فیک That's everything to me🧚🏻♀️🤍پارت⁸
احساس میکردم دیشب حسابی کتک خوردم....لباس هامو پوشیدم و رفتم صبحونه بخورم...قرار بود آیو با راننده مخصوصش بیاد دنبالم...تند تند صبحونه امو خوردم و رفتم جلوی آینه ظاهرم رو مرتب کردم.....صدای بوق ماشین که اومد از مامانم خداحافظی کردم و رفتم.....
آیو « از استرس چشم رو هم نزاشتم....با اینکه دیشب نخوابیده بودم اما خب....خوشبختانه ظاهرم کاملا آراسته بود....توی ماشین منتظر میا بودم که اومد.....
آیو « نه خوشم اومد.....اثری از شب بیداری دیشب نیست
میا « ما اینیم دیگه...تو هم همینی....خب آماده ای؟
آیو « اره......اما خب رفتیم توی اون مدرسه حواست رو جمع کن....چون اونجا همه غد و مغرورن...بد حرف بزنی دردسر میشه....
میا « تلاشم رو میکنم.....هر سال مسابقات یه تم مخصوص داشت و امسال تم هاگوارتز.....لباس ما آبی بود و تیم مدرسه تهیونگ اینا قرمز....و خلاصه احساس خفن بودن میکردم....جهت تزریق اندکی آرامش هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و چشمام رو بستم.....
راننده آیو « وقتی به مدرسه رسیدیم چندین بار به خانم و دوستشون اطلاع دادم....اما صدایی نیومد....برگشتم و دیدم هر دو خوابشون برده....تنها راهی که به ذهنم میرسید ظبط ماشین بود.... پس صداشو بلند کردم...اما برنامه اونقدر صداش بلند شد که خودمم ترسیدم....چه برسه به اونا.....
ظبط ماشین « تو حق نداری ناامید بشیییییییییی
میا « از ترس از جام پریدم که با سر رفتم تو سقف ماشین....آی خدااااا....سرم ترک برداشت.....هر چی خونده بودم پریدددد..ـ..به تو چه اصلا میخوام ناامید بشم.....
آیو « دستم رو روی سرم گذاشته بودم و برای رانند خط و نشون کشیدم.....
تهیونگ « با کوک هماهنگ کرده بودم ساعت8:30 عمارت باشه چون 9 فستیوال و مسابقات برگزار میشد...میزبان مدرسه ما بود و خب از اونجایی که امروز بعضی از افراد مشهور شهر هم شرکت میکنن از جمله پدر و مادر خودم مامور های ویژه رو برای محافظت فرستاده بودن مدرسه ما......با دیدن کوک دست از فکر کردن کشیدم و هر دو سوار ون مخصوص شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.....آماده ای پسر؟
کوک « اره....آماده آماده....اما چرا تم امسال هاگوارتزه؟
تهیونگ « اینو باید از مدیر بپرسی.....
کوک « همین جور که داشتیم حرف میزدیم به مدرسه رسیدم و دقیقا همون موقع ایو و میا از ماشینشون پیاده شدن.....اوه چه سعادتی....اونجا رو باش تهیونگ.....
تهیونگ « برگشتم و رد انگشت کوک رو گرفتم و به میا و آیو رسیدم.....از ماشین پیاده شدیم و جوری و رفتیم پشت سرشون و دستم رو روی شونه میا گذاشتم.....به به خانم خانم ها.....توی این یه ماه آدم شدی یا نه؟
میا « وقتی وارد مدرسه شدیم چشمام اونقدر گرد شده بود که اگه همین جور پیش میرفت از کاسه در میومد.....اینجا هتله یا مدرسه.....
آیو « از استرس چشم رو هم نزاشتم....با اینکه دیشب نخوابیده بودم اما خب....خوشبختانه ظاهرم کاملا آراسته بود....توی ماشین منتظر میا بودم که اومد.....
آیو « نه خوشم اومد.....اثری از شب بیداری دیشب نیست
میا « ما اینیم دیگه...تو هم همینی....خب آماده ای؟
آیو « اره......اما خب رفتیم توی اون مدرسه حواست رو جمع کن....چون اونجا همه غد و مغرورن...بد حرف بزنی دردسر میشه....
میا « تلاشم رو میکنم.....هر سال مسابقات یه تم مخصوص داشت و امسال تم هاگوارتز.....لباس ما آبی بود و تیم مدرسه تهیونگ اینا قرمز....و خلاصه احساس خفن بودن میکردم....جهت تزریق اندکی آرامش هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و چشمام رو بستم.....
راننده آیو « وقتی به مدرسه رسیدیم چندین بار به خانم و دوستشون اطلاع دادم....اما صدایی نیومد....برگشتم و دیدم هر دو خوابشون برده....تنها راهی که به ذهنم میرسید ظبط ماشین بود.... پس صداشو بلند کردم...اما برنامه اونقدر صداش بلند شد که خودمم ترسیدم....چه برسه به اونا.....
ظبط ماشین « تو حق نداری ناامید بشیییییییییی
میا « از ترس از جام پریدم که با سر رفتم تو سقف ماشین....آی خدااااا....سرم ترک برداشت.....هر چی خونده بودم پریدددد..ـ..به تو چه اصلا میخوام ناامید بشم.....
آیو « دستم رو روی سرم گذاشته بودم و برای رانند خط و نشون کشیدم.....
تهیونگ « با کوک هماهنگ کرده بودم ساعت8:30 عمارت باشه چون 9 فستیوال و مسابقات برگزار میشد...میزبان مدرسه ما بود و خب از اونجایی که امروز بعضی از افراد مشهور شهر هم شرکت میکنن از جمله پدر و مادر خودم مامور های ویژه رو برای محافظت فرستاده بودن مدرسه ما......با دیدن کوک دست از فکر کردن کشیدم و هر دو سوار ون مخصوص شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.....آماده ای پسر؟
کوک « اره....آماده آماده....اما چرا تم امسال هاگوارتزه؟
تهیونگ « اینو باید از مدیر بپرسی.....
کوک « همین جور که داشتیم حرف میزدیم به مدرسه رسیدم و دقیقا همون موقع ایو و میا از ماشینشون پیاده شدن.....اوه چه سعادتی....اونجا رو باش تهیونگ.....
تهیونگ « برگشتم و رد انگشت کوک رو گرفتم و به میا و آیو رسیدم.....از ماشین پیاده شدیم و جوری و رفتیم پشت سرشون و دستم رو روی شونه میا گذاشتم.....به به خانم خانم ها.....توی این یه ماه آدم شدی یا نه؟
میا « وقتی وارد مدرسه شدیم چشمام اونقدر گرد شده بود که اگه همین جور پیش میرفت از کاسه در میومد.....اینجا هتله یا مدرسه.....
۴۲.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.