&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_²⁵
جونگکوک: یعنی اگه ا.ت بهوش نیاد بچه هم سقط میشه
جیمین_لیا: دهنتو ببندی نمیگن لالی
جونگکوک: وادف😐
لیا: جونگکوک بریم دیگه
جونگکوک: بیا این غذارو بگیر اجوما پخته
جیمین: اوکی.. بای
«مکالمه ی جونگکوک و لیا داخل راه خونه»
جونگکوک: بنظرت جیمین خیل مهربون نشده
لیا: تاثیرایه که ا.ت روش گذاشته
جونگکوک: خانمم
لیا: عهههه جونگکوک ما فقط نامزدیم تازه ما به جیمینم نگفتیم که نامزد کردیم
جونگکوک: ریدی تو احساساتم
لیا: بی ادب..
جونگکوک: 😂
«۵ ماه بعد»
جیمین: دکتر... دکتر
دکتر: چیشده
جیمین: داره چشماشو باز میکنه حتی دیشبم انگشتش داخل دستم تکون خورد اولش فکر کردم توهم زدم
دکتر: تو نیا داخل
جیمین: اوفف
«چند دقیقه بعد»
دکتر:تبریک میگم خانم پارک بهوش اومدن و همینطور دیگه خطری برای سقط بچه نیست
جیمین:وای خدایا مرسی (جیمین همینطور اشک میریخت)
دکتر:(خوشحال نگاه جیمین میکنه)
جیمین: میتونم ببینمش
دکتر: معلومه که میتونی
جیمین: اوفف مرسی دکتر مرسی
جیمین دوید رفت توی اتاق ا.ت
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیمین من کجام(بی حال)
جیمین: ا.ت حالت خوبه(بغض)
ا.ت: من خوبم
جیمین: خداروشکر
ا.ت: کمکم کن میخوام بشینم
جیمین کمک ا.ت کرد که نشست
ا.ت: همچیو برام توضیح بده من فقط یادمو تیر خوردم فکر کنم دیشب بود
جیمین: راستش تو ۷ ماه داخل کما بودی
ا.ت: اخخ
جیمین: چیشد
ا.ت: هیچی... چقدر زیاد داخل کما بودم.. حالا چرا انقدر چاغ شدم شکمم بزرگ شده
جیمین: تازه یکم بزرگترم میشه
ا.ت: چی😳
جیمین: راستش تو...حامله ای
ا.ت: چی... چطور من که تو کما بودم
جیمین: شب قبل از اینکه تیر بخوری رو یادته
ا.ت: خدا لعنتت کنه الان من با این چیکار کنم اصلا من که تیر خورده بودم.. وای فشارم افتاد
جیمین: خوبی.. ا.ت
ا.ت: خ.. خوبم به لیا خبر دادی بهوش اومدم
جیمین:......
ادامه دارد.......
&( مثل دیوانه ها )&
part_²⁵
جونگکوک: یعنی اگه ا.ت بهوش نیاد بچه هم سقط میشه
جیمین_لیا: دهنتو ببندی نمیگن لالی
جونگکوک: وادف😐
لیا: جونگکوک بریم دیگه
جونگکوک: بیا این غذارو بگیر اجوما پخته
جیمین: اوکی.. بای
«مکالمه ی جونگکوک و لیا داخل راه خونه»
جونگکوک: بنظرت جیمین خیل مهربون نشده
لیا: تاثیرایه که ا.ت روش گذاشته
جونگکوک: خانمم
لیا: عهههه جونگکوک ما فقط نامزدیم تازه ما به جیمینم نگفتیم که نامزد کردیم
جونگکوک: ریدی تو احساساتم
لیا: بی ادب..
جونگکوک: 😂
«۵ ماه بعد»
جیمین: دکتر... دکتر
دکتر: چیشده
جیمین: داره چشماشو باز میکنه حتی دیشبم انگشتش داخل دستم تکون خورد اولش فکر کردم توهم زدم
دکتر: تو نیا داخل
جیمین: اوفف
«چند دقیقه بعد»
دکتر:تبریک میگم خانم پارک بهوش اومدن و همینطور دیگه خطری برای سقط بچه نیست
جیمین:وای خدایا مرسی (جیمین همینطور اشک میریخت)
دکتر:(خوشحال نگاه جیمین میکنه)
جیمین: میتونم ببینمش
دکتر: معلومه که میتونی
جیمین: اوفف مرسی دکتر مرسی
جیمین دوید رفت توی اتاق ا.ت
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیمین من کجام(بی حال)
جیمین: ا.ت حالت خوبه(بغض)
ا.ت: من خوبم
جیمین: خداروشکر
ا.ت: کمکم کن میخوام بشینم
جیمین کمک ا.ت کرد که نشست
ا.ت: همچیو برام توضیح بده من فقط یادمو تیر خوردم فکر کنم دیشب بود
جیمین: راستش تو ۷ ماه داخل کما بودی
ا.ت: اخخ
جیمین: چیشد
ا.ت: هیچی... چقدر زیاد داخل کما بودم.. حالا چرا انقدر چاغ شدم شکمم بزرگ شده
جیمین: تازه یکم بزرگترم میشه
ا.ت: چی😳
جیمین: راستش تو...حامله ای
ا.ت: چی... چطور من که تو کما بودم
جیمین: شب قبل از اینکه تیر بخوری رو یادته
ا.ت: خدا لعنتت کنه الان من با این چیکار کنم اصلا من که تیر خورده بودم.. وای فشارم افتاد
جیمین: خوبی.. ا.ت
ا.ت: خ.. خوبم به لیا خبر دادی بهوش اومدم
جیمین:......
ادامه دارد.......
۱۲.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.