"
کوک:خوب... من دیگه میرم...به خاطر همه چی ازت ممنونم...فعلا
ات:اوو...خواهش میکنم
کوک رفت و منم میخواستم برم که یاد اتفاق امروز افتادم
ات:ای لعنت به هرچی شرکته.... من الان باید میرفتم خونههههههههه....نه توی اتاق اون اشغال عوضیییییی
وسایلم و جمع کردم و رفتم جای اتاق اقای کیم...با دستم دوبار به در زدم
نامجون:بیا تو
رفتم داخل اتاق
نامجون:خب...این پرونده هایی که روی میز گذاشتم همشون دست نوشته ان...میخوام که همشون و تایپ کنی و پرینت بگیری...وقتی هم که تموم شد میتونی بری خونه...
ات:چشم
نامجون:او راستی..اگه دوباره خوابت ببره تنبیه بدی در انتظارته!
اقای کیم از اتاق رفت بیرون.... اون پرونده ها حداقل سی تا بودن پس نباید زیاد طول بکشه...!
۹.۶k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.